چهارشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۶

فمنيسم اجتماعي

فاطمه صادقي، دكتراي علوم سياسي عضو هيئت علمي دانشگاه علوم سياسي دانشگاه آزاد اسلامي و نيز عضو كرسي حقوق بشر، صلح و دموكراسي يونسكو است كه فعلن دفترش در دانشگاه شهيد بهشتي است. به نظر من جز معدود زنان دانشگاهي است كه داراي سواد به روز و قدرت تحليل بالايي مي باشد در عين اينكه با تحولات روزانه جامعه هم همراه مي‌شود. در سخنراني كه به مناسبت روز 22 خرداد در دفتر تحكيم برگزار شد راجع به "از فمنيسم سياسي تا فمنيسم اجتماعي" سخنراني كرد. و با اين نكته شروع كرد كه: شايد من نبايد اينجا باشم، چون اين روز اكتيويست ها است كه من كمتر اينطور هستم.

اين گذار تحولي است كه جنبش زنان به صورت كند به سمتش مي‌رود و شايد لازم باشد با سرعت بيشتري به آن سمت حركت كند.
منظور از فمنيسم سياسي يعني گروهي كه مطالبات حقوقي را مطرح مي‌كنند و به سيستم سياسي معترض مي‌شوند. اما فمنيسم اجتماعي رويكردي است كه مناسباتش جهت دادن به زندگي زنان در تمام ساختار قدرت روزمره است.
در ايران فعلي فمنيست بيش از حد سياسي است و شايد بايد به سمت اجتماعي شدن برود.
مشروعيت (مردمي) سياست هاي اعتراضي بحث مهمي است. آيا حركت ها بايد اعتراضي باشد يا خير؟ ما در تبديل فمنيست سياسي به فمنيست اجتماعي ناكارآمد بوده‌ايم. وقتي زنان در خيابان كتك مي خورند، هويت فمنيستي زنان زير سوال مي‌رود. و نيز اجتماعي نبودن فمنيست در ايران نيز يك دليلش به خاطر فقدان نگاه درون-ديني است. نقد گفتار درون-ديني در جنبش زنان بسيار ضعيف و عقب است. امثال محسن كديور از اين منظر مطالب بسيار تند و و پر مغزي دارند در حالي كه زنان روشنفكر در نقدي از اين منظر بسيار ضعيف هستند، در حالي كه گفتار دورن-‌ديني به دليل آموزه هاي هر روزه زنان ايران بسيار مهم است و بايد بهش توجه كرد.
در ايران بعد از انقلاب مردم به سمت سياست هاي زندگي روزمره خودشان بيشتر پيشي‌گرفتند و نيز هرچه بيشتر هم جلو مي‌رويم،‌ تونل كنش سياسي تنگتر و تاريكتر مي‌شود براي مردم و به همين دليل سياست و كنش جمعي جذابيتي براي مردم ندارد.
همين مساله در جنبش زنان هم وجود دارد و اين بيش از هر چيز به ساختار سياسي بستگي دارد و نه كم كاري فعالان. مردم در زندگي روزمره حاضرند بيشتر تاوان چيزهاي فردي را بدهند تا اينكه كنش جمعي داشته باشند. و شايد لازم باشد در فمنيست از اين به عنوان يك استراتژي براي پيشبرد استفاده كرد.
حالا هم صرفن بحث آگاهي بخشي راجع به حقوق نيست چون بسياري اين آگاهي را دارند، بلكه موضوع اين است كه آنها حاضر نيستند كنش جمعي انجام بدهند.(اشاره به كمپين دارند در اين قسمت بحث) همان‌طور كه جنبش دانشجويي ياجنبش اصلاحات نمي‌تواند موتوري را كه مي‌خواهد به حركت بياندازد و نيز اين به اين معني نيست كه مردم دچار انفعال شده‌اند بلكه مقاومت از حالت جمعي به حالت فردي رفته است. مثل كسي كه هر روز روسريش يك سانت عقب تر مي رود در مقاومت در برابر اجبار حذف آزاديش، به جاي اينكه بيايد و با تعداد زيادي جمع بشود و اعتراض كند و شعار بدهند و تحصن كنند و ... . و اتفاقن اين نوع مقاومت در شرايطي كه سركوب اجتماعي وجود دارد، بهترين شكل مقاومت است كه بدون ايجاد بحران، فقط باعث مي شود سياست را تغيير بدهند.
بنابراين به جاي اينكه همه جنبش زنان را در كساني خلاصه كنيم كه درخيابان اعتراض مي‌كنند، بايد خودمان را با مقاومت‌هاي فردي بيشتر پيوند بزنيم. اشكال مختلفي از سياست‌هاي فمنيستي وجود دارد اما بايد در هر صورت با شرايط موجود خودش را پيوند بزند.



  • در مورد اجراي سنگساري كه روزش تعيين شده‌اش فردا است، يك چيز كمي متفاوت نسبت به گفته‌هاي اين روزهاي دوستان مي‌خواهم بگويم: تا وقتي، نگاه حذفي وجود دارد، تا وقتي اين پايه فكري كه آدم بد، تفكر بد، نگاه بد را بهتر است از بين برد، وجود دارد اينچنين خواهد بود، روزي كساني قدرت دارند كه ايدئولوژي آنها تا زندگي خصوصي افراد هم رخنه مي كند و اجازه دخالت پيدا مي‌كند، روز ديگر ممكن است من و تو قدرت پيدا كنيم و تعصب و ناموس‌پرستي را بخواهيم نفي كنيم.
    بنابراين بيش از آن كه موضوع نوع جرم، ميزان خشونت و چگونگي آن باشد، به نظرم بايد بر چرايي اساس حذف بحث كرد. اميدوارم فردا و هيچ روز ديگر آن حكم اجرا نشود.

سه‌شنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۶

ترديد و ...

هوش، شوق، يك چيز جا افتاده. زمان، بازي، بچگي؛ ترس، هوس، خجالت. شروع، نياز، ‌ترديد. لذت، جواني،‌ عذاب وجدان. ترديد، دوگانگي، نياز. شادي، ترديد، لذت. كشف، آستانه، شناخت. شادي، شادي، شادي. من، بدون خود، ترديد. شك، لذت، نياز. شادي، حس مسئوليت، ترديد. شوق، نامت، شادي. آشنايي، بازعاشقي، شادي. فرار، بلوغ، خالي. ترديد، پوچي، نياز. كودك، آيا، ترديد، تنفر. ترس، شوق، ترديد. هرگز، تيغه، درد. درد، سكوت، درد. درد، زجر، درد. بازيابي، قدم، ترس. شادي، ترديد، شك. حذف، سكوت، عذاب وجدان. زير پوست، شوق، ستايش. شادي، فرياد، تلخ‌...
مي‌گفت لب آدم جاي محترمي بايد بماند هميشه، چون اولين جايي از بدن است كه عشق را لمس مي كند. مي گفت بيشتر مراقبش باش.
لبم پاره شده است .

هر بار كه اين موسيقي انتهايي مدار صفر درجه را مي‌شنوم بي‌اختيار گريه مي‌كنم.
...وقتي زمين ناز تو را در آسمانها مي‌كشيد
وقتي عطش طعم تو را با اشكهايم مي‌چشيد
... نه عقل بود و نه دلي
چيزيي نمي‌دانم از اين ديوانگي و عاقلي....

... شيطان به نامم سجده كرد
آدم زميني‌تر شد و
عالم به آدم سجده كرد ...

بلاتكليفي و ندانستن در عين اتهام مثل اسيد روح را مي‌خورد.

راجع به زلزله امروز، لنكراني، دموكراسي و جنبش زنان(تحكيم) و آخر ترم بچه‌ها بايد بنويسم.

چهارشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۶

مردي به اندازه حكومت يا حكومتي به اندازه يك مرد

چقدر دوريم ما از هم...
چقدر فاصله بين من و تو زياد است. چطور مي‌تواني بگويي عاشقمي وقتي برداشتت ازمن، پيش‌بينيت از من و حست از من اين همه دور و دير است.
هربار خواستم دقيق، شفاف و رك بگويم چي است و چي مي‌خواهم،‌ چنان در برابرم موضع گرفتي و چنان سيلي و لگد اتهام بهم زدي كه همه فكر كنند من زياده خواهم و يا من ناسازگارم.
حالا تو يا حكومت! شما از يك جنسيد و يك جور اشتباه مي كنيد. دوسال پيش را مي‌گويم. خرداد دو سال پيش، از دانشگاه شروع كرديم، يعني كه ما با كسي دعوا نداريم و گوش شنوا مي‌خواهيم. گاهي حتي به خودت زحمت ندادي بپرسي چي؟ فقط گفتي اشتباه مي كني. برداشتت اشتباه است. حالا حكومت هم مثل تو. سرباز بودند، درجه‌دار بودند، هر چه ... به هر حال هركدام همسر يكي از امثال ما، يا شايد به خيالشان عاشق يكي از ما. ولي هيچ گوش نكردند. فقط مي زدند و مي‌زدند.
ما را از بقيه مردم جدا كردند كه يعني اينها اشتباه كردند. مثل تو، براي من مثال مي آوري كه فلان و بهمان.

گاهي بايد در جمع حق بديهي را خواست. بايد همراه شد با كساني كه درك مشترك دارند. گوشهايت را مي‌گرفتي. به ديگران چه كه ... . فلان و بهمان چرا بايد قضاوت كنند كه... . تو خودت دوست داري دردسر درست كني براي خودت و گرنه مردم بسيار مي‌گويند و مي‌شنوند مگر فلان دختر نبود كه ... مگر اين همه آدم نيستند كه ...
اينها هم مثل تو. حكومت را مي‌گويم. پارسال. گوشهايش را گرفته بود. مگر ما چه مي‌كرديم جز سرود خواندن؟ مگر ما چه مي‌كرديم جز چند جمله كه جمع حق بديهيمان را بشناسد. زنهايي را فرستاد براي زدن، ‌براي كشاندن، براي بردن.... شبيه مثالهاي تو براي خفه‌كردنم از انتقاد.
اما خوب مردم زياد بودند تو هفت‌تير. درست مثل كساني كه زياد هستند براي درك من،... مردم را مي‌تاراند. مي‌گفتند اينها آشوبگرند. مثل تو. سايه‌اي‌ براي تاراندن ديگران هست اما زماني براي گوش كردن نيست بايد آزاد ماند. باتوم. لگد. دشنام. خشونت از هر نوع كه بشود. حالا تو از نوع روحيش را خوب بلدي، لگد و باتوم را مي‌گويم.

درست موقعي كه من گوش به گوش تجربه‌ام را، زن شدگيم را و فاصله‌ام با تو را دوره مي‌كنم تا شايد راهي بيايم براي تفاهم، تا راهي بيابم براي شادي و تا راهي بيابم براي عشق به اتهام برونگرايي و رعايت نكردن امنيت محكومم مي‌كني. آنها هم.
زندان. چرا؟ چون از زن همسايه پرسيدي آيا تو هم آزار مي بيني؟ آيا تو هم تحقير مي شوي؟ آيا از تو هم استفاده فيزيكي و ابزاري مي‌شود؟ و او امضا كرده است بله. داريد امنيت ملي را خدشه‌دار مي‌كنيد، نبايد نبايد نبايد تجربه را گوش به گوش گفت.
ياد حرفهاي تو مي‌افتم. اعتماد مطلق. شبيه اين ولايت مطلقه... بگذريم. اصلن نپرس چرا؟ كجا؟ فقط درك كن. درك كن. حتي شرايط را هم نبايد بداني. مي‌گويد نگو. جيكت در نيايد. درك كن. درك كن آبرويمان پيش كشورهاي همسايه مي‌رود،‌تو اين هير و وير انرژي هسته‌اي،‌دشمنان چي مي‌گويند؟ امنيت ملي. حقوق نابرابر.سسسس حق با تو است اما خفه‌خان بگير.


خوب تو كه يادت است. من حس مثبتي ندارم. من حرفهاي عاشقانه‌ات را باور نكردم. اما به جاي اين كه بپرسي چرا؟ به جاي اينكه بگويي چگونه است كه اينطور نيست، آماده‌اي براي دعوا. آماده براي اينكه هر چه گفتم سپر بگيري و سپر بگيري و سپر.
22 خرداد پارسال هنوز به يادشان است. انگار هنوز مثل تو باورشان نشده است كه عاشقانه‌هاي مردانه‌شان بوي منفعت مي‌دهد و آزادي شخصي و نه ارزش انساني و ديگر باور كردني نيست، ‌دوستت دارم‌ها. اما آنها هم مثل تو اشتباه مي كنند. به جاي اينكه جلو بيايند براي شنيدن حرفهايمان، ‌تمام دورتادور ميدان را پليس مي كارند. پليس و پليس و پليس. جمله‌هاي تو و پليسهاي آنها شبيه همند.
خوب با پليس منتظر باشند. ما هيچ وقت دوبار از يك روش بر سر يك موضوع بحث نمي كنيم. من بي‌اعتماديم را هر بار در چند جمله فرياد نمي‌كنم. به جايش به واقع و عميقن بي‌اعتماد مي‌شوم. پليسها را در هفت تير در آرزوي دعواي دوباره‌مان گذاشتيم.
ما در مهماني جشن گرفته بوديم آگاهيمان را بدون وابستگي به حزب و منفعت ديگري. شيرين عبادي برايمان از پارسال مي‌گفت و بازپرس شجاع و كار خردمندانه زنان. سيمين بهبهاني برايمان شعر مي‌خواند و طنز مي بافت و شادمان مي‌كرد. بزرگترها كوله‌بارشان را با آرامش منتقل مي‌كردند و مي‌گفتند از آرامش خاطرشان و ما جوانترها، با هر ايده و روش و منطق دست در دست هم مي‌رقصيديم و بلند مي‌خنديديم و كيك مي‌خورديم و براي فردا طرحهاي نو مي‌انداختيم.
پليسها هنوز هفت تير را با محدوده بزرگتر و بزرگتر اشغال مي‌كردند مثل تو كه زمان را بازتر و بازتر مي كني و ما در راه خانه به مردم دفترچه هاي كمپين مي داديم و آجيل مشكل‌گشا. كه سلامتمان را از دست نداده‌ايم. كه آنقدر مستقلم كه حتي صرف فيزيك بودنم را هم با خودم كنار بيايم.

مردم شكلات برمي‌داشتند. لبخند مي زدند. آرزوي موفقيت مي‌كردند. از محبت و لطف و پيروزي مي‌گفتند و همچنان خبر از هفت تير كه پليسها... .
هرچه خبرها بيشتر مي‌شد از هفت تير و پليسهايش، ما بيشتر مي‌خنديديم. مثل تو كه هر چه بيشتر زمان هدر بدهي و در تعليق نگه داري، حدسم محكمتر مي شود.
چقدر ما از هم دوريم. چقدر شما از يك جنسيد. تو و حكومت. من و جنبش زنان.
اما مي‌داني، من و ما صلح را خوب مي‌فهميم. دلم براي حكومت سوخت براي اشتباه به اين بزرگي در نخواندن فكر زنانه. همان طور كه دلم براي تو مي‌سوزد به خاطر زماني كه بيشتر و بيشتر از دست مي‌دهيش.

یکشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۶

تعليق

  • "اون هم براي خودش كلمه‌اي داشت. مي‌گفت عشق. ولي من مدت‌ها بود به كلمه‌ها عادت كرده بودم. مي‌دونستم اين هم مثل باقي كلمه‌هاست: فقط يك شكلي است براي پر كردن يك جاي خالي؛ مي‌دونستم وقتي وقتش رسيد آدم به اين كلمه هم بيشتر از غرور و ترس احتياج نداره."
    يكي از شاهكارهاي فاكنر است. اين قسمتي از روايت به زبان زني است كه بعد از مرگش همسر و بچه‌هايش جسدش را نه روز تمام تو تابوت، با گاري، زير آفتاب مي‌برند تا جايي كه وصيت كرده دفنش كنند. اسم اصليش اين است:As I lay dying كه نجف دريابندري "گور به گور" ترجمه‌اش كرده است و عجب ترجمه‌ي خوبي هم هست.


به طرز ترسناكي آرامم. ترسناك چون آرامش ندارم و فقط در ظاهر آرامم و خودم مي‌دانم اين وضعيتم هيچ خوب نيست. به يك رمان نياز داشتم وسط همه كتابهاي نظري و انديشه و گاه فني، غافل از اين كه همه آنچه كه با عقل مي‌بافيمش همه‌اش تازه در زندگي است كه جان مي‌گيرد.


فكر مي‌كند ازم كوچك تر است. و سابقه كم كاريم نسبت به خودش را به حساب دختر بودنم مي‌گذارد. وقتي مي گويم به خاطر حقوق كم، قرارداد قبلي را تمديد نكردم رسمن تعجب مي كند.
از شرايط آنجا مي‌گويد و گاهي ساعت طولاني و گاه سنگيني كار و شايد كار نه چندان تميز.
فقط لبخند مي زنم و مي‌گويم من كارم را دوست دارم.
معلوم مي شود چهار سال از من بزرگتر است.


حتي اگر به قول تو اينطور باشد واقعن و نيز اين مثبت باشد كه با يك روند رو به جلو، از آدمهاي اطرافت تندتر بروي و فكر كني باز هم راضي نمي شوي از اين رابطه‌ها، دوستي‌ها، آشناييها و شاد نمي كندت؛ آزار دهنده است كه هر بار اين پوست انداختنت را با چشم خودت ببيني و تنهايي بعدش را تا يافتن هم قدهاي ديگر.

*** پي‌نوشت:

بيانيه بيش از 700 تن از فعالان به مناسبت سالگرد 22 خرداد

احترام شادفر، از اعضاي كمپين دستگير شد

يك روز بعد از پي‌نوشت: بازداشت‌شدگان به قيد التزام آزاد شدند

پنجشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۶

پنجشنبگي

  • استادي مي گفت تئاتر سياسي‌ترين هنر دنيا بوده و هست. همين كه تئاتر يك جامعه پيشرو باشد يا نه، پويندگي داشته باشد يا نه، دست يك گروه خاص باشد يا نه نشاندهنده ميزان آزادي و دموكراسي است كه تو آن جامعه وجود دارد، چون كتاب را مي‌شود بالاخره با نهايت سانسور هم چاپ كرد، فيلم و عكس و نقاشي و تجسمي را مي شود با هزار سانسور، يك وصله پينه اي ازش بيرون داد، اما تئاتر اگر اجازه اجرا بهش داده بشود، ديگر امكان سانسور و كنترلش وجود ندارد.
    من جز كساني هستم كه حتي تئاتر متوسط به پايين را به فيلم خوب ترجيح مي‌دهم، اما ماهها است كه ركود تئاتر خيلي واضح و مشهود است.

  • يك دوست مي‌خواهد سعي كند بنويسد. همراهي كنيد تا انگيزه‌اش تقويت بشود.

دوشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۶

سهم بنيانگذار در نابرابري

مصاحبه خميني با روزنامه گاردين، سال 57 قبل از بازگشت به ايران(قبل از 22 بهمن):
"زنان در انتخاب فعاليت و سرنوشت و هم‌چنين پوشش خود با رعايت موازين آزادند."

مصاحبه خميني با روزنامه السفير همان زمان(قبل از 22 بهمن):
"زنان مسلمان به دليل تربيت اسلامي خود پوشيدن چادر را انتخاب كرده‌اند و در آينده زنان آزادخواهند بود كه در اين باره خود تصميم بگيرند. ما فقط لباس‌هاي جلف را ممنوع خواهيم كرد."

7 اسفند 57 نامه‌اي از سوي دفتر امام براي لغو قانون حمايت از خانواده(15 روز بعد از 22 بهمن):
"از اين پس روي اين قانون اقدامي نشود تا لغو آن از طريق وزارت اعلام شود."

16 اسفند 57 ، كيهان به نقل از خميني(24 روز بعد از 22 بهمن) :
"زنان بايد با حجاب به وزارتخانه‌ها بروند"

نيمه دوم فروردين 58(كمتر از دوماه بعد از 22 بهمن):
ممنوعيت قضاوت براي زنان اعمال شد و مراكز رفاه خانواده تعطيل شدند.

16 تير شوراي انقلاب59(كمتر از يك سال و پنج ماه بعد از 22 بهمن):
"ورود زنان به ادارات بدون پوشش اسلامي ممنوع است."

11 آبان 62 تصويب تك ماده‌ 102 قانون مجازات اسلامي(كمتر از 5 سال بعداز 22 بهمن):
"زناني كه بدون رعايت حجاب شرعي در معابر و انظار عمومي ظاهر شوند به تعزير تا 74 ضربه شلاق محكوم خواهند شد."

و همچنان ادامه دارد....

با نگاه به تاريخ لغو قانون حمايت از خانواده و تاريخ تصويب قوانين مربوط به حجاب و عدم حضور زنان در اجتماع، در مسند قضاوت، در ادارات، در دانشگاهها و به كل خانه‌نشين‌كردن زنان، گاهي آدم فكر مي‌كند كل اين انقلاب و شعار و اسلام و مبارزه با استبداد و جمهوري اسلامي و استقلال از بيگانه و چه و چه بدون در نظر گرفتن شرايطي كه منتهي به حمايت عمومي از روند انقلاب شد، هيچ هدفي جز مهجور كردن زنان و هر چه بيشتر زير فشار و ظلم قرار دادنشان نبوده است و گرنه چه عجله اي مي‌توانست وجود داشته باشد كه در گير و دار بي نظمي‌ها و هرج و مرج آن روز درست دو هفته بعد از روز 22 بهمن قانون حمايت از خانواده لغو شود؟

بعد وقتي حمايت قشر وسيعي از همين زنان از انقلاب را مرور مي‌كنيم، آن وقت نياز هميشگي جنبش زنان به استقلال شفاف‌تر مشخص مي شود.
چنين بي‌رحمانه مورد سودجويي واقع مي‌شوند و در عوض همه حقوق طبيعيشان ازشان گرفته مي‌شود و به قاعده هرم فشار و قدرت آقايان منتقل مي‌شوند. زناني بايد وجود مي‌داشتند كه اين هرم بتواند روي آن بايستد و نيز با انواع و اقسام محدوديت ها و فشارها به نام اسلام، حكومت اسلاميش را با به رخ كشيدن وضعيت قاعده هرمش به دنيا ثابت كند.

شنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۶

ساپوتاژ

مي‌گفت تخريب اموال عمومي توسط عده‌اي از مردم را، در گروه اعتراض‌هاي پنهان طبقه‌بندي مي‌كنند.
اما نگفت اين اعتراض به كدام قسمت از بدنه جامعه فشار وارد مي‌كند؟ نگفت كه اين اعتراض‌ها تر و خشك را با هم مي‌سوزانند چون هدف مشخصي ندارد و صرفن تقليل فشار است.

براي اولين بار، بعد از بازي فوتبال چنين صحنه هايي مي‌ديدم:

بايد مي‌رفتم جايي، مجبور بودم از جاده مخصوص كرج بروم. تنها بودم ساعت 7:30 تا 9 شب. از ميدان آزادي تا نرسيده به سه‌راه تهرانسر.

پسراني بين 14 تا 28-9 ساله. با چهره‌هايي كه هيچ وقت شبيه آنها را در شهر نديده بودم. همه در فوران خشم و شهوت، نمي‌دانم قهقهه بود يا عربده؟ نمي‌دانم شوق بود يا فرياد؟ اولهاي جاده سوار اتوبوسها بودند، دو يا سه نفري، شيشه‌هاي اتوبوس را به صورت كامل با زوار از قاب به بيرون توي خيابان حل مي‌دادند. شيشه‌هاي كلفت و دوجداره اتوبوسها خرد مي‌شد روي آسفالت و همزمان صداي عربده وحشيانه بقيه افراد در اتوبوس با تشويق يا جيغ يا چيزي شبيه اين. تمام جاده با خرده شيشه فرش شده بود.
نزديك اتوبوسها كه مي‌رسيدم، صداي وحشيانه‌شان كه هر چه كلمه‌ي جنسي بلد بودند با فرياد نثارم مي‌كردند و همه آماده كه شيشه‌اي را روي ماشين من فرود بيآورند و شعارهاي بشكن بشكن دسته جمعي و ... وحشت كرده بودم. اما هنوز آرام بودم. همچنان پخش ماشين روشن بود و نمي‌دانم كي داشت زمزمه مي‌كرد و شيشه‌هم پايين. فقط با تكرار يكي دوباري اين اتفاق، ماشينها بين خودشان بهم راه مي‌دادند تا نزديك اتوبوسها نرسم و گاهي يكي دو اخطار كه خانم پشت اتوبوس نرو يا خانم مواظب ماشينت باش.

كمي كه جلو رفت. نيروي انتظامي افرادي را از اتوبوسها پياده كرده‌بود مثلن براي جلوگيري از اتفاقهاي مشابه. حالا همانها عربده كشان چوبي، چماقي، لاستيك دور شيشه‌اي، تكه شيشه‌ي خورد نشده‌اي دستشان و بين ماشينهاي مردم مانور مي‌دادند. چشمها كاسه خون، چهره‌ها ملتهب از شهوت و صداها پررنگ از خشم. اول قفل مركزي را زدم. بعد همه شيشه ها جز شيشه خودم را دادم بالا.

با خنده‌هاي شهوتناكشان از كنار ماشين رد مي‌شدند و متجاوزانه‌ترين واژه جنسي را كه بلد بودند تو صورتم مي‌گفتند و مي‌رفتند. شيشه خودم را هم بالا دادم. پخش را خاموش كردم. حواسم بود ‌از بين ماشين‌هاي ديگر پرت نيفتم. مستقيم جلويم را نگاه مي‌كردم با اصرار به اينكه به آقايان متجاوز نگاهم هم نيفتد. اما بوي تند عرقهاي شهوتناكشان از بيرون تو دماغم مي‌زد. مطمئن بودم فقط كافي است يكيشان دستش خط بخورد، ديگر هيچي از جسم و روحم نمي‌ماند.

يك ميني‌بوس با دو تا ماشين فاصله از كنارم رد مي شد كه باز ترافيك متوقف شد، پسرها آويزون از پنجره‌ها همه يك‌صدا مي‌گفتند خانم مهندس و بعد به ابتكار و خلاقيت خودشان هر كدام واژه‌اي در ايفاي خدمت بزرگ جنسيشان اضافه مي‌كردند. همه ماشينهاي اطراف برگشته‌بودند تو ماشين من را نگاه مي كردند، اما كسي حتي جرات اعتراض هم نداشت. ديگر پر از ترس بودم، فقط كافي بود يكي از آنها از ميني‌بوس ايستاده در 5 متريم پياده مي‌شد. فقط تند تند شماره تلفن از ذهنم گذشت كه تو اين موقعيت به كي زنگ بزنم مي‌تواند مفيدتر باشد و داشتم جاي موبايل و قفل فرمان و اينجور احتياطها را با خودم مرور مي‌كردم. دختركي 10-11 ساله تو ماشين جلويي با پدر مادرش احتمالن، با چشمهاي گرد به من خيره شده ‌بود.(احتمالن داشته به فرداي خودش فكر مي‌كرده است.) تمام صورتم منقبض بود. يكي از پسرها از كنار ماشين رد شد، با ضرب رو كاپوت كوباند، پريدم. با قيافه مشابه بقيه و با يك واژه اهدايي ميني‌بوس را نشان داد و گفت با تو كار دارند اينها و رد شد...

دو بار،‌ سه بار، نمي‌دانم چندين بار خيزشي براي آنكه چند نفري سوار ماشين بشوند يا حتي فقط بترسانند. كساني كه در ِ يك اتوبوس آكاردئوني را كنده بودند و هر چه توان جنسي داشتند با عربده بهم وعده مي دادند. آنقدر ترسيده بودم كه ديگر نمي‌شنيدم دقيقن چي مي‌گويند.

از شدت اضطراب سينه‌ام به وضوح بالا پايين مي‌رفت موقع نفس كشيدن. و صداي قلبم را بلند بلند مي‌شنيدم. به خانه يكي از آشناها تو شهركي تو جاده كه اثري از همهمه را تو راه نمي داد رسيدم. در را باز كرد، از شدت لرزش ِپاهايم نتوانستم بايستم و تو بغلش افتادم و بغضم تركيد، پرسيد ترسيدي؟ (چون چندين بار بين راه باهام تماس گرفتند كه كجايي؟ چرا دير كردي و من مختصري توضيح داده بودم كه اوضاع شلوغ است.) با گريه گفتم خوشحالم كه سالم رسيدم.

با ماشين‌هاي ديگر هيچ كاري نداشتند و هيچ چيزي به آنها نمي‌گفتند. با كساني كه زني همراه مرد يا مرداني بود كاري نداشتند. با مردان تنهاي غير خوديشان كاري نداشتند. با كودكان همراه يا تنهايي كه نظاره مي كردند كاري نداشتند.اما من...! اما ما...! اما دختر يا زني تنها....! زيرترين قشر جامعه كه همه فشارها در نهايت بر آن تخليه مي‌شود.


امشب خوابم نمي‌برد!!!

چهارشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۶

4)كمپين و پيشروانش

كجايند كساني كه دنبال تاثير عملي كمپين مي گشتند؟
كجايند كساني كه مي‌خواستند تغييرات را به چشمشان ببينند؟
كجايند منتقدان و يا شايد فقط مايوس‌كنندگان كه دل از هر تغييري بريده‌اند و فكر مي كنند آب كه از سر گذشت چه يك وجب چه ...؟

تا وقتي فكر كنم گذشته اشتباه بوده است و چاره‌ايي ازش نيست، اما الآن چيز ديگري است؛ يعني الآن ايده‌آل ترين است.
من همان كسي هستم كه اگر گذشته هم ازم انتقاد مي‌كردي مي‌گفتم الآن ايده آل است گرچه شايد گذشته اشتباه بوده است. من را مي‌شناسي: بارها و بارها بهم برخورد كردي و ازم انتقاد كردي و من با يك لبخند روشنفكر مآبانه گفتم حرفت را مي‌پذيرم در مورد قبل، اما حالا چيز ديگري است.
يادت باشد، من دگم ترين و متعصب ترين آدمي هستم كه به عمرت ديدي. من با ادعاي انتقاد پذيري تمام انتقادات تو را خنثي مي‌كنم بدون اينكه حتي لحظه اي فرصت فكر كردن به خودم بدهم. من ضعيف‌تريني هستم كه پيشرفت را كلن براي خودم قدغن مي كنم.

كمپين زناني را كشف كرده است كه مي انديشند، كه به انتقادات در مورد قوانين با موضع اصلاحي اول به خودشان مي‌نگرند؛ زناني كه بسيار هوشمند‌تر از من و تو به انسانيت خودشان رسيده‌اند.

قبل از كمپين مهريه داشته است، گرچه نه آنچناني و همين! مي‌گويد چطور مي توانستم از آدمها امضا بگيرم براي تغييري كه خودم سهمي از آن نداشتم. مي‌گويد مهريه را بذل كردم و در عوض وكالت داشتن حقوقم را از طرف همسرم به طور قانوني گرفتم. حالا وقتي از آدمها بخواهم امضا كنند، نمونه عملي از چيزي كه مي‌خواهم قانون بهش برسد را مي توانم نشانشان بدهم.

همه كمپين يعني اين زن. كمپين دارد شامل يك ميليون افرادي مي شود كه ارزش انساني‌شان را بر هر چه سنت و عادت و تحجر و بي‌مسئوليتي، الويت مي دهند. كساني كه به جاي دفاع در مقابل انتقاد، قبل از هر كس خودشان را نقد مي‌كنند، و قبل از هر چيز خودشان را تغيير مي دهند و با توان و قابليت و هوش صد چندان، تو را هم ناچار به تغيير مي‌كنند.

یکشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۶

مردان روشنفكر با تفكراتي بر شناخت ضعيفه

يكي از عللي كه امام فخر رازي در حرمت نكاح با مادر و خواهر مي‌آورد آن است كه چون زن در داشتن رابطه جنسي با مرد خوار مي‌شود، براي ممناعت از خواري، نكاح با مادر و خواهر حرام شده است، اما اين مسئله در خود قرآن نيامده است.
با اين توجيه ريشه اين همه دشنامهاي جنسي كه گاهي تبديل به مورد مزاح و جوك و شوخي هم مي‌شود،‌ معلوم مي‌شود. و شايد بشود گفت اين ديدي است كه كلن در فرهنگ وجود دارد و تحصيلكرده‌ترين افراد هم در پس ذهنشان اين نگرش را دارند.
اما از آن بدبختانه‌تر به نظرم تظاهر به ادب است كه از خانمها مي‌خواهند مجالس مردانه را ترك كنند، حتي اگر آن يك صحبت كوچك بين كار و در محيط كار و يا دوستانه باشد، تا به موضوعات جذاب و تحقير كننده خودشان بخندند؛ و تنها توجيهي هم كه براي كارشان مي‌آورند اين است كه شما ظرفيت هر شوخي را نداريد و خوب ما مي‌خواهيم راحت باشيم.
گاهي فكركردن به ريشه‌ي چيزهايي كه بسيار به نظرمان ساده و بديهي مي آيد، به چنان مغلمه‌اي مي‌رساند آدم را كه تصور ميزان تحقير زن در اين فرهنگ هوش از سر آدم مي‌پراند.

اين را چند وقت پيش نوشتم ولي پستش نكرده بودم تا امروز كه فكر كردم گاهي حس مسئوليت مردان در برابر زنان هم به همان نسبت ريشه از حقير پنداشتن و ناتوان پنداشتن زن نسبت به مرد دارد.
به طور خاص اين كه زنان عواطف و احساسات شكننده‌اي دارند و بر اساس احساساتشان ممكن است نتوانند درك صحيحي از واژه‌ها و ابراز تمايل داشته باشند، بنابراين صحبت از احساسات واقعي به خاطر خود آنها كامل حذف. و آن هم درست وقتي كه هر فشار و زحمتي را به زن تحميل مي‌كنيم فقط به خاطر زن‌بودگيش و با شعار آزادي و زندگي شخصي و خزعبلات مشابه ديگر.
همين است كه گاهي جملاتي در عين احترام خاص كه در ظاهر دارند نفرت انگيز‌ترين جملاتي هستند كه آدم مي‌شنود.

جمعه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۶

تاثيرگذارترين‌ها

‌با كمال ميل و در اجراي دعوت نيما خان:

1تابستان بين سال اول راهنمايي به دوم راهنمايي 12 ساله بودم. يك كتابخانه بود پر از كتابهايي كه هميشه چيزي براي كشف داشت. طرح روي جلد حج دكتر شريعتي جذاب‌ترين بود در آن سن. دو روزه حج را خواندم و تا آخر تابستان دوره كامل كتابهايش را و اين سر آغازي بود براي مطالعه جدي و همراه با تفكر. اما هنوز بعضي از جمله‌هاي حج به وضوح در ذهنم است. با اينكه انتقاداتي بر تفكر و روش شريعتي دارم. ولي خوب شايد آن موقع فكركردن را بهم ياد داد.

2. اولين تجربه تمرين دموكراسي جمعي، سال سوم دبيرستان بود. با انتقاداتي كه به مدير دبيرستان معمولي دولتي كرديم، زني كه خواهر سه شهيد بود و زن پرقدرتي در آموزش و پرورش به حساب مي‌آمد امكانات وسيعي را در اختيارمان گذاشت، تا نظر‌خواهي در دبيرستان 700 نفره به راه بياندازيم و بعد از آن جلساتي براي اصلاح روش مديريت مدرسه كه مدير و ناظم هم كنار بقيه بچه‌ها در جلساتي كه همه صندلي‌ها را گرد چيده بوديم شركت مي‌كردند و تغييرات از همان فرداي جلسات اجرا مي شد. و ميتينگ‌هاي سياسي با دعوت از بازيگران سياسي آن روز، با استفاده از اعتبار خانم مدير و بعد گزارشات مفصل از آن براي اولين بار در دبيرستاني در تهران برگزار شد. آن زن، با همه تجربيات و نوع نگاه متفاوتش، نمونه بارزي از آزادگي و توانمند پروري بود.

3. كتابها،‌ نويسنده‌ها، فيلمها،‌ اتفاقات، آدمها، زندگيها و پديده هاي زياد ديگري بودند كه حتمن ذره ذره ذره جهت من را چپ و راست كردند، مثل نوشته‌هاي سوفوكل، شكسپير، چخوف، بيضايي، ميلان كوندرا،‌ كامو...، ‌زندگي كافكا، زندگي دوبووار، خودسوزي زن زنداني سياسي...، فيلم هامون، فيلم زندگي زيباست، فيلم مگنوليا، فيلم ترومن شو، فيلم مادر، همه تئاترهايي كه ديدم...، اولين اجرا از نقش ژوليت(رومئو و ژوليت)، اولين انتقاد از تبعيض سال اول راهنمايي، اولين سفر تنها،‌ قطع ارتباط از بهترين دوست فقط براي احترام به تفكر مخالف و دوباره يافتن روش مناسب ارتباط، اولين تجربه جدايي از كسي كه باهاش بزرگ شده بودم، تمام ترمهاي تعليقي در دانشگاه، زندگي زني كه مذهب را كشف كرده بود، نامه‌ي استفعا كه براي برادرم نوشتم در عطش استقلال در كار، ترك مذهب، تلاش براي منفعت مادي در كار، زندگي دانشجويي كه هيچ كس نفهميد چه بر سرش آمد، زندگي و مبارزه گنجي و خيلي چيزهاي ديگر كه يادم نمي‌آيد اما شايد بارزترينشان به عنوان آخرين تاثير گذار پررنگ ‌اتفاقي بود كه دو سال قبل افتاد و حس متفاوتي از درك تنهايي خودم داد. تنهايي كه هميشگي و رفع نشدني است و هيچ ارتباط و اتصالي نمي‌تواند به آن محدوده راه پيدا كند. شايد درك تنهايي آدم در مقابل كل هستي و حقيقت و شايد وهم بزرگي و كمي هم ترس از مواجهه با اين حقيقت عريان.

متاسفم كه اين همه مبهم و بدون قاعده است. اما خوب اعتراف مي كنم كه فكر كردن به چنين روندي كل زندگي را يك بار ديگر هم مي‌زند. و بعد چون اين بازي از خيلي قبل شروع شده است و خيلي ها كه من مي‌شناختم قبلن دعوت شده‌اند، هر كسي را كه تا حالا دعوت نشده‌است و دوست دارد از تاثير‌گذارترينهايش بنويسد به طور ويژه و با احترام دعوت مي‌كنم.

یکشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۶

انتقادي بر انتقاد به استقلال جنبش زنان

محمد‌رضا جلايي‌پور در مقاله‌اي به نام "جامعه، دموكراسي و مبارزات فمنيست‌ها" كه در سمينار تجربه دموكراسي كه در روزهاي 2 و 3 ارديبهشت سال 86 در دانشكده حقوق دانشگاه شهيد بهشتي كه مركز و كرسي حقوق بشر، صلح و دموكراسي يونسكو برگزار كرد، در انتها چنين نتيجه‌گيري كرد كه فمنيستهاي ايراني بهتر است مطالباتي را كه با جامعه كنوني ايران سازگارتر است پي‌گيري كنند و حركت مبارزاتي زنان در اين راه، حركتي در چهارچوب مبارزه فراگير دموكراسي خواهي در ايران باشد.
با توجه به بحث‌هايي كه در اين زمينه اين روزها باب شده است، دوستي پيشنهاد كرد كه اگر مخالف نظرش هستيم، بايد بتوانيم آن را نقد كنيم.
يك موضوع اصلي كه وجود دارد، در مقاله مذكور ايران با جوامع غربي مقايسه شده است و بعد بين تفاوت‌هاي كنوني ايران و 50 سال قبل جوامع اروپايي تاكيد شده است و با همين استدلال استقلال جنبش زنان ايران را اكنون ‌پر هزينه و بي‌فايده قلمداد كرده‌است.
يك مورد مهم كه به نظرم از نظر نويسنده مقاله به كلي ناديده‌گرفته شده است، تفاوت بزرگي است كه ايران و به ويژه حكومت فعلي آن با تمام مدلهاي كلاسيك و طبقه‌بندي شده ‌آكادميك دنيا دارد و اكثر صاحب‌نظران مدل كردن ايران را با ديگر كشورهاي دموكراتيك و نيز توسعه يافته نادرست مي‌دانند و تنها آگاهي از تجربه‌هاي كشورهاي مختلف را مفيد مي‌دانند وگرنه بر اين اتفاق نظر هست كه مدل ايران قابل مقايسه با هيچ يك از مدلهاي ديگر نيست. در بحث دموكراسي نيز نويسنده به طور بديهي ايران را در شرايط گذار به دموكراسي مطرح كرده است، در صورتي كه در بخشي از مقاله مرحله قبل از آن يعني تمهيد دموكراسي را اينطور تعريف مي كند:
"مرحله اول مرحله «تمهيد دموکراسي» است. در اين مرحله منظور فقط تحقق مقدمات ساختاري لازم براي دموکراسي (مثل رشد شهرنشيني، رشد طبقه متوسط جديد، نفوذ و گسترش گفتمان دموکراسي در برابر اقتدارگرايي) نيست بلکه آمادگي «عامليتي» و «فعاليتي» شهروندان نيز مدنظر است، يعني تا چه اندازه شهروندان منفعل ديروز، براي تغيير وضعيت نابرابر و پيگيري «حقوق» تحقق نيافته خود، آماده فعاليت شده اند، چقدر خود را آگاه کرده اند و سازمان داده اند. به بيان ديگر تا زماني که شهروندان منفعل در زمين هاي بازي و تمرين دموکراسي (منظور شرکت در جلسات بحث و گفت وگو، فعاليت جمعي و مدني، تشکل يابي سياسي، گروه هاي خودياري براي کمک به اقشار در معرض تبعيض) فعاليت نکنند جامعه همچنان در روند دموکراسي در مرحله اول درجا مي زند."
با توجه به تعريف خودشان به نظر ايران حتي از اين مرحله هم عبور نكرده است، تا چه برسد كه آن را در مرحله گذار به دموكراسي بدانيم. و بسياري ايران را چيزي بين مرحله تمهيد و مرحله گذار مي‌دانند.
نكته‌ديگري كه ايشان در مقايسه بين ايران و كشورهاي اروپايي آورده‌اند اين كه:
"جوامع غربي از دهه شصت قرن بيستم از لحاظ جامعه شناسي وارد «تيپ جديدي» از جامعه شدند که جامعه شناسان از آن تحت عنوان جوامع «پسانوسازي» ياد مي کنند.جنبش هاي مستقل زنان در غرب در شرايط مساعد جوامع «پسانوسازي» رخ دادند. حال چرا جوامع مذکور براي جنبش هاي مستقل زنان مساعد بوده اند؟ در جوامع نوسازي شده يکي از انگيزه هاي قوي مردم اهداف مادي (مثل رفع کمبودهاي غذايي، مسکوني، بهداشتي و درماني) است؛ در صورتي که در جوامع پسانوسازي بخش قابل توجهي از مردم به کيفيت فرامادي زندگي توجه نشان مي دهند و جامعه يي انساني تر که فضاي بازتري براي استقلال افراد (اعم از زن و مرد) و انعطاف پذيري نقش ها، بيان هاي متفاوتي از خود دارند، ايجاد مي کنند. به تعبيري ديگر جوامع غربي در نتيجه چالش هاي نوسازي (مانند صنعتي شدن، شهري شدن، بوروکراتيزه شدن، دموکراتيزاسيون) توانايي هاي بهتري براي بقا، اميد به زندگي و سطح بالاي صحت و سلامت شهروندان به دست آورده است. البته اين توانايي ها به قيمت اقتدار عقلانيت و رفتار ابزاري و يکه تازي علم و تکنولوژي تمام شد. اما در جامعه پسانوسازي از اقتدار خشک مذکور کاسته شده و زمينه براي عقلانيت و رفتار ارزشي و انساني تر فراهم شده است."
اول اين كه با توجه به اين همه متون تاريخي در مورد فمنيسم چطور مي‌شود چنين به صراحت مبارزات مستقل جنبش زنان غرب را از دهه شصت به بعد به حساب‌آورد؟ و حال به فرض محال كه حق با ايشان است و زنان غربي وقتي استقلال يافته‌اند كه وارد مرحله پسانوسازي شده‌اند، بهتر است در اين شرايط مقايسه‌اي هم بين مطالبات زنان غرب و مطالبات كنوني جنبش زنان ايران هم انجام مي‌دادند.
ايشان در تعريف خودشان از جامعه در حال نوسازي اهداف را مادي مانند كمبودهاي غذايي، مسكوني، بهداشتي و درماني ذكر مي‌كنند. و معتقدند ايران در بسياري از مناطق همچنان در اين مرحله است.
اتفاقن از اين منظر كاملن حق با ايشان است اما سوال مهم اينجا است كه مگر مطالبات جنبش زنان و يا به طور خاص كمپين يك ميليون امضا چي است كه آن را فرامادي و مربوط به جوامع در حال پسانوسازي مي‌دانند؟ حق تمكين كه جز حقوق ثابت آقايان است، ساده‌ترين رفتار زن را موكول به اجازه شوهر مي‌كند. حق خروج از منزل، حق كار، حق تعيين محل سكونت، حق اختيار در رابطه جنسي با همسر و و و ....
حالا مي‌خواهم مستقيم بپرسم آقاي جلايي پور! اين كه كسي از نظر قانون حق داشته باشد براي تامين نياز مادي خودش،‌ براي به دست آوردن حداقل درآمد براي خوراك از خانه خارج بشود با تصميم و اختيار خودش، به نظر شما حق فرامادي است؟ (و اگر حتي در مقابل نفقه را هم بگذاريد، تا بتوان از نظر قانوني ثابت كرد كه مرد نفقه نداده‌است،‌ تكليف گرسنگي و تشنگي زن در اين مورد با چه كسي است؟) يا اگر كسي بخواهد از نظر قانوني حق اين را داشته باشد كه تعيين زمان رابطه جنسي با همسرش را با توجه به سلامتي جسمي و رواني خود اختيار كند و چوب قانوني براي تمكين بي‌قيد و شرط بر سرش نباشد تا به هزاران بيماري روحي و افسردگي و ناتواني جسمي مبتلا نشود، اين حداقل خواست براي بهداشت جسمي-رواني، به نظر شما خواست فرامادي است؟
مي‌دانيد و مي دانيم كه زني حتي اگر در معرض آزار و اذيت رواني قرار دارد هم تا زماني كه پروسه طولاني قانوني طي نشود و دادگاه اجازه ندهد نمي‌تواند و نبايد خانه را ترك كند و در تمام اين مدت بايد انواع و اقسام شكنجه‌هاي جسمي و رواني را تحمل كند. حال خواستن حق انتخاب مسكن در قانون به نظر شما امري فرامادي است؟
كم نيست نمونه‌هاي چنيني و هيچ فراتر از اين نيست مطالبات مطرح شده در كمپين به عنوان نمونه پيشرو در جنبش زنان كنوني. بنابراين اين مطالبات كه شما آن را ناديده انگاشتيد و به جاي آن مطالبات پيشنهادي خود را مطرح كرده‌ايد : "فمينيست هاي ايراني به جاي تاکيد بر «استقلال جنبش زنان» مي توانند بر مطالباتي تاکيد کنند که با شرايط جامعه ايران تناسب بيشتري دارد مانند دفاع از تامين اجتماعي و بيمه زنان خانه دار، استقلال اقتصادي زنان، نقد خانواده مردسالار، حضور زنان در سلسله مراتب مديريتي، استفاده برابر از امکانات تفريحي، حضور فزاينده آنها در سپهرهاي علمي- آموزشي، هنري- فرهنگي، تقويت نهادهاي مدني و گروه هاي خودياري و کمک رسان به زنان آسيب ديده."
بسيار مادي تر و در سطح پايين‌تر است.
ديگر اين كه اگر در نمونه مطرح‌شده خودتان و با فرض درست بودن آن:" تاريخ دويست ساله جوامع غربي شاهد مبارزات فمينيستي بوده است، اما فمينيست ها بخشي از نيروهاي تشکيل دهنده جنبش هاي سراسري دموکراتيک (ليبرالي) و جنبش هاي کارگري (سوسياليستي) بوده اند." در ايران حاضر چه جنبش فراگير يا چه حزب يا گروهي وجود دارد كه با توجه به منافع مردم و به طور واقعي دموكراتيك‌ بازي سياسي كند كه زنان خودشان را از آن مستقل اعلام كرده‌اند؟
اگر جبهه اصلاحات را مثال بزنيد، در بسياري موارد و حتي در مواقعي كه جنبش دانشجويي بيشترين هزينه را براي حمايت از آن مي‌داد، نه به خاطر دموكراسي و آزادي‌خواهي بلكه صرفن از روي منافع قدرتي و شخصي چنان سكوت اختيار كرد و عقب كشيد كه نه هيچ جايگاهي بين مردم برايشان باقي ماند و نه ديگر هيچ جنبشي به حمايت ازشان برخواست. شايد در بحث‌ها زياد مطرح شده باشد كه انتخابات آخر رياست جمهوري نشان دهنده بازي بد اصلاح‌طلبان بود، ‌اما واقعيت اين است كه خرد جمعي مردم اشتباه نمي‌كند و به كساني كه منافع گروهي و شخصي برايشان ارزشمند‌تر از منافع مردم و دموكراسي است، براي بار دوم اعتماد نمي‌كنند.
حال پيشنهاد شما به جاي استقلال زير لواي كدام جنبش يا حزب يا گروه رفتن است؟
خوشبختانه امروز جنبش دانشجويي، جنبش زنان و نيز جنبش كارگري و به تازگي جنبش‌هاي صنفي مثل معلمان كه هر كدام از قدرت و حكومت جدا هستند و در بين قشر مردم پخش مي شوند در عين استقلال از قدرت سياسي كه حالا امروز بازي را در دست دارد يا نه( اصولگرايان و يا شما اصلاح‌طلبان) همپوشاني‌هايي با هم دارند و اتفاقن به هم در پيشرفت و گسترش هم كمك مي كنند.
آقاي جلايي پور! اگر امروز جنبش زنان مستقل به نظر ميآيد و شما را به فكر توصيه مي‌اندازد، نه سطح فرامادي و درنظر نگرفتن شرايط كل جامعه است، بلكه جا نگرفتن در ساختار منفعت طلب و قدرت طلب و غير دموكراتيك بقيه احزاب و دارندگان صندلي‌هاي قدرت است.
جنبش زنان از هر گروهي كه بخواهد ازشان حمايت كند و در تقسيم هزينه‌ها شريك باشد، به گرمي استقبال مي‌كند اما نمي‌تواند نيازهاي بسيار بديهي و اوليه مادي خودش را در سيستم‌هاي قدرت طلبِ نه چندان دموكراتيك جا بدهد تا حمايت مردمي را كه مسكن و امنيت و كار و غذا و بهداشت جز مطالباتشان است را از دست بدهد چنان كه انتخابات‌هاي اخير نشان داد كه شما از دست داديد.
***بي ربط: نيما خان نامداري به چشم، در اولين فرصت ذهنم را مرتب مي كنم
لينك همين مطلب تو گويا نيوز

جمعه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۶

براي شهرزاد زنده به گور

شهرزاد! بلند باد تخيل زنانه‌ات منجي عدل!
آن همه هوش و آن همه قدرت تخيل اگر شهرزاد را شهرزاد نكرده است پس چه چيز توانش مي‌داد كه شبها و شبها و شبها عاشقانه زير گوش ظالمانه قصه بگويد تا هزار و هزار و هزار جوان ايراني به آزادگي به در برند و سرفرازي؟
نوشين جان! امشب داستان تخيل زنانه‌مان را كه از تو شنيده بودم براي خودم چندين و چند باره تخيل مي‌كنم.
تمام ذهن من پر است از زناني كه با تخيلشان عاشق كسي مي‌شوند كه مي‌دانند قصه هزار و يك شب، براي رساندن او به معشوقگيشان لازم است ولي براي آزادگي جوانان ايران، با تخيل معشوقشان را مي‌پرورند تا عاشقي كنند، عاشقيي در خور.
تمام خاطرات من دوره مي‌شود از دختراني كه هزاره باره غرورشان بر سرشان شكسته شد، به جرم عشق‌ورزي و تخيلشان به جاي معشوق، غرور را براي چندهمين بار ترميم كرد،‌ مبادا غرور جوانان ايران را لگد مال كنند.
من لمس كرده‌ام حس زناني را كه غرور، خودخواهي يا هر چيز ديگر كه تو مي‌خواهي اسمش را بگذاري آنها را از جايگاه عاشق شدگي حذف كرده است.
من شنيده‌ام صداي زناني را كه از سيلي طلاق احساسي برگشته‌اند.
من ديده‌ام دختراني را كه با هزار توجيه مدرن و سنتي، ‌هيچ وقت خود خودشان را از دهان معشوق نشنيده‌اند.
من صداهايي را كه همچنان معشوق را مي‌خواند، جسمي را كه همچنان گلوله شده در آغوش تخيل همسر مي‌خوابد، و حسي را كه همچنان توانايي‌ها را در بر معشوق تخيلي مي‌خراماند لمس كرده‌ام.
تمام زنان و دختراني كه تخيلشان حتي تخيلشان ديگر هيچ وقت نام معشوق را از ذهن رد نمي‌كرد. و تخيلشان حتي تخيلشان هيچ جايي براي معشوق متصور نمي‌شد.
اما شهرزاد! تو بگو آنجا كه تخيل زنانه معشوق را اخراج كند، من و دختران در تخيلمان به جاي جاي خالي معشوقي كه تخيلمان معشوقش مي‌كرد، چه بگذاريم؟
ما با پدرانمان چاي مي‌نوشيم و مطيعانه به گور مي‌رويم براي زنده به گور شدن، چون معشوقهاي تخيلي ما، از روز اول گفته بودند كه حساب ما و عشقمان با فرهنگ و پدرانمان پاي خودمان است. آنها هم كه هيچ وقت هرگز كلمه‌اي از عشق نياوردند كه مبادا سنگريزه‌اي از خاك گورمان به گرد پايشان بگيرد. حالا چه فرق مي‌كند با چه توجيهي؟؟؟ سنتي يا مدرن! من و تو كه مي‌دانيم!
شهرزاد! قصه خواهم ساخت در عدم معشوق حتي در تخيلم از هزاران مني كه در غرور و خودشيفتگي و ترس يا در جهالت و تعصب و فقر، زنده به گور شدند؛ سوزانده شدند؛‌ سنگسار شدند يا به طرز مدرني بايكوت شدند براي دخترانم كه از هوش و شجاعت وارث بر حق‌تواند براي فرداهاشان.

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۶

دموكراسي از پايين

اتفاقاتي كه در فرانسه اين روزها مي‌افتد، يك تصوير كامل است از جامعه‌اي است كه دموكراسي در انديشه و ذهن و رفتار مردم سالها نهادينه شده است. نمي‌خواهم بگويم آن ايده‌آل است اما مقايسه تصوير آن با ايران ما نمي‌تواند خالي از لطف و تجربه باشد.
وقتي ژاك ‌شيراك مسند رياست جمهوري را به نيكولا سركوزي مي‌دهد مي‌گويد كه مطمئن است كه او فرانسه را به آينده‌اي بهتر رهنمون مي‌كند.
ديگر اينكه سركوزي كابينه‌اش را دارد از چپ و راست مخلوط مي‌چيند و معتقد كه اين شكافها ديگر بي‌معني شده‌اند.
بعد بلافاصله مردم اجتماع مي‌كنند و اعتراض كه با فلان برنامه و بهمان برنامه رئيس جمهور جديد مشكل دارند.

در ايران ما مردم به جاي هر كاري در اين‌جور مواقع فقط ياد ضرب‌المثل معروف مي‌افتند كه "خودم كردم كه لعنت بر خودم باد" و هيچ وقت به فكر جبران كار قبل نيستند و نيستيم. يعني نهايت مشاركت سياسي مردم در راي دادن است و همين. مردم كشور را و امور سياسي آن را از آن خودشان نمي‌دانند كه بخواهند بيش‌از اين پيگيري كنند.

اما در مورد زندگي شخصي چه مي شود گفت؟ چطور مي‌شود كه وقتي كسي در معامله‌اي، در بستن قراردادي، يا در ازدواج به اين نتيجه مي‌رسد كه اشكالي در كار هست، به جاي فكركردن راجع به اصلاح يا اعتراض به مشكل همه چيز را به انتخاب اوليه خودش ارجاع مي‌دهد و فكر مي كند بايد با مدارا تا انتها پيش برود؟ كه در آن صورت و در عوض بيشتر مردم به فكر راه جبراني مي‌گردند: "در عوض،‌من هم فلان‌جا حالش را مي‌گيرم." و يا به كل بزند زير همه‌چيز و همه را خراب كند؟ يا صفر يا يك؟ و جالب اينكه اين حس در زنان برعكس ِ مردان است.
تعداد زناني كه در مقابل تخلفات كارفرما، يا اشكالات سيستم، يا فشارهاي وارد شده از طرف همسر اعتراض كنند يا حتي به فكر فسخ قرارداد باشند، كمتر از تعداد مرداني كه چنين مي‌كنند. در عوض زنان در بدترين و سخت ترين شرايط هم به فكر اصلاح امور هستند.. كه البته اين در همه‌جا خوب نيست چون رفتار جبراني است در مقابل هزينه هاي زيادي كه فسخ هر قراردادي برايشان به دنبال دارد و در شرايط خيلي سخت اين سوختن و ساختن كاملن فرسايشي مي شود.

هيچ شكي نيست كه حكومت بر مردم تاثير مي‌گذارد و بالعكس و اين حلقه تا ابد ادامه پيدا مي كند. اما در مقابل دموكراسي از بالا دموكراسي از پاييني‌ هم وجود دارد كه در كارهاي ساده و روزانه زندگي مردم نمود پيدا مي كند؛ گرچه حتي اگر بيشتر نظريه‌ها حاكي از اين است كه دموكراسي از بالا مي تواند پيش رونده باشد، اما اين به معني كلن ناديده‌گرفتن فرهنگ دموكراسي در بين مردم نيست.

شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۶

ولايت فقيه ولايت بر اجسام زنان است

"پرسش اين است: چرا جمهوری اسلامی به جنگ زنان رفته است؟ پاسخ روشن است: چون مسأله زنان با نظريه ولايت فقيه و تداوم زمامداری فقها ربط مستقيم دارد و بدون آپارتايد جنسيتی، ولايت فقيه معنا ندارد، لذا رژيم به رويارويی زنان رفته است ....
چون اين نظام لخت و عريان است. به پوششی نياز دارد تا فرمانروايی فقها را مشروع کند. اما چنان پوششی وجود ندارد. ارعاب و سرکوب و خشونت عريان را نمی توان با پوشش اجباری زنان مشروع کرد. ۲۸ سال اين روش ها را آزمايش کرديد، اما پروژه فقهی کردن جامعه کاملاً شکست خورد. می پنداريد نيمی از جمعيت کشور (زنان) هم مثل چند روشنفکرند که از طريق ترور و زندان، در ظاهر، می توان آنها را مطيع کرد. زنان زير بار ظواهر شما نمی روند. سبک زندگی آنان، سبک زندگی خاصی که شما می پسنديد نيست. می خواستيد آنها را در خانه حبس کنيد، می گفتيد اگر زنان به بيماری صعب العلاج دچار شدند، هزينه درمان آنها با شوهر نيست. گام به گام عقب نشستيد و مجبوريد در بقيه احکام هم عقب بنشينيد....
يکی از شعار های محوری فمينيست ها اين بود و اين است که امر شخصی هم امر سياسی است ( personal is political). اين گزاره توصيفی و ارزشی، در ايران قطعاً صادق است. در مقام توصيف (descriptive)بر اين نکته تأکيد می نهيم که اکثر احکام تبعيض جنسيتی متعلق به حوزه خصوصی است. اما بدون اين احکام ولايت فقيه نمی تواند وجود و تداوم داشته باشد و در مقام توصيه و هنجار(Normative) بر اين نکته تأکيد می نهيم که رهايی زنان نه تنها برای آنها آزادی و برابری می آورد، بلکه از طريق بلا دليل کردن ولايت فقيه، برای ايران هم آزادی و برابری و دمکراسی و حقوق بشر می آورد. پس هر چند زنان به دنبال براندازی و انقلاب مخملی نيستند، اما امر شخصی و خصوصی آنها امروز به مهم ترين مسأله چالش سياسی تبديل شده است. امام محمد غزالی قرن ها پيش تأکيد کرد که ولايت فقيه، ولايت بر اجسام و ابدان است، نه ولايت بر قلوب. اگر غزالی امروز در ميان ما می زيست می گفت ولايت فقيه ولايت بر اجسام زنان است، اين ولايت را بر داريد، ولايت فقيه پايان می يابد."
قسمتي از مقاله گنجي: عرياني و بي‌چادري جمهوري اسلامي،‌ ملاحظاتي پيرامون سركوب زنان

صفحه كوچك چهار خانه!

بين اخلاق و سياست آيا مرزي وجود دارد؟ يا تضاد هست؟
مي‌شود هم بازي كرد و هم اخلاقي ماند؟
به نظرم بين قمار و شطرنج فاصله بزرگي است كه احترام به انسانيت و ارزشهاي انساني پرش مي‌كند. شايد كمي شبيه شعار است اما خوب! من قمارباز خوبي نيستم چون نمي‌توانم به هر قيمتي فكر حريف را بخوانم. اما اگر به جاي هر وسيله‌اي به طور مطلق، ارزش انساني بگذارم وسط، باهات شطرنج بازي مي كنم حتي اگر تو قمارباز باشي؛ مي‌داني چون شطرنج چيزي براي زير ندارد همه مهره‌ها رويند، حتي اگر تو قمارباز خوبي باشي.
من دروغ نخواهم گفت. حاشا نخواهم كرد. توهين نخواهم كرد. گزند نخواهم زد. دزدي نخواهم كرد. تحقير نخواهم كرد. قهر نخواهم كرد. شاكي نخواهم شد. حذف نخواهم كرد. منفي نخواهم بافت. اما به جاي همه اينها آنقدر نقد خواهمت كرد تا تغيير كني يا قانعم كني.

دوشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۶

3)كمپين و تعداد امضاها

از روزي كه طرح كمپين را براي بار اول ديديم بيش از هر چيز ديگر يك ميليونش بود كه تو ذهنمان ‌ماند حتي براي مايي كه هر تجربه‌اي داشتيم و هر چيزي شنيده بوديم جز كمپين؛ با وجود اين هر بار كه با آدمي راجع بهش صحبت مي كردم و به هر دليلي امضا نمي كرد، چنان مطمئن بودم و هستم كه اتفاقي كه بايد در ذهنش افتاده و سوالي كه بايد در گوشهِ ذهنش حك شده، كه اصراري بر وجود يك امضا بيشتر يا كمتر نداشتم و ندارم. چون مطمئنم كه به ازاي هر نفري كه كمپين را امضا مي‌كند، دست كم سه نفر هستند (حداقل خانواده يك ايراني) كه اين داستان را مي‌شنوند و بهش فكر مي‌كنند و با ديدن هر رفتار تبعيض آميز ديگري ياد كمپين مي افتند، حتي بدون امضا.
گرچه هنوز هم يك ميليون است كه پر رنگ است و در ذهن مي ماند اما نمي شود هيچ وقت سمبل را به جاي اصل گرفت. يا نمي‌شود براي رسيدن به سمبل هدف را قرباني كرد. و تعداد يك ميليون به نظر بيشتر يك سمبل است تا واقعن هدف نهايي كمپين. چون اين بار كمپين مي‌خواست نه مثل دهه 20 و بعد دهه 40-50 و حتي سالهاي 57-58 تغيير قوانين چيزي باشد كه با راي چند فقيه يا با مخدوش كردنش با چند برچسب و چند توجيه نامناسب با سكوت اكثريت جامعه مواجه بشود. بلكه نياز به لزوم تغيير قوانين را مي‌خواهد در شهروندانمان ايجاد كند.

بحثم مهم‌تر بودن كيفيت يا كميت نيست، اما مطمئنم جز سيستمهاي ديكتاتور و جز روشهاي پوپوليستي، هيچ خردورز دموكرات منطقي نيست كه خرد جمعي، شعور عمومي و تصميم منطبق بر واقعيتي را كه داوطلبان يك كار اجتماعي مي‌گيرند، ناديده بگيرد.
اين كه آمار دقيق امضاها در طول كار به دلايل امنيتي و فشار حكومت و چه و چه به طور واضح در گزارشها و رسانه‌ها پخش نشود، تا حدي قابل درك است( كه البته براي مقابله با آن هم به نظرم مي‌شود روشهاي جديدي پيدا كرد)؛ اما پنهان كردن آن از داوطلبان يا آمار غير واقعي دادن به هر بهانه‌اي حتي ايجاد انگيزش به نظرم از دست دادن نيروي انساني عظيمي است كه داوطلبانه و با انگيزه‌هاي فردي حتي شايد براي اولين بار وارد كنش اجتماعي شده‌اند.

مديريت نيروهاي داوطلب جز تخصصهاي ويژه‌ منابع انساني است كه در اين گونه حركتهاي جمعي بسيار لازم به نظر مي رسد. استفاده از نيروهايي كه به طور فعال در هماهنگيها، مشاركتهاي گروهي، كارهاي رسانه‌اي و كمك به جذب افراد فعال و نيز توامندسازي خود و ديگران تلاش مي‌كنند اگر صادقانه و شفاف و خردمندانه در جهت فعال‌سازي افراد بيشتري از جامعه به صورت شبكه‌اي هدايت بشود، به نظر هيچ كم از تعداد امضاهايي كه گرفته مي‌شود ندارد.

نمي خواهم بگويم كه هدف دوساله بايد تغيير كند، اما با توجيه رسيدن به هدف دوساله هم نمي‌شود راه را براي بعد از دوسال به طور كلي مسدود كرد كه معتقدم طبق تحليلهاي جامعه‌شناسانان، شفاف و صادقانه برخورد نكردن با نيروي داوطلب نه تنها هيچ انگيزشي ايجاد نمي‌كند بلكه با ناديده‌گرفتن شعور او و دست كم گرفتن توان و درك او از كاري كه داوطلبانه انجامش مي‌دهد، در خوشبينانه‌ترين حالت او را از ادامه اين كار داوطلبانه باز مي‌دارد و در شرايطي كمي ‌منطبق‌تر با خصوصيات ما ايرانيان، از هر كنش اجتماعي و داوطلبانه، به طور كل باز مي دارد.


حالا 30- 100 يا ... چيزي نيست كه ارزشش را داشته باشد كه اولين تجربه ملي پرشكوهي مثل كمپين را بخواهيم تو جاده خاكي بياندازيم.

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۶

مردان مرد

گل محمد كليدر عجب مشغولم كرده مدتي است. عجب شبيه مردان مرد ماست. عجب شبيه روشن‌انديشان مبارز ماست. عجب شبيه محبوب‌ها و معشوق‌هاي ما دختران ايران است. باهوش، كم حرف، جسور، توانا، قوي و پرآرام و سنگين روح.
مي‌گويد اين شيرو است. دختر من. خواهر شما. از ازدواجي بي‌سرانجام مي‌آيد كه بي‌اجازه مردان كلميشي بوده است، اما از اول ازدواج بوده است. اما حالا برگشته كه در خانواده‌اش بماند. شيروي من تنها خواهر شما مردان.
گل محمد آزاد انديش كه همسر اولش بيوه زن است و همسر دومش را بعد از بستر عشق عقد مي‌كند و حق و ناحق سرش مي‌شود و مردانگي و مروت را مثل نقل و نبات سر مردمش مي‌پاشد و فرق بين رعيت‌داري و عدالت را مي‌فهمد، و ابهت و فرزانگيش همه جا صاحب حكمش مي كند، مي‌گويد حكم من براي شيرو حكم برادرانم است.
عجب سر باز مي‌زند از مسئوليت مثل مردان مردِمان. مثل محبوبهايمان و مثل معشوق‌هاي ما دختران ايران.
***
شاملو عجب آشنا، عجب همزبان ما، عجب آزادمردي درست شبيه مردان ِمرد ما، عجب سرناسازگاري با ظلم، عجب زبان نافذ چون محبوب‌‌هايمان، چون معشوق‌هاي ما دختران ايران:
بيش‌ترين عشق جهان را به سوي تو مي‌آورم
از معبر فريادها و حماسه‌ها.
چرا كه هيچ چيز در كنار من
از تو عظيم‌تر نبوده است.
كه قلب‌ات
چون پروانه‌ايي
ظريف و كوچك و عاشق است.

اي معشوقي كه سرشار از زنانگي هستي
و به جنسيت خود غره اي
به خاطر عشق‌ات!
اي صبور! اي پرستار!
اي مومن!
...
و ظرافت و كوچكي و عشق و صبوري و ايمان مطلق و پرستاري هميشگي آيدا، آيدايش مي كند و عظيم‌تر از هرچه! چه قدر شبيه مردانِ مرد ما است عاشقانه‌هايش: هميشه صبور دوست داشتني. چقدر شبيه آزادانديشان ما ستايشهايش: ايمان و اعتماد مطلق و هميشگي، چقدر شبيه محبوبهاي ما آوازهايش: پرستار كوچك هميشه جاودان، چقدر شبيه معشوقهاي ما دختران ايران خواسته‌هايش: هميشه ظريف و كوچك.
***

خواهرم، مادرم، دخترم، دوستم، چشمهاي تو قرمز است از لگد‌ماليي كه به روحمان مي دهند اين روزها به بهانه‌ي ناموس و اسلام و فرهنگ و چه و چه ... . ولي تو مي گويي اگر محبوب تو يا چه فرق مي كند معشوق من جاي او رئيس جمهور بود بين امروزمان تفاوت خيلي زياد مي شد؟؟؟!!! او نه گل‌محمد! او نه شاملو! او نه معشوق من! وضع شيرو و آيدا و من خيلي با هم فرق دارد مگر؟ چرا مقايسه تاريخ با مردانِ مردِمان چنان هراس‌انگيز است؟

شنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۶

رابطه بين اخلاق و بي‌كاري

از بچه‌هاي شركت قبلي است.
مي گويد زنگ زدم بگويم كه من هم كار تو را كردم. مي‌پرسم چه كاري؟ مي گويد وقتي درخواستم را براي صحبت راجع به افزايش حقوق با بي‌محلي و انكار برگذار كرد، گفتم كه مي‌خواهم از آنجا بروم.
مي‌دانم كه همسر و دو بچه‌ دارد. مي دانم كه همسرش شاغل نيست. مي دانم كه مستاجر است و وضع ماليش خوب نيست. مي‌گويم: يعني حالا تصفيه كردي؟
مي‌گويد: يك ماه وقت دادند كه به نيروي جديد آموزش بدهم. مي‌گويم نيروي جديد كي است؟ بچه‌ها كه خودشان كار بلد بودند.
مي‌گويد بعد از تو همه بچه‌هاي فني از آنجا رفتند. تعجب مي‌كنم. مي‌گويم پس كي را آوردند جاي ما؟ مي‌گويد جاي تو هيچ كس نماند، همه بعد از يكي- دو هفته مي‌گذاشتند مي‌رفتند از دست اخلاق ك ( برادر-خانم مديرعامل كه كارش با من مشترك بود.) مي‌گويم ولي مشكل من او نبود. مي‌گويد ولي او در به وجود آمدن مشكل تو بي‌تاثير نبود. ما بعدن اينها را فهميديم. لبخند مي‌زنم. اصلن برايم اهميتي ندارد. فكر نمي‌كردم به اين زودي ازش بگذرم.
جاي بقيه يك سري را آوردند كه هيچ تجربه ندارند. مي‌گويم پس كار من را كي‌ انجام مي دهد الآن؟ مي‌گويد خوابيده، همه چيز به هم ريخته است.
مي‌گويم چرا بچه‌ها رفتند؟ مي‌گويد با هم نرفتند، اول آن تكنسين زير دست ك رفت، مي‌گفت تو ك را متعادل مي كردي ولي وقتي تو رفتي يارو مي‌تازانده. (چنان مستبد بود و چنان با لحن بد خورده فرمايش مي‌داد كه همه را شاكي مي كرد. آن زمان من يك انرژي اساسي گذاشته بودم روي اصلاح رفتار كاري او/ هفته‌اي چند ساعت راجع به فلان كار و بهمان كارش حرف مي زديم. آن موقع همكارها مي گفتند تغيير رفتارش باور كردني نيست/ يادم است مدير عامل يك بار پيشنهاد مديريت نيروي انساني را بهم كرد بعد از آن تغييرات خوب و گفت تو اولين كسي هستي كه تا به حال با ك دعوا نكردي) بعد هم بقيه كم كم بعد از چند هفته، گفتند ترجيح مي دهند نيايند و رفتند.
مي‌گويم اميدوارم زود كار خوب گير بيآوري.
نمي‌دانم بيكاري، اقتصاد افتضاح كه روز به روز رئيس جمهور محترم دارد خراب‌ترش مي كند، فقر وحشتناك اخلاق كاري كه به صورت تصاعدي به نظرم زياد مي‌شود، سرمايه داري و و و ... به كجا مي‌خواهيم برسيم. آن شركت جز معدود نمونه‌هاي توليد كننده ايراني با كيفيت خوب بود، اما هم به دليل توليد‌كنندگيش از نظر مالي دخل و خرجش براي راضي نگه داشتن كاركنان اسف‌بار بود و نمي‌دانم به خيلي دلايل ارزش انساني و سرمايه اجتماعي هم آنجا ناديده‌گرفته مي شد، البته فكر كنم اين آخري اپيدمي كاري است. و همين تبديلش كرد به يك شركت محدود خانوادگي پر چالش.
نمي‌دانم شايد پول نفت خواه ناخواه همه ما را به مستبداني با اخلاق امپرياليستي تبديل كرده است. كارفرماها نه تنها از نظر مالي- بلكه حتي از نظر اخلاقي آدمهاي قدر‌داني نيستند.
مدير عامل آخرين روز بهم گفت تو خيلي سالمي، خيلي. آنقدر كه شايد من نمونه‌ات را نديده‌باشم و اين برايم بسيار ازشمند است، اما شايد براي ماندن در ايران لازم باشد، با ديد منفعت ‌طلبي به همه چيز نگاه كني كه هميشه تو برنده باشي.

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۶

2)كمپين و ضرورت دموكراسي

دموكراسي بيش از اين كه يك ايدئولوژي يا چيزي شبيه آن باشد، يك روش است كه شايد الزامن حاصلش حقوق بشر يا عدالت نباشد اما تا كنون از بهترين روش‌ها براي حكومت و نيز اداره هر سيستمي بوده است.
دموكراسي اين روزها انواع مختلف پيدا كرده است: دموكراسي حداكثري، دموكراسي گفتماني، دموكراسي ... . دموكراسي نمايندگي جز مهجورترينهايش است چون فاصله بين مطالبات مردم و مطالبات نمايندگانشان، چيزي است كه دموكراسي را كم‌رنگ مي‌كند. تا اينجايش را صاحب‌نظران و اساتيد حقوق و سياست و جامعه‌شناسي مي‌گويند. *
براي دموكرات بودن هر سازمان، بايد امكان انتخاب تصميم‌گيرندگان آن توسط حداكثر اعضا فراهم باشد و اين انتخاب بايد به صورت دوره‌اي قابل اجرا باشد و نيز لازم است كه هر جا نياز بود حداكثر افراد امكان خلع تصميم‌گير فعلي و انتخاب فرد جديد را داشته باشند. براي ايجاد چنين امكاني بايد همه كارها در آن سازمان براي همه شفاف و قابل پيگيري باشد.
كمپين شايد به يك معني مجموعه‌اي را شامل بشود كه به صورت ملي(تعداد زياد) به مبارزه براي تغيير و يا اصلاح چيزي اقدام مي‌كنند.
جوامعي كه براي تغيير‌ ناعدالتي ها، تبعيض‌ها و نابرابري‌ها اقدام مي‌كنند، به شرطي موفق قلمداد مي‌شوند كه بتوانند آن نابرابري،‌ تبعيض و يا ناعدالتي را كم‌ كنند يا از بين ببرند. بهترين روش براي هر تغييري ايجاد نياز به آن تغيير است و بعد ايجاد خواست حداكثري.
بنابراين بين رضاشاه كه حجاب را به زور از سر مردم برداشت و يا در شرايطي به عنوان باج سياسي به زنان حق راي داد، با كمپين يك ميليون امضا كه مي خواهد ابتدا ضرورت تغيير را نهادينه كند و سپس تغيير را به عنوان مطالبه حداكثري بيان كند، تفاوت وجود دارد. از الزامات كمپين دموكراسي در تمام شيوه هاست. دموكراسي در كار مبارزاتي فرهنگي- سياسي. دموكراسي در واكنش به عكس‌العمل حكومت و نيز عكس‌العمل جامعه. دموكراسي در تصميم‌گيري در مواقع بحران و در مواجهه با موافقان و مخالفان.

*** پي‌نوشت:
جلايي‌پور در نشست دوروزه گذار به دموكراسي: هزينه مبارزات مستقل زنان در شرايط كنوني بسيار زياد است. ( از آن حرفها بود كه بيشتر پدرسالارمآبانه مي آيد تا تحليل جامعه شناختي)
فاطمه‌صادقي در ميزگرد دموكراسي و جنسيت در همان نشست: نبود رويكرد جنسيتي در زنان دليل مشكل اصلي اشتغال و مشاركت سياسي زنان است.
**************************************************************

Today is Ordibehesht fifth; with a big maturity since that up to now. Today I actually felt lonely like two years ago.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۶

اظهار نظر آزاد است و خوب بعد قانون اجرا مي‌شود و زندان...

پاسخ احمدي‌نژاد به سوال خبرنگار اسپانيايي در مورد كمپين يك ميليون امضا ( كه البته با سانسور ترجمه شده است)
:

خبرنگار: مي خواستم بدانم نظر شما درباره نقش زنان ايران در اين وهله تاريخي چيست؟ برخي از زنان دارند تظاهرات مي كنند و امضا جمع مي كنند براي آزادي خودشان نظر شما چيست؟
رييس جمهور: امروز زنهاي ما در همه عرصه ها حضور دارند در امور كشور مشاركت مستقيم دارند در كارهاي علمي، در كارهاي فرهنگي و در كارهاي سياسي. البته شما مي بينيد در يك جامعه 70 ميليوني افراد و احزاب ديگري هستند كه يك حرف هاي ديگري بزنند. مهم اين است كه آزادي است در ايران كارشان را انجام مي دهند و كسي هم كاري با آنها ندارد. در ايران اظهارنظر آزاد است. يك عده اي از خانم ها اظهارنظر مي كنند اشكالي نداره قانون اجرا خواهد شد برويد تو خيابان خانم‌ها را ببينيد.البته نگاه ملت ما به زن با نگاه بعضي از سياستمداران و صاحبان كمپاني هاي بزرگ جهاني متفاوت است در جامعه ما احترامي كه براي زن قائلند براي مردها قائل نيستند اين جا زنها عزيزترين اقشار جامعه هستند و محترم تر از همه هستند حقوقي كه براي زن ها هست بيش از حقوقي است كه براي مردها است كه به خاطر اهميت زنان و وجود زنان كه ارزشمندتر است، اينگونه است.


داريم مي‌ميريم از شدت ارزشمند‌تر بودن. نفس كم مي‌آوريم از زيادي حقوقي كه نسبت به اقشار ديگر داريم.
از شدت ارزشمندي براي آقايان، نوع پوشش، مكان تفريح، نوع تحصيل، نوع كار، نوع و نحوه خواب، سليقه، خوراك و ميزان دم و بازدممان را هم برايمان با طرحهاي ضربتي معين مي‌كنند.

شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۶

سه اپيزود


بايد چيزهايي را راجع به خودم بنويسم. گاهي مي ترسم از اينكه اين آكواريوم تبديل به سينما بشود كه ديگر نتوانم رها زندگي كنم تويش، و اين شمارنده لعنتي است كه گاهي اضطرابِ زير ِپروژكتور زندگي كردن را بالا پايين مي كند، اما خوب مي‌داني وبلاگ who cares? بايد خودم بمانم. آره شايد هم مغرورم!
***
مي‌گويد زمان لازم است براي اين‌كه بتواند شدت احساسش را تقليل بدهد. بايد فرصت بدهم.خوب زمان!... . اما وقتي مي بينم كه زمان فقط دارد احساس سطحي پر دامنه را به احساس عمقي كمي كوچك تبديل مي‌كند، حق دارم نگران بشوم. بيش ‌از هر چيز نگران براي خودم كه مسئوليت چيزي كه مي‌دانم انتهايش كجاست با من است. اما كاش بتوانم راه آرامي پيدا كنم.
***
آن موقعي كه بايد مي‌فهميد چه وضعيتي را از دست داده‌ است آنقدر راحت و ‌بي‌اهميت تصميمم را پذيرفت و رفت كه حتي ذره‌اي شك نكردم به تصميمم و هرگز نخواستم كه ثانيه‌اي ديگر تلاش كنم. اما حالا كه دارد از بيرون مي‌بيند و مي‌شناسد، هر از گاهي برمي‌گردد و ناخنك زدنش را آگاهانه رها مي‌كند و اين گاهي مجبورم مي كنم كه صاف تو صورتش بگويم: لطفن بيرون! مي‌خواهم تنها باشم!
***
با جزئيات يادش است. مي‌خواهم بدانم كدام رفتار من ترساندتش؟
راجع به كار مي گويد. مي‌گويد تو خودت را تعميم مي دهي. تكرار مي‌كنم. تمام جمله‌هاي من با مثال فرضي خودم بود كه ضميرهايش همه من و مربوط به من بود. مي‌گويد من مي‌فهمم تو چي ‌مي‌گويي اما كسي مثل تو نيست.
مي‌گذرد.
خوب! ديگر؟
مي گويد تو خانواده و زندگي خانوادگي را زير سوال بردي. مي گويد تو گفتي دوست نداري مادر شوي به قيمت از دست دادن زندگي خودت.
مي‌گويم شرايطي كه من زندگي خانوادگي را زير سوال بردم تو بحثي مربوط به جايگاه زن و مرد بود. آره هنوز هم اگر قرار باشد من هويتم را تبديل به همسر فلاني بكنم، چه فرق مي كند دوست دختر فلاني و يا ... تشكيل خانواده ذره‌اي برايم اهميت ندارد. اما راجع به مادر شدن ( نمي دانم چرا بهش نمي گويم كه آرزو دارم كه مي توانستم مادر بشوم، كه عاشق بچه‌ها هستم. نمي دانم چرا توضيح نمي‌دهم اين همه زندگي و كارم با بچه‌ها جبران چه چيزي است كه مي دانم به خيلي دلايل احتمال وقوعش خيلي كم است.)
مي گويد تو گفتي كه متعهد به ازدواج تا پايان عمر نيستي. مي گويم حرف من به نظرت منطقي‌تر است يا حرف كسي كه امضا مي‌كند، قرارداد رسمي مي‌بندد و متعهد مي‌شود تا آخر عمرش حتمن بماند؟ در حالي كه شش ماه قبل حتي ذره اي از اين وضعيتش را هم پيش‌بيني نمي كرد؟ مي گويم من نمي‌توانم چنين تعهد بي‌منطقي بدهم، اما تا وقتي بتوانم، بتوانيم، بخواهم و بخواهيم هستم. من منطقي‌ترم يا بقيه؟
مي‌گويد تو با ميانگين كلي جامعه متفاوتي. مي‌گويم خوب! و اين به نظر تو محكوم است به زياده روي؟

برايم عجيب است كه جزئيات در خاطرش است. برايم عجيب است كه حرفهاي من پررنگ تو ذهنش مانده است. شايد هر جمله را از زماني بيش از يك سال و اندي قبل تا همين لحظه و همان روز بيرون مي كشد. و برايم عجيب است كه به نظرش من عجيبم.

جمعه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۶

به زنان نوني شهرم!

وقتي با آدمهاي انتقاد‌پذير و هوشمندي طرف مي‌شوم، كه نه زمان را از دست مي دهند، نه يك كلمه از حرفهاي تو را، و نه انرژيت را، حاضرم تا آخرين توانم هر چه اشكال گرفتم را از نو بسازم و هر چه در ذهنم و در توانم و در سوادم دارم براي اين سازش بيرون بكشم.
تفاوت بزرگ فعالان جنبش زنان(به ويژه زنان و نه مردان مورد نظرم است)، با جنبشهاي ديگر اجتماعي كه عمدتن توسط مردها چرخانده مي‌شود( به خصوص كه من خوشبختانه جنبش دانشجويي را سالها از نزديك لمس كردم و بازمانده‌هاي جنبش كارگري دو سه دهه قبل را هم مي‌شناسم):
يكي اين است كه زنها، به خاطر پيشينيه تاريخي سرزنش شنوي طولاني‌مدتشان، راحت‌تر مي توانند بدون اينكه رگهايشان ورم كند و صدايشان بم بشود، انتقاد بشنوند. و باز به خاطر تيزهوشي زنانه‌اي كه در اينگونه موارد به لطف تاريخ پيدا كرده‌اند، سريع مسيري را پيدا مي‌كنند كه منتقد را به قول... از آن خودشان مي‌كنند، (چيزي كه در دموكرات ترين مردان هم در رفتار ريز و خصوصيشان بي‌عيب و نقص نمي‌ماند هرگز و راحت به چشم مي‌آيد.)
دوم اين كه به دليل ضعيف‌بودن در تاريخي طولاني مدت و صلح‌طلبي كه گاهي به اشتباه و يا شايد هم با برداشتي درست جز خصلتهاي روانشناسانه‌ي زنان نام برده مي‌شود؛‌ در آرامش و صلح و يا بهتر بگويم در زمينه مي توانند تغييراتي اساسي ايجاد كنند، بدون اينكه در دل مخالفان سرسخت ِ تغيير، آب تكان بخورد.
گرچه اين خصوصيات از پيشينه‌هاي نابرابري مي‌آيد، اما سازگار شدن با آنها و به كاركرد بهينه‌رساندنشان هم كاري است كه حالا باعث برتري خصيصه‌هاي در زنان شده است. انتقاد پذيري مسالمت‌جويانه و صلح‌خواهي.
نمي دانم اين دوره تاريخي در كجا ثبت خواهد شد. اما وظيفه‌ام بود كه در كناري بنويسم كه زناني هستند چنان آرام و صلح‌طلب و چنان باهوش كه خواسته‌هايشان را با تمام زندگيشان معاوضه مي‌كنند. و زناني هستند چنان قدرتمند و چنان زيرك و انتقادخواه، كه هوش و تواناييشان را با پذيرفتن انتقادها افزايش مي دهند.

دوشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۶

1)كمپين و چالشها

خوشبختانه بچه‌ها آزاد شدند و حالا شايد با تمركز بيشتر بشود فكر كرد كه ما كجا ايستاديم و چه مي‌خواهيم بكنيم.
آخرين دستگيري براي اولين بار فقط به هنگام امضا جمع كردن براي كمپين و با اين دليل كه اين اقدام عليه نظام محسوب مي شود بود، با توجه به همه حرف‌هاي قبلي آقايان كه ما با كمپين و مطالبت كمپين هيچ مشكلي نداريم. و بعد صحبت هاي وزير اطلاعات كه جنبش زنان و دانشجويي به فكر براندازي نرم نظام‌اند.
واقعيت اين است كه مطالبات حقوقي كه خواستار تغيير قوانين تصويب شده و اجرايي حكومت است، نمي‌تواند جنبش غير سياسي تلقي بشود. و از طرف ديگر جنبش سياسي به شرطي مي تواند موفق باشد و در نظم و ساختار اجتماعي تغيير به وجود بيآورد كه به صورت خودجوش در بين اكثريت و يا قشر وسيعي از يك كشور باشد. حالا ما هرجا كه فقط يك وجه قضيه را محكم چسبيديم، ناخودآگاه وجه ديگرش از دستمان خارج مي‌شود، مگر اينكه سازماندهي براي پيشبرد دو هدف دقيق و هوشمندانه و با در نظر گرفتن همه جوانب باشد.
از طرفي واقعيت اين است كه ما در كشوري زندگي مي كنيم كه مصلحت‌انديشي و ترس مواجه با هر چه برخلاف خواست حكومت است، زياد است و و روز به روز هم به دليل ميزان بالاي بيكاري، تورم و فشار اقتصادي و نابرابري بسيار زياد طبقات اجتماعي و كم بودن سرمايه اجتماعي اين محافظه كاري بيشتر و بيشتر مي‌شود.
بنابراين هر برخورد قهري و تبيهي و خشونت آميز حكومت با اين جنبش و به طور خاص با كمپين، علاوه بر اين كه موضع حكومت را در برابر اين مطالبات واضح مي‌كند، و تصميم‌گيري در بعد سياسي را روشن ‌تر مي‌كند، از طرف ديگر باعث ريزش نيروي مردمي مي‌شود كه بدنه اين جنبش و مبارزه ملي را تشكيل مي دهند.
اين از طرفي خوب است، چون به طور فرض در اين دستگيري آخر، ما به وضوح مي‌توانيم تصميم‌گيرندگان حكومت را با حقوق‌دانان به چالش بيندازيم كه طبق قوانين همين مملكت امضا گرفتن جرم است و يا نه. و از طرفي كساني هستند كه بعد از همين نمونه مي خواهند كه امضاهايشان پس گرفته بشود و يا از بين افراد مردمي كه امضا جمع مي‌كردند نخواهند به دردسرهاي مشابه بيفتند.
شايد راه گسترش كمپين و آگاهي‌بخشي عمومي شبكه درختي يا هرمي باشد كه بين افراد با در نظر گرفتن نزديكان و آشناهاي هر كس، پيش برد و اين نياز به آموزش پيشرفته‌تر و تغيير سازماندهي فعلي است.

ادامه دارد...

یکشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۶

5 عصر

تا 5 عصر انتظار مي‌كشيم شايد ناهيد و محبوبه‌مان آزاد بشوند.
5 عصر، كجايي شاملو با آن نگاه آزادي‌خواه عاشقانه مرد‌سالارت كه زن را فقط با زيبايي و صبوري و قدرت معشوقگيش ترسيم كردي ؟

شنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۶

بازنگري

اين ترم تمام شد، يك سري از شاهكارهايم را اينجا جمع مي‌كنم شايد يك روزي به درد خورد.
از نظر درسي: كلاسها تصادفي تقسيم‌بندي شده بود، تمام بچه‌هاي من، جز 30 درصد اول كل مجموعه شدند. اين 30 درصد، در بدترين حالت است و نه حتي ميانگين.

اما دسته گلهايي كه آب دادم:
- يك بار كه داشتيم راجع به مبحث نور حرف مي‌زديم،‌حرف را كشاندم به هالهءنوري كه دور عكس امامها و ... مي‌كشند(بچه‌ها بين 10 تا 13 ساله‌اند.) سوال، سوال، سوال... تا رسيد به روح و جن و ... . قول دادم يك بار سر فرصت راجع به اين موضوع صحبت كنيم. بچه‌ها يادشان رفته‌بود اما وقتي دوباره خودم بحث را شروع كردم و هر چه موهومات را نفي كردم، بچه‌ها به هيجان آمده بودند. دو هفته بعد يكي از دخترها گفت كه حرفهاي من را امتحان كرده است، ديگر از چيزي نمي‌ترسد.
- نزديك تعطيلات به بچه‌ها گفتم،‌ به جاي درس خواندن تا مي‌توانيد در تعطيلات تفريح كنيد تا روزهاي درسي قبراق باشيد.
- روزي كه حرف از كتاب‌خواندن بود و بچه‌ها شاكي بودن از نداشتن مجوز خواندن خيلي كتابها توسط پدرها ومادرهايشان، گفتم هيچ كتابي براي شما ممنوع نيست، اگر كتابي را باز كرديد خوانديد و فهميديد من بهتان توصيه مي‌كنم تا آخر آن كتاب را بخوانيد.
- به بچه‌ها ياد دادم كه اگر چيزي به نظرشان اشكال دارد بايد ياد بگيرند كه انتقاد كنند. مثلن راجع به سيستمي كه تويش بوديم شروع كرديم.

واكنشهايي كه از بچه‌ها ديدم:
- بچه‌ها مي‌گفتند خوب توضيح مي‌دهيد. موقع رياضي هميشه بچه‌ها اصرار داشتند كه مرتب تمرين بهشان بدهم تا سر كلاس حل كنند، ساعت‌هاي تفريح هميشه با اصرار بايد مي‌فرستادمشان بيرون.
- سيستم يك برگ نظر‌خواهي به بچه ها داده بود. همهء بچه‌ها راجع به من نوشته بودند خيلي خوش‌اخلاق و شوخ و بامزه است. يكي از بچه ها نوشته بود هيچ روزي يادم نمي آيد كه لبخند روي صورتش نبوده باشد. (حس خيلي خوبي داشتم، ‌ياد روزي افتادم كه ساعت 6:30 صبح در حالي كه مي‌لرزيدم از عصبانيت و ناراحتي آن شوك را خواندم و بعد رفتم سر كلاس. ياد روزي كه تا صبح از فشار ترديد تصميم‌گيري نخوابيده بودم و صبح رفتم سر كلاس و ... . خوشحال بودم كه اينها هيچ‌كدام به كلاس و بچه‌ها منعكس نشده است.)
- يكي از بچه‌ها روزهاي آخر موقع صدا كردنم، به اشتباه مرتب مي‌گفت مامان ( از احساس نزديكي بچه‌ها خوشحال بودم.)
- يكي از بچه‌ها برايم نوشته بود آرزو مي كند به هر جا كه مي‌خواهم برسم.(حس خوبي بود كه بچه‌ها برداشتشان از من بودن در انتهاي مسيرم نبوده است.)

اينها باشد تا اين ترم چطور بگذرد... . چنان ولعي دارم براي درس دادن به دختر‌بچه‌هاي كوچك و تغيير تابوهايي در ذهنشان و كاشتن خلاقيت در وجود پر تخيلشان كه شايد براي هيچ كاري چنين شوق نداشته باشم.
پي‌نوشت:اولين بازجويي از ناهيد و محبوبه و همچنان حبس

و همچنان هم...

با يك واسطه، پيشنهاد دادم، بحث حقوق زنان بين معلمان باز بشود. يك مجموعه آموزشي غير انتفاعي دخترانه شامل دبيرستان و راهنمايي و دبستان. از آن جاهايي كه هر ترم چيزي بين 3 تا 5 ميليون تومان از بچه‌ها شهريه مي‌گيرند. دبيرهاي آنجا دبيرهاي نمونه‌ سالهاي مختلف آموزش و پرورشند كه بعد از بازنشستگي گلچين شده‌اند. از آن جاهايي كه عضو هزار جور گروه و سازمان بين‌المللي آموزشي است و هزار جور استاندارد فلان و بهمان دارد و با چه شرايط هفت‌خوان رستمي بچه‌ها را پذيرش مي‌كند و بعد همه‌جور امكانات رفاهي براي بچه‌ها به پا است و همه‌چيز زمين تا آسمان با مدرسه‌هاي معمول ايران فرق دارد.
خلاصه، از بين خيل 40-50 نفري دبيران و آموزش‌دهنده‌هاي آنجا فقط يك نفر امضا كرده بود، ‌آن هم بدون اينكه بقيه بفهمند. و همه با تاكيد بر موافقتشان، دليلشان احتياط و ترس از دست دادن كار و دوزار حقوق بازنشستگي و چه و چه بوده‌است. اين را هم اضافه كنم كه واسطه يكي از برجسته‌ترين دبيران همان مجموعه بود.
با تمام احترامي كه براي معلمها قائلم و با در نظر گرفتن شرايط سخت كاري و معيشتيشان، اما خوب به نظر مي‌آيد با اين وضع ِ آموزش‌دهنده‌ها، تا سالهاي سال فرهنگ مردم هيچ تغييري نكند. معلمي كه با ترس سر كلاس برود و با ترس آموزش بدهد، چطور مي‌تواند تمام واقعيت را بيان كند؟ چطور مي‌تواند فكر كردن و انتخاب را ياد بدهد؟ چطور مي تواند انسانيت را ديكته بگويد؟ و از نسلي كه اينچنين پرورده مي‌شود چه انتظاري مي‌شود داشت؟

***

با تمام شعارهايي كه مي‌دهم و اصرار دارم عمليشان كنم، زنجيري را در خودم كشف كردم كه نمي‌گذارد احساسم از يك شعاعي پا فراتر بگذارد و چنان بي‌رحمانه و مرموز چنين مي‌كند كه تا به حال نديده ‌بودمش.
بايد در فكر باز كردن زنجير باشم اما به نظر بسيار سخت و طولاني مي‌آيد.

پنجشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۶

دغدغه‌ها

چقدر اين روزها نگراني و اضطراب زياد است. همه چيز دارد تغيير مي‌كند و من مي‌ترسم اگر امروز زنان به مبارزه صرفن سياسي فكر كنند، تا سالها ديگر حتي نتوانند حرف از حقوق مسلمشان بزنند. مثل نمونه هاي تاريخي قبل. شايد يك بار مفصل راجع بهش نوشتم.
گزارش نشست ديروز تحكيم وحدت: جنبش زنان تهديدها و مقاومت‌ها ( حرف‌هاي عبدي قابل تامل بود.
اين هم متن سخنراني نوشين در نشست تحكيم. زاويه ديد نوشين هم قابل تحسين است.
اكبر گنجي هم در مورد جنبش زنان تحليلي صحبت مي‌كند. مي‌گويد چند همسري اغراق است. اما خوب نمي‌شود گفت چون كم اتفاق مي‌افتد نبايد بهش گير داد. گاهي چيزهايي را زمان حل مي كند اما بايد با زمان همروي كرد.
تكليف ناهيد و محبوبه هم همچنان نامعلوم.

***
بدون اينكه بفهمم دارم پير مي‌شوم. سه روز پشت هم بدون اينكه آگاهانه بدونم چه مي‌كنم، آخرين لحظه موقع از خانه بيرون رفتن، روسريم را عوض كردم و رنگش را تيره برگزيدم. با هزار توجيه كه اينجا فلان و آنجا بهمان... . يك لحظه غافلگير شدم، فكر كردم چه زود پير شدي و محافظه‌كار و هم‌رنگ جماعت!!!

دوشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۶

انتقاد يعني شانس از دست دادن


من اگر به چيزي فكر كنم صريح مي‌گويم و تو هم بايد بتواني رك بودنم را بپذيري.
تو اگر چيزي بگويي، بيش از اين كه به چرايي چيزي كه مي‌گويي فكر كنم، احساسي‌ترين رفتارم را در مقابل حرفت انجام مي‌دهم و آنقدر بهم بر‌مي‌خورد كه ديگر جرات نكني از من انتقاد كني.
معلمهايمان از وقتي مي‌رويم دبستان اينطوري هستند.
پدر و مادرهايمان در رابطه با ما اينطوري هستند.
كارفرما برخوردش با ما در هر سطحي كه باشيم اينطوري است.
ما همه اينها را مي دانيم، اما خوب مي‌داني در هر صورت ما هم اينطوري هستيم. يادت باشد فقط بپذير. فقط. وگرنه تهديد مي كنيمت كه به تاريخ مي‌سپريمت.
مي‌بيني تو چقدر ايراد داري و ما چقدر مظلوم و معصوميم؟
پي‌نوشت: اين نيما خان نامداري چنان درك بالايي از برابري جنسيتي دارد كه شايد حرفهاي هيچ مرد ديگري به دلچسبي حرفهاي او در مورد حقوق و جنبش زنان نباشد.

جايگاه جنبش زنان در بين احزاب و جنبش ها و مردان

مفهوم استقلال در بين كنشگران جنبش زنان/ گردآوري نظريات 12 نفر از فعالان جنبش زنان است همراه با تحليل ناهيد كشاورز.
بحث بسيار مهمي است.


