یکشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۵

خودخواهي عاشقانه


فيلم باغهاي كندلوس ايرج كريمي. نمي‌خواهم چيزي راجع به خود فيلم بنويسم.
فقط يك ديالوگ بود كه از زبان كاوه نقل مي‌شد:
گاهي وقتها عشق هم آدم را خودخواه مي‌كند. ( كاوه به خاطر عشقش به آبان نمي خواست سرطان او را بپذيرد و مانع نذر آبان براي شفايش شد.)
يك جاهاي هم در فيلم كاوه با عصبانيت به آبان مي‌گويد تو مريض نيستي. تو حق نداري مريض باشي ( يا چيزي به همين مضمون)
تو ذهنم مي‌چرخد: نبايد دلتنگ بشوي. نبايد اذيت بشوي.... نبايد..... نبايد............ .


چي‌مي‌شد اگر كاوه سرطان را مي‌پذيرفت و عاشقانه تا لحظات آخر و در سختي بيماري با آبان مي‌بود؟؟؟

۴ نظر:

ناشناس گفت...

شاید نمیخواست رابطه ی عاشقانه تبدیل به رابطه ی بیمار و پرستار بشه! شاید.

Parastoo گفت...

نمي‌گويم بيمار و پرستار،‌ فقط عاشق و معشوقي كه حتي شرايط بيماري هم را هم درك مي‌كنند.

ناشناس گفت...

سلام پرستوي گرامي
چندين پست آخر شما را خواندم ولي نتوانستم به يك جمع بندي از درونيات جنابعالي برسم .
لطفا قدري در مورد اهداف و آرزوهاي خودتان و اينكه چه گرايش سياسي داريد صحبت كنيد . البته اگر مايل هستيد
قربان شما

Parastoo گفت...

سلام آريايي عزيز!
متشكرم كه سر زديد. گوشه سمت راست صفحه، بالا،‌(دربارهء من) توضيحاتي دارد راجع به اينجا و كمي نيز خودم.
به شما حق مي‌دهم كه نتوانيد از درونياتم به جمع بندي برسيد. چون اينجا فقط تكه‌هايي پراكنده از زندگي روزمره من است. اما چيزي كه شما خواستيد شايد در اين وبلاگ نگنجد. اما بهتان سر مي‌زنم و جايي ديگر شايد. چشم.