چهارشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۸

هیچ احساسی ندارم

از دستم در رفته که چند شب گذشت.
همه مکالمه این است:
الو کجایی؟
مراقب باش
(زنده ماندی) خبر بده

روی یک کاغذ نوشته بود: دوستم
کوی
کشته
تسیلت!

که هزار نفر نگران باشند و تو به جای همدلی و رفع نگرانی، فریاد عصبی سر بدهی و ...

دیگر هیچ چیزی نیست. هیچ. خالی ام. از همه چیز.
می روم شب تهران را تنها پیدا کنم.

هیچ نظری موجود نیست: