"آیینه های دردار"، هوشنگ گلشیری:
"من طاهر را می شناختم، با هم در دانشکده آشنا شدیم. از غذای خوب خوشش می آمد، از یک رستوران تمیز یا حوله ای که تازه شسته باشد و یک جوری خشکی و زبری دارد که انگار نو است. بعد که خواست دنیا را عوض کند، همهء این چیزها را در خودش کشت. موهایم را اگر شانه نمی زدم یا پیراهن نو نمی پوشیدم به روی خودش نمی آورد. وقتی می دیدمش اگر عطر زده بودم اخم می کرد. کفش پاشنه بلندم را مسخره می کرد....."
آدمهایی که برای خودشان ایدئولوژی می سازند و می خواهند از روی کتابها زندگی کنند به محض این که به فکر تغییر دنیا می افتند، تعادل زندگی خودشان را هم از دست می دهند. شاید به خاطر همین است که دنیا توسط آنها هیچ تغییری نمی کند و بیشتر این مردم عادی هستند که روند پیشروی آن را تعیین می کنند. شاید چون آنها حداقلی را که اینها از خودشان می گیرند، یعنی تعادل و آرامش واقعی را از خودشان دریغ نمی کنند.
"من طاهر را می شناختم، با هم در دانشکده آشنا شدیم. از غذای خوب خوشش می آمد، از یک رستوران تمیز یا حوله ای که تازه شسته باشد و یک جوری خشکی و زبری دارد که انگار نو است. بعد که خواست دنیا را عوض کند، همهء این چیزها را در خودش کشت. موهایم را اگر شانه نمی زدم یا پیراهن نو نمی پوشیدم به روی خودش نمی آورد. وقتی می دیدمش اگر عطر زده بودم اخم می کرد. کفش پاشنه بلندم را مسخره می کرد....."
آدمهایی که برای خودشان ایدئولوژی می سازند و می خواهند از روی کتابها زندگی کنند به محض این که به فکر تغییر دنیا می افتند، تعادل زندگی خودشان را هم از دست می دهند. شاید به خاطر همین است که دنیا توسط آنها هیچ تغییری نمی کند و بیشتر این مردم عادی هستند که روند پیشروی آن را تعیین می کنند. شاید چون آنها حداقلی را که اینها از خودشان می گیرند، یعنی تعادل و آرامش واقعی را از خودشان دریغ نمی کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر