چند تا سوغاتي از سفر:
هم امسال، هم سال قبل روزهاي تاسوعا و عاشورا سفر بودم، شهرهاي جنوبي و جنوب مركز كشور. تفاوت بسيار بزرگي در برگزاري مراسم مذهبي اين روزها بين شهرهايي كه گفتم و تهران وجود دارد. تكيه يا جايي كه گوشه كنار خيابان براي اين مراسم گله به گلهء تهران زدهميشود و سال به سال هم بزرگتر و زيادتر ميشود، اصلن در شهرهاي حاشيهء خليج فارس وجود ندارد.
تمام عزاداري در تاسوعا شب و عاشورا ظهر، در مسجد يا حسينيههاي بزرگ شهر انجام ميشود. دستههاي عزاداري از آدمهايي با ظاهري عزادار، و نه با هزار جور آرايش و زينت عزا تشكيل شده است و بيشترين چيزي كه همراهشان حمل ميشود يك يا دو پرچم و وسايلي براي تقويت صدا است. و بسته به شهر مورد نظر يك يا دو آلت موسيقي محلي آن هم فقط در يك يا دو مورد. هيچ چيزي كه كمي شبيه علم، علامت، چهلچراغ و يا حتي زنجير باشد، نديدم.
نذري پزان و پخش نذري هم بيشتر در مسجد يا حسينيهها انجام ميشود.
خلاصه اين كه به نظرم عزاداري اين روزها، در شهرستانها هنوز بسيار بيشتر شبيه عزاداري است و برخلاف آن در تهران كامل تبديل به كارناوال عاشورايي شده است.
اسم اين را ميگذارم مواجههء سنت و مدرنيسم.
نهايت دوست داشتن وقتي است كه تمام وجودت از شادي كسي كه دوستش ميداري، شاد بشود؛ حتي بدون اينكه دليل شادي او را بداني. بدون تظاهر به شادي و بدون رفتار و حرفهاي عاشقانهء مصطلح.
و حضورت وقتي حس بشود كه نياز به آرامش وجود دارد، باز بدون اينكه آرامش را تو كلمات بخواهي بچپاني و مثل يك چيز اضافه وبال گردن كني؛ بلكه فقط حضورت آرامش بيآفريند.
خيلي آرامش آفرين است كه چيزي شبيه دلتنگيهايت ببيني.
اين خيلي لذتبخش است كه زمان، فقط زمان، نظر ديگران را راجع به تو تغيير بدهد و شبيه كند به آنچه كه واقعن هستي.
و باز زمان خوب فرصتي است تا چالههاي بين حرف و رفتار پر بشود و يا بزرگ و بزرگتر خالي بماند تا تو را به قطعيت انديشه و رفتارت نزديك كند.
سفر براي من چيزي شبيه زمان فشرده شده است. مثل فايل zip شده. مثل موسيقي mp3 شده. مثل دادهء compact شده.
اين سفر از اين منظر بسيار لذت بخش بود.
و يك چيز ديگر: خشونت واژگان، بسيار از انديشهء آدميان متاثر است. دست كم اينكه كساني كه نيازي به استفاده از خشونت واژه ندارند، انديشهء كاملتر و قابل احترامتري دارند؛ شايد عكسش به اين قطعيت نباشد، يا شايد تجربهء من براي قطعي گفتنش كافي نباشد.