ضمن اينكه امروز دهمين روز اعتصاب است به خانواده هاي اعتصاب كننده ها هم هشدار داده شده است كه دستگير ميشود در صورت ادامه اعتراض
ضمن اينكه محبوبه و شيوا هنوز در زندان بلاتكليفند و دادگاهشان برگزار نشده است و بقيه هم كما بيش يا در تعليقند و يا در حال گذراندن حكم
ضمن اينكه زنان اوين گريان از انتقال شبنم مددزاده و دو تن ديگر بودند، يك بيانيه از طرف زندانيان رجايي شهر در مورد زندانيان اوين و در خواست براي شكستن اعتصابشان منتشر شد و شادي و افتخار به زيست در چنين زماني (دوره مقاومت مضاعف) را چند برابر كرد.
عمو ديكتاتور كوچك، براي فشار بيشتر و تنبيه و از اين جور قضايا ميفرستد رجايي شهر، آنجا هم ياران دور هم افكار و ايده هاشان را منتشر ميكنند:
از زندان مخوف رجايي شهر در مرداد 89 به سلول هاي انفرادي زندان مخوف تر 240 و 350 اوين:
دوستان و ياران عزيز ...
الان دقيقن ميداني چي شد عمو؟
اگر كلن ياران و دوستان، زندان نبودند براي تو بهتر نبود؟
مي داني سر و صداي اين ده روز دارد چه بر سر تو و مملكت و عمو بزرگ ها ميآورد؟
بي خيال “حرف ديكتاتور (ببخشيد حرف مرد) يكي است“ شو و اين آبرو ريزي ها را تمام كن.
فردا باز سالگرد روز مشروطه (اصلن مي داني در مشروطه چه خبر شد؟) است و يازدهمين روز اعتصاب ميشود، 6 تا قبل، 5 تا حالا در بهداري زندان، يك خورده به خودت فكر كن دست كم.
اين كه 5 روز بيشتر باشي بهتر است و يا اين كه همين آن فقط باشي؟
چهارشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۹
سهشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۹
نهمين روز اعتصاب
علی ملیحی (فعال دانشجویی و عضو ادوار تحکیم وحدت)، بهمن احمدی امویی (روزنامهنگار)، حسین نورانینژاد (روزنامهنگار و عضو جبهه مشارکت)، عبدالله مومنی (فعال دانشجویی و سخنگوی ادوار تحکیم)، علی پرویز (فعال دانشجویی)، حمیدرضا محمدی (فعال سیاسی)، جعفراقدامی (فعال مدنی)، بابک بردبار (عکاس خبری)، ضیا نبوی (دانشجوی محروم از تحصیل)، ابراهیم (نادر) بابایی (فعال مدنی و از جانبازان جنگ ایران و عراق)، کوهیار گودرزی (فعال حقوق بشر و وبنگار)، مجید دری (فعال دانشجویی)، مجید توکلی (فعال دانشجویی)، کیوان صمیمی (روزنامهنگار)، غلامحسین عرشی، محمد حسین سهرابیراد
مطمئنم در تاريخ ايران خيلي زود مبارزه مشترك اين افراد جزء الگوهاي مقاوت در شرايط سخت ميشود. و از طرف ديگر جزء درسهاي ساده به ديكتاتورها كه چنين تركيبي را با هم در يك زمان و يك مكان و با فشار و ناعادلانه حبس نكنند.
6 نفر فعال دانشجويي
4 نفر روزنامه نگار
4 نفر فعال سياسي و فعال مدني
3 نفر نا مشخص
بعد تازه تركيب اسمها را نگاه كنيد،
مطمئنن دوره فشرده تجربه آموزي تاريخي- انتقادي- كنشگري هم بوده است براي جوانتر ها و از آن طرف دوره سرزندگي و ريسك پذيري و خطركردن براي بزرگترها.
ولي از ذهن و چشم آدم هم در عين حال نميگذرد سختي هر روز اعتصاب
مطمئنم در تاريخ ايران خيلي زود مبارزه مشترك اين افراد جزء الگوهاي مقاوت در شرايط سخت ميشود. و از طرف ديگر جزء درسهاي ساده به ديكتاتورها كه چنين تركيبي را با هم در يك زمان و يك مكان و با فشار و ناعادلانه حبس نكنند.
6 نفر فعال دانشجويي
4 نفر روزنامه نگار
4 نفر فعال سياسي و فعال مدني
3 نفر نا مشخص
بعد تازه تركيب اسمها را نگاه كنيد،
مطمئنن دوره فشرده تجربه آموزي تاريخي- انتقادي- كنشگري هم بوده است براي جوانتر ها و از آن طرف دوره سرزندگي و ريسك پذيري و خطركردن براي بزرگترها.
ولي از ذهن و چشم آدم هم در عين حال نميگذرد سختي هر روز اعتصاب
یکشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۹
عشقت رسد به فرياد
يعني ژيلا بني يعقوب عزيز عاشقانه زندگي ميكند،
با خانواده هاي زندانيان بند 350 اوين رفته جلوي دادستاني به اعتراض، عكس محبوبه و بهاره(كه الزامن زنداني بند 350 نيستند)را همراه با عكس بهمنش در دست دارد.
بعد ميخواهند چنين آدمي را از نوشتن محروم كنند. ژيلا حتي نفس كشيدنش هم نويسندگي و رسانه است.
توي اين بلاگر ديگر حتي از ايران نمي شود عكس گذاشت:
سومين و دهمين عكس از بالا
با خانواده هاي زندانيان بند 350 اوين رفته جلوي دادستاني به اعتراض، عكس محبوبه و بهاره(كه الزامن زنداني بند 350 نيستند)را همراه با عكس بهمنش در دست دارد.
بعد ميخواهند چنين آدمي را از نوشتن محروم كنند. ژيلا حتي نفس كشيدنش هم نويسندگي و رسانه است.
توي اين بلاگر ديگر حتي از ايران نمي شود عكس گذاشت:
سومين و دهمين عكس از بالا
شنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۹
شادي امنيتي
حتي در شادي هاي مردم هم هنوز پليس امنيتي در شهر يعني ترك نظام روز به روز عميق تر ميشود.
جوانان 20 تا 30 ساله ساعت حدود 7:30 شب در خانه ها را ميزدند و با لحن مودبانه پشت آيفون سلام ميكردند و ميگفتند ساعت 8:30 شب جلوي حسينيه (انتهاي خيابان حسينيه خصوصي است كه بيشتر متوليان و صاحبان آن اهل اين محل نيستند) مراسم جشن است. به همراه خانواده تشريف بياوريد.
نوع دعوت و نوع مراسم متفاوت بود. داشتم ماشين را ميآوردم تو پاركينگ و صداهاي همسايه ها را از پشت آيفون ميشنيدم كه يكي ميپرسيد كمك مالي ميخواهيد؟ يكي ميپرسيد جشن چي؟ ديگري ميپرسيد دقيقن كجا؟ و نيز با كي بياييم؟
و جوانان همان جمله را با تاكيد بر چيزهاي جوابگو باشد تكرار ميكردند و با يك تشكر متعجب همسايه ها مكالمه تمام ميشد.
10 دقيقه بعد از انتهاي كوچه و جايي كه قرار بود مراسم برگزار بشود عبور كردم. روبروي حسينه صندلي چيده شده بود با تزئينات سبز و رنگي بر ديوار و پرده بزرگي كه قرار بود براي پخش فيلم باشد و كلي سيم و دستگاههاي مختلف براي ماجراي صوت و تصوير و چند نفر هم كه ايستاده صحبت ميكردند و يا كارهايي را انجام مي دادند.
ده قدم جلوتر يك موتور نيروي انتظامي و سه مامور نيروي انتظامي كه با هم و يا با بيسيم صحبت ميكردند و 3-4 نفر از آن جوانان مودب هم معلق كنار آنها ايستاده بودند.
موتور سواران ديگري با لباس نظامي هم كنار آنها بالا- پايين ميرفتند.
تا شروع و يا پايان برنامه شان نبودم. اما 11:30 شب هنوز بوي مراسم برگزار شده ميآمد ولي ماموران هم حضور داشتند.
ميدان آزادي هم دور تا دور پر از مامورهاي نيروي انتظامي و ون بود.
اما حضور مردم در خيابان نسبت به سالهاي قبل اضافه شده بود و نيز اصرار بر شادي نيز.
جوانان 20 تا 30 ساله ساعت حدود 7:30 شب در خانه ها را ميزدند و با لحن مودبانه پشت آيفون سلام ميكردند و ميگفتند ساعت 8:30 شب جلوي حسينيه (انتهاي خيابان حسينيه خصوصي است كه بيشتر متوليان و صاحبان آن اهل اين محل نيستند) مراسم جشن است. به همراه خانواده تشريف بياوريد.
نوع دعوت و نوع مراسم متفاوت بود. داشتم ماشين را ميآوردم تو پاركينگ و صداهاي همسايه ها را از پشت آيفون ميشنيدم كه يكي ميپرسيد كمك مالي ميخواهيد؟ يكي ميپرسيد جشن چي؟ ديگري ميپرسيد دقيقن كجا؟ و نيز با كي بياييم؟
و جوانان همان جمله را با تاكيد بر چيزهاي جوابگو باشد تكرار ميكردند و با يك تشكر متعجب همسايه ها مكالمه تمام ميشد.
10 دقيقه بعد از انتهاي كوچه و جايي كه قرار بود مراسم برگزار بشود عبور كردم. روبروي حسينه صندلي چيده شده بود با تزئينات سبز و رنگي بر ديوار و پرده بزرگي كه قرار بود براي پخش فيلم باشد و كلي سيم و دستگاههاي مختلف براي ماجراي صوت و تصوير و چند نفر هم كه ايستاده صحبت ميكردند و يا كارهايي را انجام مي دادند.
ده قدم جلوتر يك موتور نيروي انتظامي و سه مامور نيروي انتظامي كه با هم و يا با بيسيم صحبت ميكردند و 3-4 نفر از آن جوانان مودب هم معلق كنار آنها ايستاده بودند.
موتور سواران ديگري با لباس نظامي هم كنار آنها بالا- پايين ميرفتند.
تا شروع و يا پايان برنامه شان نبودم. اما 11:30 شب هنوز بوي مراسم برگزار شده ميآمد ولي ماموران هم حضور داشتند.
ميدان آزادي هم دور تا دور پر از مامورهاي نيروي انتظامي و ون بود.
اما حضور مردم در خيابان نسبت به سالهاي قبل اضافه شده بود و نيز اصرار بر شادي نيز.
دوشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۹
زنان سوژه جنسي در ايران
به نظر نگاه جنسي، يك سوژه فرهنگي است و قابل تغيير.
مثلا اين كه بعد از انقلاب زنها حتي با چادر(اين با چادر را مخصوصا ميگويم كه هر گونه توجيه نوع پوشش و ؛حجاب مصونيت است؛ و اينها را هم دربر بگيرد) در خيابان، باز به عنوان ابزار جنسي ديده بشوند و در عوض، حكومت هر روز فشار را بيشتر و بيشتر كند بر زنان.
در جوامعي كه زنان سوژه جنسي نيستند به نظر ميآيد روابط بين آدمها بر مبناي بي نيازي بيشتر جنسي و به تبع صميمي تر و عاطفي تر است. البته اين تنها مورد ايجاد صميمت بيشتر روابط دو نفره نيست يعني هستند جوامعي كه زنان به عنوان سوژه جنسي نيستند ولي به دلايل مختلف ديگر همچنان ميزان صميمت بين روابط كم است.
مثلا اين كه بعد از انقلاب زنها حتي با چادر(اين با چادر را مخصوصا ميگويم كه هر گونه توجيه نوع پوشش و ؛حجاب مصونيت است؛ و اينها را هم دربر بگيرد) در خيابان، باز به عنوان ابزار جنسي ديده بشوند و در عوض، حكومت هر روز فشار را بيشتر و بيشتر كند بر زنان.
در جوامعي كه زنان سوژه جنسي نيستند به نظر ميآيد روابط بين آدمها بر مبناي بي نيازي بيشتر جنسي و به تبع صميمي تر و عاطفي تر است. البته اين تنها مورد ايجاد صميمت بيشتر روابط دو نفره نيست يعني هستند جوامعي كه زنان به عنوان سوژه جنسي نيستند ولي به دلايل مختلف ديگر همچنان ميزان صميمت بين روابط كم است.
یکشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۹
اروپا و ايران
مغازه هاي مارك دار و پرفروش اروپا پر شده است از طرحهاي گليم و فرش سرخ پوستي و ايراني با دوخت و توليد هر جايي جزء ايران روي كيف ها و بلوزها و ظروف و زيورآلات با قيمت هاي كلان حتي بالاتر از چرمين هاي اصل خودشان...
آن وقت صادرات ايران روز به روز كم و كمتر ميشود.
به خاطر كمبود آفتاب در كشورهاي نزديك قطب كه فقط 2 ماه در سال آفتاب را ميبينند، مردمشان در ژولاي كمترين لباس ممكن را در خيابان ميپوشند و كرور كرور به قبرس و كشورهاي اطراف مديترانه و جنوب خليج فارس سفر مي كنند.
آن وقت ايران روز به روز از توريست هايش كم و كمتر ميشود و به مهاجران از كشور گريزانش اضافه ميشود...
آخر دردهاي آدم تا كدام محدوده ها ريشه بدواند؟
آن وقت صادرات ايران روز به روز كم و كمتر ميشود.
به خاطر كمبود آفتاب در كشورهاي نزديك قطب كه فقط 2 ماه در سال آفتاب را ميبينند، مردمشان در ژولاي كمترين لباس ممكن را در خيابان ميپوشند و كرور كرور به قبرس و كشورهاي اطراف مديترانه و جنوب خليج فارس سفر مي كنند.
آن وقت ايران روز به روز از توريست هايش كم و كمتر ميشود و به مهاجران از كشور گريزانش اضافه ميشود...
آخر دردهاي آدم تا كدام محدوده ها ريشه بدواند؟
شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۹
زندگی در ایران
نفس کشیدن در هوای گرم و آلوده کشور (تهران)، کنار مردمی که با آنها بزرگ شده ای، با آنها مبارزه کرده ای، با آنها با حقوق کم زندگیت را چرخانده ای و همه فشارها را حس کرده ای لذتی دارد که با هیچ جای دیگر دنیا قابل مقایسه نیست.
این که بخواهی خودت را ایرانی بدانی و در مورد اتفاقات ایران نظر بدهی و به راهکار فکر کنی و برای زندگی بهتر برای ایران تلاش کنی در هر جایی بیرون از ایران بیشتر یک خیال و تصویر دیدن است.
گفتن این حرفها ممکن است به مذاق خیلی ها خوش نیاید اما تجربه کوتاه من این را برایم واقعی کرد.
این که بخواهی خودت را ایرانی بدانی و در مورد اتفاقات ایران نظر بدهی و به راهکار فکر کنی و برای زندگی بهتر برای ایران تلاش کنی در هر جایی بیرون از ایران بیشتر یک خیال و تصویر دیدن است.
گفتن این حرفها ممکن است به مذاق خیلی ها خوش نیاید اما تجربه کوتاه من این را برایم واقعی کرد.
چهارشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۹
بي نقطگي
تمام روزها، انتظارهاي طولاني و بي وقفه
سه هفته... نه نميشود
يك هفته... هيچ خبري نيست
انجام ميدهم... كاري پيش نميرود
گفتم انجام مي دهم، اعتماد كن... هيچ چيز فرق نكرده است
خبرهاي خوبي نميرسد
همه چيز را همگاني مي كنند، بر خلاف انتظار و قرار قبل
دوباره احضار شده به زندان
همه سايه ها غير واقعي و متوهم به نظر ميآيد
تمام روزها به شب بي خوابي منجر ميشود، شبهايي كه يا برق نيست، يا من سردرد دارم، يا تب دوباره رو آورده، يا گرما هجوم ميآورد، يا .... بي خوابي محض
همين طور هر بار آب فرو مي بلعم
دو سانس ديگر هم اضافه شده است
به لبخند من خنده شاد تحويل ميدهد
همه چيز لغو شده است
انتظار هر چيزي را ميكشد جز واقعيت
اما اضطراب است كه رها نمي كند
بي وقفه، پرغم، هول آور...
*** تو ضيح: اين پست هيچ جملهء تمامي ندارد و تمام جمله ها رها شده مانده اند
حتي همين جمله
سه هفته... نه نميشود
يك هفته... هيچ خبري نيست
انجام ميدهم... كاري پيش نميرود
گفتم انجام مي دهم، اعتماد كن... هيچ چيز فرق نكرده است
خبرهاي خوبي نميرسد
همه چيز را همگاني مي كنند، بر خلاف انتظار و قرار قبل
دوباره احضار شده به زندان
همه سايه ها غير واقعي و متوهم به نظر ميآيد
تمام روزها به شب بي خوابي منجر ميشود، شبهايي كه يا برق نيست، يا من سردرد دارم، يا تب دوباره رو آورده، يا گرما هجوم ميآورد، يا .... بي خوابي محض
همين طور هر بار آب فرو مي بلعم
دو سانس ديگر هم اضافه شده است
به لبخند من خنده شاد تحويل ميدهد
همه چيز لغو شده است
انتظار هر چيزي را ميكشد جز واقعيت
اما اضطراب است كه رها نمي كند
بي وقفه، پرغم، هول آور...
*** تو ضيح: اين پست هيچ جملهء تمامي ندارد و تمام جمله ها رها شده مانده اند
حتي همين جمله
یکشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۹
امنيت
همه حقوق را هم كه برابر و منصفانه بگيري، ”بدون امنيت“، واژه گمشده همگاني چي را بر ميگرداني؟***
محبوبه كه ديگر ازش خبري نيست. تمام روزشماريش براي تاريخ دادگاه بود، دادگاه بدون كوچكترين مسئوليتي برگزار نشد تا بيش از يك ماه بعد كه تاريخ مبهم دادگاه بعد است و خوابهاي من با تمام چهره محبوبه، بي جا و باجا...
عاطفه كه گويي صداها بهش نميرسد و شايد داستان ها دارد از اين روزهاي طولاني و كش دار بدون دليل. و آن خاطره دختر و مادري كه كنار هم خوانديم و خنديديم و حالا تصويرش پشت تمام خبرهاي اوين محو و گاه شفاف حضور دارد.
بهاره كه در هر حال صدايش طنين دارد. بلند و واضح
شيوا كه روزهاي بي فاصله بعد از زندان دوباره را در خيابان روشن مي كند، زيبا و مصمم.
و همه دختران ديگر پشت بندها
چه كساني كه ميشناسيمشان و چه آنهايي كه فقط يك نام ازشان به ياد داريم و چه آنهايي كه نه يادي ازشان هست نه نامي و نه آشنايي
و همه دختران ديگر آنسوي ديوار حتي آنسوي مرز...
دختران عاشق و منتظر فاطمه شمس و همه بانام ها و بي نام ها.
دختران بين ديوارها و مرزها، در بيمارستان، در غسالخانه ها، در ...
نرگس محمدي بعد از زندان در بيمارستان،
دخترك در طناب دار، دخترك در آسايشگاه، دخترك بعد از خودكشي ...
بدون امنيت سخت ميگذرد، بدون شما نه، كه اگر امنيت براي شما باشد، براي ما هم حس امنيت به مشام خواهد رسيد.
*** منظورم اين نيست كه گرفتن حقوق بي فايده است، اما ميخواهم يادمان بماند كه طلب كردن امنيت هم جداي حقوق يك ماراتن ديگر نياز داد.
محبوبه كه ديگر ازش خبري نيست. تمام روزشماريش براي تاريخ دادگاه بود، دادگاه بدون كوچكترين مسئوليتي برگزار نشد تا بيش از يك ماه بعد كه تاريخ مبهم دادگاه بعد است و خوابهاي من با تمام چهره محبوبه، بي جا و باجا...
عاطفه كه گويي صداها بهش نميرسد و شايد داستان ها دارد از اين روزهاي طولاني و كش دار بدون دليل. و آن خاطره دختر و مادري كه كنار هم خوانديم و خنديديم و حالا تصويرش پشت تمام خبرهاي اوين محو و گاه شفاف حضور دارد.
بهاره كه در هر حال صدايش طنين دارد. بلند و واضح
شيوا كه روزهاي بي فاصله بعد از زندان دوباره را در خيابان روشن مي كند، زيبا و مصمم.
و همه دختران ديگر پشت بندها
چه كساني كه ميشناسيمشان و چه آنهايي كه فقط يك نام ازشان به ياد داريم و چه آنهايي كه نه يادي ازشان هست نه نامي و نه آشنايي
و همه دختران ديگر آنسوي ديوار حتي آنسوي مرز...
دختران عاشق و منتظر فاطمه شمس و همه بانام ها و بي نام ها.
دختران بين ديوارها و مرزها، در بيمارستان، در غسالخانه ها، در ...
نرگس محمدي بعد از زندان در بيمارستان،
دخترك در طناب دار، دخترك در آسايشگاه، دخترك بعد از خودكشي ...
بدون امنيت سخت ميگذرد، بدون شما نه، كه اگر امنيت براي شما باشد، براي ما هم حس امنيت به مشام خواهد رسيد.
*** منظورم اين نيست كه گرفتن حقوق بي فايده است، اما ميخواهم يادمان بماند كه طلب كردن امنيت هم جداي حقوق يك ماراتن ديگر نياز داد.
شب زنده داري
شده است تا به حال وقتي زماني است كه قرار است خواب باشي، هر دو دقيقه يك بار غلت بزني و هر بار نجوا كني كه :
” عجب غلطي كردم”...؟
اصلن جاي گله نيست از تهوع و سردرد بعد از آن ذكر مناجات...
” عجب غلطي كردم”...؟
اصلن جاي گله نيست از تهوع و سردرد بعد از آن ذكر مناجات...
شنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۹
چهارشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۹
بازداشتهاي دومين سال حوادث انتخابات
بسياري از كارهايي كه حكومت در مقابله با جنبش سبز انجام داده است، بيشتر از اين كه تاكتيكي باشد، حاكي از نداشتن تاكتيك يا ابهام و حتي استيصال است.
نمونه هايش كارهايي است كه موجب آزار رواني شده است، كه در عين حال هيچ دستآوردي مفيدي هم در مقابل نداشته است، بلكه ميشود گفت بدتر هم شده است.
دستگيري دوباره بازداشت شده ها چند بارهء سال قبل، يك نمونه از اين كارها است.
نحوه دستگيري هم نمونه ديگر
نرگس محمدي بعد از چندين بار احضار و بازجويي، نيمه شب در منزل و مقابل چشم كودكانش دستگير ميشود.
محمدرضا جلايي پور بعد از قرار منع تعقيب صادر شده براي حكم قبليش، سر قراري دعوت ميشود براي گرفتن پاسپورتش بعد با 5 نفر مامور امنيتي به خانه بر ميگردد. وسايل را ضبط ميكنند و خودش هم بازداشت ميشود.
هيچ عقلانيتي در اين روند ديده نميشود. حتي هيچ منعفتي هم براي حكومت حاصل نميشود جز ايجاد سر و صداي امنيتي زياد و تبليغ عليه نظام.
آدم به اين فكر مي افتد كه نكند برنامه ريزان اين جور اقدامات امنيتي بچه هاي شيطان و كوچكي هستند كه فقط دارند بازيي با هيجان بيشتر را طراحي ميكنند، فارغ از اينكه اين بازي چه فايده اي دارد.
***پي نوشت: به نحوه دستگيريهاي مكارانه اخير اضافه كنيد نحوه دستگيري سلمان سيما را.
نمونه هايش كارهايي است كه موجب آزار رواني شده است، كه در عين حال هيچ دستآوردي مفيدي هم در مقابل نداشته است، بلكه ميشود گفت بدتر هم شده است.
دستگيري دوباره بازداشت شده ها چند بارهء سال قبل، يك نمونه از اين كارها است.
نحوه دستگيري هم نمونه ديگر
نرگس محمدي بعد از چندين بار احضار و بازجويي، نيمه شب در منزل و مقابل چشم كودكانش دستگير ميشود.
محمدرضا جلايي پور بعد از قرار منع تعقيب صادر شده براي حكم قبليش، سر قراري دعوت ميشود براي گرفتن پاسپورتش بعد با 5 نفر مامور امنيتي به خانه بر ميگردد. وسايل را ضبط ميكنند و خودش هم بازداشت ميشود.
هيچ عقلانيتي در اين روند ديده نميشود. حتي هيچ منعفتي هم براي حكومت حاصل نميشود جز ايجاد سر و صداي امنيتي زياد و تبليغ عليه نظام.
آدم به اين فكر مي افتد كه نكند برنامه ريزان اين جور اقدامات امنيتي بچه هاي شيطان و كوچكي هستند كه فقط دارند بازيي با هيجان بيشتر را طراحي ميكنند، فارغ از اينكه اين بازي چه فايده اي دارد.
***پي نوشت: به نحوه دستگيريهاي مكارانه اخير اضافه كنيد نحوه دستگيري سلمان سيما را.
یکشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۹
22خرداد 89
آدم دلش ميتپد براي مردم وقتي زير تيغ آفتاب، با وجود آرايش كامل نظامي شهر همچنان استوار تو خيابانها هستند.
دستگيري و حكم ها بيشتر شده است. زمان بازداشت افراد طولاني تر شده است. بي بهانه و بي دليل حكم ها صادر شده است، اما ترس در نيروي حكومت همچنان بيشتر است تا در نيروي مردم.
بين مردم كسي ماسك ندارد، كسي صورتش را نپوشانده با وجود تمام فشارها، اما گارد ضد شورش نيرويي اضافه كرده با ماسك كامل و سياه صورت+ عينك آفتابي براي چشمهايي كه از ماسك سياه بيرون مانده بود.
لباس شخصي ها با ريش و جليقه هاي خاكي ماسكي هم كه براي جلوگيري از آلودگي به دهان و بيني ميزنند اضافه كرده اند.
جمعيت بعد از يك سال همچنان بيشتر از 22 بهمن بود. نيروها به جز سواره ها و پياده ها شامل فرمانده ها در ماشين هاي شخصي هر 200 مترهم ميشد.
ترديد بين كودكان لباس شخصي بيشتر شده است. از زل زدن به چشمهاي مردم آشكارا فرار ميكردند.
ترديد بين بزرگان لباس شخصي هم ديده ميشد. وقتي لباس شخصي با ريش بور كه دست كم در 80 درصد درگيري هاي گذشته نيروهاي ضرب و زور را به سمت مردم هدايت ميكرد، سر دوراهي مردم را به عقب ميراند و هشدار غير خشن ميداد كه از كجا برويد كه نيروها نظامي دارند ميآيند، مراقب باشيد كه باتوم نخوريد يعني سكوت بي خشونت مردم، يعني پايداري مردم ذره ذره در حال رخنه كردن است.
از همه اين احوال جالب تر آگاهي مردم به قدرت حضورشان است. كسي سعي در پيدا كردن روزنه اي براي شعار دادن ندارد، همين ميدانند حضورشان باعث فشار است، با آرامش و خونسردي و با سكوت و بي حرف فقط پياده روي ميكنند و ميگذرند. فحش هاي غليظ هم سهم بقيه سواره ها و حتي راننده تاكسي ها كه خيلي همراه نبوده اند اين مدت، حالا به آشكارا به سوي ماموران نثار ميشود.
دستگيري و حكم ها بيشتر شده است. زمان بازداشت افراد طولاني تر شده است. بي بهانه و بي دليل حكم ها صادر شده است، اما ترس در نيروي حكومت همچنان بيشتر است تا در نيروي مردم.
بين مردم كسي ماسك ندارد، كسي صورتش را نپوشانده با وجود تمام فشارها، اما گارد ضد شورش نيرويي اضافه كرده با ماسك كامل و سياه صورت+ عينك آفتابي براي چشمهايي كه از ماسك سياه بيرون مانده بود.
لباس شخصي ها با ريش و جليقه هاي خاكي ماسكي هم كه براي جلوگيري از آلودگي به دهان و بيني ميزنند اضافه كرده اند.
جمعيت بعد از يك سال همچنان بيشتر از 22 بهمن بود. نيروها به جز سواره ها و پياده ها شامل فرمانده ها در ماشين هاي شخصي هر 200 مترهم ميشد.
ترديد بين كودكان لباس شخصي بيشتر شده است. از زل زدن به چشمهاي مردم آشكارا فرار ميكردند.
ترديد بين بزرگان لباس شخصي هم ديده ميشد. وقتي لباس شخصي با ريش بور كه دست كم در 80 درصد درگيري هاي گذشته نيروهاي ضرب و زور را به سمت مردم هدايت ميكرد، سر دوراهي مردم را به عقب ميراند و هشدار غير خشن ميداد كه از كجا برويد كه نيروها نظامي دارند ميآيند، مراقب باشيد كه باتوم نخوريد يعني سكوت بي خشونت مردم، يعني پايداري مردم ذره ذره در حال رخنه كردن است.
از همه اين احوال جالب تر آگاهي مردم به قدرت حضورشان است. كسي سعي در پيدا كردن روزنه اي براي شعار دادن ندارد، همين ميدانند حضورشان باعث فشار است، با آرامش و خونسردي و با سكوت و بي حرف فقط پياده روي ميكنند و ميگذرند. فحش هاي غليظ هم سهم بقيه سواره ها و حتي راننده تاكسي ها كه خيلي همراه نبوده اند اين مدت، حالا به آشكارا به سوي ماموران نثار ميشود.
چهارشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۹
22 خرداد 89
دوباره از همان خيابان ها يك كار عالي است از فعالان حقوق زنان زنده و پويا همه از داخل ايران.
يادآور تمام 22 خرداد هاي اخير.
همه مطالبش فعلن تو يك فايل است. بخوانيد و نقد كنيد و همراه بشويد و به اطرافيان هم بدهيد و پرينت بگيريد و مردم را هم با ما همراه كنيد
يادآور تمام 22 خرداد هاي اخير.
همه مطالبش فعلن تو يك فايل است. بخوانيد و نقد كنيد و همراه بشويد و به اطرافيان هم بدهيد و پرينت بگيريد و مردم را هم با ما همراه كنيد
سهشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۹
انواع ام اس
ام اس به چهار نوع تقسیم می شود. تقریبا از شکل پیدا است که هر کدام از انواع چه طور در طول زمان زیاد و یا کم می شوند.
معمولا به بیماران نمی گویند بیماریشان از چه نوعی است، مگر اینکه با دانستن انواع آن، خودشان از دکتر بپرسند و یا در نامه های پزشکی-اداری (مثل نامه بیمه) ببیند پزشکشان چی نوشته است. ولی در هر صورت دانستن اینکه از چه نوعی است و چه طور پیش خواهد رفت به خود شخص کمک می کند که زندگیش را چطور تنظیم کند.
Relapsing-Remitting که معمولا فقط به صورت مخفف آر-آر می نامند، با دوره های غیر قابل پیش بینی زمانی یعنی هر ماه، یا هر سال، یا هر هفته، به طور غیر منظم و غیر قابل پیش بینی به صورت حمله ظاهر می شود. معمولا 85 تا 90 % این نوع با شرح علائم مخصوص ام اس شروع می شود. اما خوب یک تعدادی هم فقط از طریق مشاهدات کلینیکی مثل CIS از طریق ام آر آی مشخص می شوند که مشکوک به ام اس هستند. آن هم از طریق از بین رفتن بافت چربی روی غلافهای عصبی. ولی خوب معمولا 30 تا 70% این افراد به تدریج به ام اس مبتلا می شوند.
Secondary progressive حدود 65% این نوع شبیه به نوع آر آر شروع می شود ولی حمله دوم با شدت بیشتر رخ می دهد بدون هیچ دوره ی آرامشی، بعد از مدتی دوره مخفی و یا بدون حمله آغاز می شود که ممکن است حتی تا 19 سال هم طول بکشد، یعنی بدون حمله و بدون علامت مشخص و حاد ام اس. ولی به تدریج روند بیماری صعودی باشد، بدون حمله ی دیگر.
Primary progressive 10تا 15% از افراد که بعد از ظهور علائم اولیه ام اس هرگز حمله ای ندارند. گرچه ناتوانی کلی به مرور گسترش پیدا می کند اما حمله ام اسی همیشه مخفی است. گرچه ممکن است این نوع بعد از مدتی به نوع اول یا دوم تبدیل بشود و یا برعکس، ولی چنین چیزی هم معمولا بعد از 40 سالگی است.
Progressive relapsing افرادی که از ابتدا به طور ثابت و منظم در دوره های خاص حمله ام اسی دارند و به تدریج این حملات افزایش پیدا می کنند. این آخرین و شدیدترین نوع است.
بنابراین وقتی در تمام علوم پزشکی دنیا گفته می شود که ام اس جزء بیماریهای بدون درمان قطعی است و از جمله بیماری های خاص است، بد نیست همه انواع آن را هم بشناسند که اگر کسی را می بینند که بعد از چند دوره حمله، دیگر تا چندین سال حمله ای ندارد، به بیماران مشابه درمان ماورایی و گیاهی و اراده ای پیشنهاد نکنند، که "اگر بخواهی کلن خوب می شوی مثل فلانی، یا اگر فلان ورد را بخوانی یا به فلان کار اعتقاد پیدا کنی و انجام بدهی کلن بیماریت از بین می رود". چه بسا فلانی بعد از 20 سال که به مرور ضعیف تر و ناتوان تر شده است، باز به حمله بخورد. بیاییم با همه چیز کمی منطقی و عقلانی برخورد کنیم. مهم این است که آدمها در هر شرایطی زندگی شان را بشناسند و بر طبق آن پیش بروند. نه اینکه شرایط را با انواع و اقسام روشهای معجزه گونه از این رو به آن رو (رویی که ثابت نشده است و کسی هم ندیده است) کنند.
یکشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۹
دوستي خسته كننده
خيلي صبر كردم كه از عصبانيتم بگذرد بعد...
بعد از چندين ماه بي خبري، پيدايشان ميشود ( هيچ گله اي نيست، چون آدم ها آزادند در مراوده) بي خبر از اينكه چطوري؟ چي بهت ميگذرد؟ چي كار ميكني؟ با خودت چطور تا ميكني؟ با هر چيز بزرگ و كوچك چطور كنار ميآيي؟ چقدر خسته اي و چطور در اين شرايط همه چيز را تحمل كردي تا ببينيشان...
شروع مي كنند به انتقاد از بالا تا پايينت، (از گذشته اي كه خودشان ميگويند نخواستند بگويند و شايد حالا كه خواسته اند چون فكر كردند توان پاسخگويي نداري) كه حتي نميدانند اينطور كه فكر ميكنند هست يا نه.
با تب نزديك 40 درجه، بعد از يك روز كامل كاري، با همه خستگي لبخند ميزنم و مينشينم جلويشان. بعد از همه برداشتها و قضاوتها فقط سر و كولم را از همه حرفهايشان تكان ميدهم و خداحافظي مي كنم و ميروم.
من هنوز هم به خودم ايمان دارم. با خستگي، با تب، با بيماري، هنوز من خوشبختم و موفق. شايد شما از من خوشبخت تر باشيد، اما انتخاب من مدل خوشبختي شما نيست. برداشت من از خودم مهمتر از برداشت اشتباه شما است.
دوستان، دوستي تان را از راه دور نگه داريد. خسته ترم نكنيد.
بعد از چندين ماه بي خبري، پيدايشان ميشود ( هيچ گله اي نيست، چون آدم ها آزادند در مراوده) بي خبر از اينكه چطوري؟ چي بهت ميگذرد؟ چي كار ميكني؟ با خودت چطور تا ميكني؟ با هر چيز بزرگ و كوچك چطور كنار ميآيي؟ چقدر خسته اي و چطور در اين شرايط همه چيز را تحمل كردي تا ببينيشان...
شروع مي كنند به انتقاد از بالا تا پايينت، (از گذشته اي كه خودشان ميگويند نخواستند بگويند و شايد حالا كه خواسته اند چون فكر كردند توان پاسخگويي نداري) كه حتي نميدانند اينطور كه فكر ميكنند هست يا نه.
با تب نزديك 40 درجه، بعد از يك روز كامل كاري، با همه خستگي لبخند ميزنم و مينشينم جلويشان. بعد از همه برداشتها و قضاوتها فقط سر و كولم را از همه حرفهايشان تكان ميدهم و خداحافظي مي كنم و ميروم.
من هنوز هم به خودم ايمان دارم. با خستگي، با تب، با بيماري، هنوز من خوشبختم و موفق. شايد شما از من خوشبخت تر باشيد، اما انتخاب من مدل خوشبختي شما نيست. برداشت من از خودم مهمتر از برداشت اشتباه شما است.
دوستان، دوستي تان را از راه دور نگه داريد. خسته ترم نكنيد.
پنجشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۹
آكواريوم فيلتر شد
آخه! وبلاگي كه هفته- ده روزي يك بار آپ شده است و بيشتر راجع به ام اس بوده است و فوقش يك زنجموره از دوستي كه گوشه اوين افتاده است و روزي 30 نفر بيشتر خواننده ندارد، فيلتر كردن دارد؟
آدم دلش به حال سياست هاي اجرايي نظام ميسوزد كه به اين روز افتادند.
ولي بي شك صدا را نميشود قطع كرد. اينجا نه، هر جاي ديگر
آدم دلش به حال سياست هاي اجرايي نظام ميسوزد كه به اين روز افتادند.
ولي بي شك صدا را نميشود قطع كرد. اينجا نه، هر جاي ديگر
سهشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۹
يك دقيقه سكوت
نمايش با دو روايت بي انتها متوقف ميشود. صدا پشت صحنه ميگويد براي يادبود نويسنده اي كه روايت اول نمايش را تمام نكرد چون كشته شد و بقيه نويسندگاني كه كشته شدند يك دقيقه سكوت كنيد و تمام...
چهارشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۹
محبوبه
صدايش گرفته است جوري كه نمي شناسمش. بعد از دو سه جمله حال و احوال از ادبياتش مي شناسم. با بغض و خوشحالي ميگويم چطوري محبوبه؟
او هم خوشحال ميشود و تقريبا هر دو با جيغ حرف ميزنيم. بعد از سه ماه اولين باري است كه صدايش را ميشنوم.
ميپرسم سرما خورده است، ميگويد نه و او سوال ميكند و حرف عوض ميشود.
باز از صدايش و وضعيت جسميش ميپرسم، فقط ميگويد كمي صدايش گرفته است و باز موضوع عوض ميشود.
عجيب است كه چه اندازه محبوبه هر بار مقاوم تر از قبل ميشود. تقريبا با بغض حرف ميزنم چون ديگر مطمئنم كه گريه كرده است و صدايش گرفته است. چيزي راجع به آنجا نميگويد فقط ميگويد كه حالا راحت ميتوانم زنگ بزنم به هر كي مي خواهم و ديگر كسي بالا سرم نيست كه هي بگويد اين را نگو و راجع به آن حرف نزن و ...
راجع به نامه اش ميپرسد و وقتي مي گويم خيلي خوب و مقام بود مثل هميشه، باز خوشحال ميشود.
ميپرسم تنهايي كه گذشته، الان چه كساني پيشش هستند؟
از بهاره ميگويد، از هنگامه و يادم نمانده كه شيوا را هم گفت يا نه... ولي از همه حفره هاي خالي دلمان ميگويد.
از عاطفه ولي اسمي نيست و من هم از خوشحالي و يا شايد از بغض سراغ از هيچ كس نميگيرم. نميشود چون هر آدم، يك دنياي جدا است كه نميشود بعضي دنياها را با هم قاتي كرد.
نميدانم چقدر طول ميكشد تا بيايد، ولي مطمئنم اين بار كه آمد برعكس هر بار كه از خبرها و جريانات داخل زندان ميگفت و من با خنده و شوخي هر كدامش را جوري ديگر به خنده تبديل مي كردم، هر چي بگويد پا به پايش خواهم گريست. نميدانم چطور اين همه هزينه بر اين دختر تحميل ميشود هر بار.
*** جعفر پناهي هم آزاد شد
او هم خوشحال ميشود و تقريبا هر دو با جيغ حرف ميزنيم. بعد از سه ماه اولين باري است كه صدايش را ميشنوم.
ميپرسم سرما خورده است، ميگويد نه و او سوال ميكند و حرف عوض ميشود.
باز از صدايش و وضعيت جسميش ميپرسم، فقط ميگويد كمي صدايش گرفته است و باز موضوع عوض ميشود.
عجيب است كه چه اندازه محبوبه هر بار مقاوم تر از قبل ميشود. تقريبا با بغض حرف ميزنم چون ديگر مطمئنم كه گريه كرده است و صدايش گرفته است. چيزي راجع به آنجا نميگويد فقط ميگويد كه حالا راحت ميتوانم زنگ بزنم به هر كي مي خواهم و ديگر كسي بالا سرم نيست كه هي بگويد اين را نگو و راجع به آن حرف نزن و ...
راجع به نامه اش ميپرسد و وقتي مي گويم خيلي خوب و مقام بود مثل هميشه، باز خوشحال ميشود.
ميپرسم تنهايي كه گذشته، الان چه كساني پيشش هستند؟
از بهاره ميگويد، از هنگامه و يادم نمانده كه شيوا را هم گفت يا نه... ولي از همه حفره هاي خالي دلمان ميگويد.
از عاطفه ولي اسمي نيست و من هم از خوشحالي و يا شايد از بغض سراغ از هيچ كس نميگيرم. نميشود چون هر آدم، يك دنياي جدا است كه نميشود بعضي دنياها را با هم قاتي كرد.
نميدانم چقدر طول ميكشد تا بيايد، ولي مطمئنم اين بار كه آمد برعكس هر بار كه از خبرها و جريانات داخل زندان ميگفت و من با خنده و شوخي هر كدامش را جوري ديگر به خنده تبديل مي كردم، هر چي بگويد پا به پايش خواهم گريست. نميدانم چطور اين همه هزينه بر اين دختر تحميل ميشود هر بار.
*** جعفر پناهي هم آزاد شد
اشتراک در:
پستها (Atom)