ناهید کشاورز و محبوبه حسین زاده را آزاد کنید

يك عذاب وجدان براي تداخل درگيري ذهني با اتفاقات

شنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۶

امضا

سيزدهمين روز است.
يك پيام مي‌رسد. بين خنده و شوخي و شاديهاي سيزده‌ شروع مي‌كنم با لحن شوخي بلند خواندن: سارا و همسرش، ناهيد، محبوبه و ... صدايم را پايين مي‌آورم، ‌لحن شوخيم مي‌پرد. كنارم نشسته... دستگير شده‌اند. نگاهم مي‌كند، شوكه ‌است. مي‌گويد تو نمي‌داني اينها كنترل مي‌شود؟ مگر قرار نبود...؟ سريع گوشي را از جلوي چشمش مي گردانم و مي‌گويم:سسسسسسسس شلوغش نكن. چيزي نيست. و بلند مي‌شوم از كنارش.
زنگ مي‌زند. مي‌گويد الآن كانال فلان داشت يك چيزي راجع به آن امضاها ... . مي‌گويم بله مي‌دانم، جاي هيچ نگراني نيست... مي‌گويد همسايه‌مان آمده و خواهش كرده كه ... مي‌گويد مي‌داني كه مردم مي‌ترسند.
هزار نفر امضا كردند كه چرا دو نفر را بردند اوين آن هم فقط به خاطر امضا جمع كردن تو مكان عمومي و بدون هيچ اختلال و در تهايت آرامش... خوب؟ خوب؟ خوب ديگر! كي از اين گفت كه بايد تقسيم كار بشود تو اين جور مواقع؟ كي‌ يادش ماند بايد براي امضاهاي گرفته شده امنيت ايجاد كرد تا هر بار امضا و امضا و امضاي جديد؟ آيا در حال دور زدن نيانداختندمان؟ يا شايد هم اين يعني مبارزه براي حقوق مسلم...؟
كوچكترين زمان خالي كه بين كار پيدا مي كند مي‌گويد تعدادي از زنان فعال جنبش را دستگير كرده بودند و دوباره هم... مي‌گويد خوب همه مايوس مي‌شوند، پوزخند مي زند و رد مي‌شود. شيريني پخش مي‌كند و بلند بين همه همكارهاي خانم و آقا مي‌گويد اين شيريني ختنه سوران پسرم است، يعني مي‌خواهم بگويم واقعن خوردن دارد...!!!
پي‌نوشت: ابراهيم نبوي برگشته است الآن ايران است بعد از چهار سال. يك خوشحالي همراه با نگراني.

جمعه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۶

انتهاي عشق

انتهاي هر چيز كجاست؟ آيا همه چيزها قابليت اين را دارند كه برايشان انتهايي متصور بود؟ آيا مي‌شود قبل از اتفاقها انتهاي آنها را در ذهن ساخت و بيش از آن پيش نرفت؟ آيا انتهاي انتها وجود دارد يا هر انتهايي ابتداي چيز تازه‌اي است؟
وقتي اصول رودرروي هم قرار بگيرند انتها تعريف كردن كار ساده‌اي نيست.
انتهاي عشق كجاست؟ عدم شادي؟ عدم لذت؟ آزار خود؟ آزار ديگري؟
آزار ديدن براي آرامش و لذت ديگري؟ شكنجه شدن براي آرامش و لذت ديگري؟
از عشق حرف مي‌زنم. نه اعتقاد نه ايمان نه آرمان. از عشق يك آدم به يك آدم ديگر. از زميني‌ترين نوع عشق.
عاشقي كه خودش را آزار مي‌دهد براي معشوقش، اختيار با خودش است.
اما عاشقي كه ديگري را آزار مي‌دهد براي معشوقش چه بايد كرد؟ حال اگر عاشق ظالم،‌ معشوق توي نفر سوم باشد چه؟
اگر معشوقه، به دليل جنون نزديكانش را آزرد كي مي‌تواند تصميم بگيرد كه بايد مجنون را به حال خود رها كرد تا مرگ، بلكه نزديكانش تامين رواني بشوند؟
اگر معشوقه، ‌به دليل جنون نزديكانش را آزرد كي‌مي‌تواند تصميم بگيرد كه بايد نزديكانش مجنون را حمايت كنند حتي زير فشار آزار؟
من واهمه‌ام از روزي‌ است كه تو به اميد آينده براي ساختن مي‌آيي و من چيزي جز سرماي آزارهايت نداشته باشم و ببيني كه تا چد بي‌اعتمادم به تو و به اميدت و به عشق بي‌ارزشمان.
اما اگر واهمه‌ام طولاني شد و ديگران را آزرد تو مسئولي و من مسئولم و كي؟

هرچه گفتم مستند بود. منطقي بود. و قابل تامل. اما گريه‌ام گرفت. من با تمام احساس، تا انتهاي منطق و تفكر پيش مي‌روم اما احساسم را ...؟ متاثر شد و من مي‌لرزيدم.
وبلاگ گوشهايت را باز كن. آزارم مي‌دهند آدمهايي كه به جاي شنوا بودن براي كم كردن فشار، سكوت مي‌كنند. ترك مي‌كنند. نقد مي‌كنند. نسخه پدرانه مي‌پيچند. شايد هم من پرتوقع‌ام.
به نظرم بايد فرصت متنفر شدن را به خودم بدهم.

دوشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۶

قانون و امنيت جاني

بعد از چهار ساعت هنوز تپش قلب دارم.
صحنه‌هاي خشن كم نديدم تو عمرم. صحنه هاي كتك خوردن آدمها تو تجمع‌‌ها. صحنه‌هاي بردن مجرم زير كتك و لگد پليسها چه در ايران چه خارج از ايران. فيلمهاي حال به هم زن سنگسار. فيلمها و عكسهاي هجومهاي وحشيانه به خانه‌هاي دانشجويي و چه و چه ... فيلمهاي اعدام و جنگ و قتل عامهاي دسته‌جمعي ... . اما هنوز شوكه‌ام. خانه‌اي كه تا چهار روز پيش آماده بود براي عيد، فقط خاكستري متروكه ازش مانده است. چنان خاكستري كه نمي‌شود از روي خاكسترها بدون كارشناسي تشخيص داد كدام خاكستر فرش است كدام خاكستر سراميك و كدام خاكستر تلويزيون؟
نمي‌دانم! وقتي چهار تا هيزم را آتش مي‌زني اگر آتش را با آب خاموش نكني دست كم يك شب تا صبح زمان لازم است و حرارت تا چوب سوخته تبديل به خاكستر بشود.
چقدر بايد آتش مانده باشد كه از مبل حتي اسكلت چوبيش هم نماند و فقط فنرهاي سياهش و جايش كه خاكستر دارد را بتواني تشخيص بدهي.
زن التماس كرده بود كه خانه را به نامت مي‌كنم فقط اگر از زندگي من و بچه‌ها بيرون بروي و برنگردي،‌ مردك تهديد كرده بود كه اگر من پايم را بيرون بگذارم از زندگي شما، اول تو را بعد دو تا بچه‌ها را و بعد خودم را مي‌كشم.
هم‌چنان تحمل مي‌كند و فقط در مقابل اصرار كمك دوست و آشنا مي‌گويد وسايل زندگي و يك خانه ديگر براي چي؟ كه باز آتشش بزند؟
دو بار تا پاي طلاق رفته است و آمده اما هر بار تهديدهاي مردك كه چنين مي‌كنم و چنان... پيشمانش كرده است. فكر كرده است هزينه آزار بعد از طلاق بيشتر است. فقط مي گويد بايد فكر كنم. حتي با وكيلش هم صحبت نمي كند. همه مانده‌ايم كه چقدر بايد خوي وحشي يك آدم، تهديد كننده و رعب آور باشد كه زن هيچ اقدامي نمي‌كند.
به فاصله دو متر در اتاق دوتا مبل نيست شده است از شدت آتش. از تلويزيون فقط خورده‌هاي شيشه مانده است، فرش هيچ اثري جز خاكستر ازش نمانده است و آن وقت روي ميز ديگر با فاصله يك متر كنار آن خاكسترها، صحيفه سجاديه روي ميز باز است و فقط اطراف كاغذهايش كمي سياه شده است و يكي از شمعدانيهاي 23 سال پيش عقد هم كنار آن روي ميز بود. اين چطور آتش سوزي است؟
قانون چطور مي‌خواهد از زن و دو بچه‌اش حمايت كند؟ به فرض كه طلاق هم صادر شد، امنيت جاني اين سه نفر و هر كس ديگري كه به آنها كمك كرده است را كدام نيروي امنيتي مي‌تواند تامين كند؟
مردك رواني و ديوانه را چطور مي‌شود مهار كرد وقتي هر بار بعد از بستري شدن، ظرف 2-3 هفته مرخص شده است؟
ذهنم درگير است. هر وكيلي را كه مي‌شناختم ازش كمك گرفتم. اما ...
مي‌ترسم... . همه چيز سوخته بود. همه چيز.

یکشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۶

آتش

آتيش! آتيش!
از بيرون خانه پنجره‌هاي شكسته،‌ ديوارهاي دود گرفته، و خرابه‌اي كه فقط بوي سوختگي مي دهد معلوم است.
از سفري برگشته است كه به همت فاميل به جاي فرار از خانه تبديل به سفر عيدانه شده بود.
شوهرش تو خانه نيست. اما همه چيز سوخته. وقتي مي‌نويسم همه چيز نمي‌دانم عمق همه چيز زندگي را چطور توي اين دو كلمه جا بدهم؟ يخچال،‌ تلويزيون، ماشين لباسشويي، كامپيوتر بچه‌ها، همه كتاب‌ها و جزوه‌ها، فرش و مبل و تخت و درهاي خانه و پنجره‌هايي كه همه شكسته‌اند و ديوارهاي سياه دود گرفته و همه مدارك شخصي: شناسنامه و مدارك دانشگاه و حتي سند خانه و ... .
از پشت تلفن صداي گريه‌هاي بلند زن مي‌آيد. و صدايي كه مي‌گويد مردك سالم است و حتي يك سوختگي كوچك هم ندارد.
رسيدن به جايي كه آرزوي مرگ يك آدم را بكني. از ته دلم مي‌گذرد كاش خودش هم سوخته بود.
مي‌گويد دارد به شكايت فكر مي‌كند. مي‌گويد مي‌خواهد دلايل جمع كند كه امنيت جاني ندارد. نه او و نه بچه‌هايش. ته دلم خوشحال مي‌شوم خيلي زياد. 7 سالم بود كه از اين مرد ترسيدم. 14 سالم بود كه حس كردم متنفرم از اين مرد اما هيچ چيز نگفتم، طولاني گريه كردم براي زن بيچاره و هيچ بار نتوانستم چيزي بگويم چون حدس مي‌زدم كه او خودش اين مردك را مي‌شناسد، فقط اين سوال همه اين 12- 13 سال تو ذهنم چرخ مي‌زد كه چرا جدا نمي‌شود؟ چي باعث مي‌شود كه صبر كند؟
به فرض كه خواست خودش بوده است، به فرض كه انتخاب خودش بوده است، حتي اگر با پافشاري، اما نمي‌فهميدم چي اين همه سال باعث مي‌شد اينهمه تحملش كند؟ هزينه يك انتخاب حتي اگر اشتباه به قيمت همه عمر و جواني و زندگي مي‌ارزد؟
حالا آن خانه‌اي را كه با كار شبانه‌روزي اين سالها با هزار سختي خريده بود و مهيا كرده بود براي عيد، مردك به ويرانه‌اي بدل كرده است كه حتي يك شب هم مي‌شود تويش ماند.
هيچ اثري از تركيدگي گاز نيست. خودش هيچ آسيبي نديده است. همه چيز چنان سوخته است كه به خاكستر بدل شده است. مردك همه زندگي را سوزانده است.
خوشحالم كه كار يكسره شد. خوشحالم كه هيچ توجيهي برايش نمانده است كه مردك را تحمل كند. خوشحالم؟!! نه نه ! نمي‌دانم. همه چيز را سوزانده است.
مي‌ترسم. از انتخاب مي‌ترسم. از هزينه خوشيهاي كوتاه‌مدت مي‌ترسم. از خودم از تو مي‌ترسم. از وجدان انساني كه زندگي را زهر مي‌كند تا دليلي براي رها نشدن بيآوري مي‌ترسم. از ترحم به قيمت زندگي مي‌ترسم. از آتش.. از ... ...

شنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۶

سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۵

با خودم! لطفن نخوانيد

يك احساس مزخرفي دارم كه نمي‌توانم توصيفش كنم.
متنفرم از اينكه به پارسال همين روزها تو وبلاگ نگاهي بيندازم.
متنفرم كه بخواهم چند ماه آينده را تو ذهنم بچينم.
اما ...
چه اهميتي دارد؟ چه اهميتي دارد كه كي و چي و چقدر اهميت دارد؟
يك حس مزخرف دارم.

یکشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۵

مردسالاري پنهان

فردا آخرين روز كاري است در ايران و شادي و محبوبه هنوز در حبسند.

حالا نوبت معلم‌هاست.

شاهرودی به مرتضوی :حضور در اجتماعات قانونی و بیان اعتراضات به روش مدنی از حقوق شهروندی و از مظاهر دموکراسی است لذا فرهنگیان نباید در بازدداشت بمانند!

نه تقابل نه رقابت پاسخ بهاره هدايت به تحليلي كه سخن از پدرخواندگي گنجي گفته است.

آسيه اميني تعريف مي‌كرد كه در روزهاي بازداشتشان، جزء عجيب‌ترين چيزهايي كه ديده بودند، برخورد پليسهاي مرد با پليسهاي زن بوده است. مي‌گفت با همان خشونتي كه ما را به طرف اتوبوس مي‌راندند و با همان لحني كه به ما توهين مي‌كردند و با ما حرف مي‌زدند، با همان صورت و به همان شكل هم پليسهاي زن را به طرف ما هدايت مي‌كردند. مي‌گفت ما مانده بوديم كه اينها هر دو پليسند اما تفاوت بين نوع برخورد آيا فقط به خاطر جايگاه اداري و قدرت است يا همان بحث معروف جنسيت؟

از زبان همسالان خودمان زياد شنيدم كه "عزيزم تو نه! اما خوب قبول كن كه مردها از زنها برترند."
يا "بهتان برنخورد ها! منظورم شما نيستيد، اما قبول كنيد كه زنها با مردها خيلي خيلي فاصله دارند."
يا " بايد قبول كرد كه به جز در موارد استثنايي(با چشم و سر و كله هم به تو اشاره مي‌كند.) زنها ذاتن از مردها ناتوانترند."

چيزي وجود دارد به نام مردسالاري پنهان. يعني زير بازي كردن. مردان پليس رو بازي مي‌كنند، بازجوها زير. مسن‌ترها و بزرگترها رو بازي مي‌كنند، جوانترها و همسالان زير. مادربزرگها رو بازي مي‌كنند، اما گاه مادرها به ناچار زير. اما خوب! وجود دارد. در پوست و گوشت و خون همه ما مردسالاري وجود دارد. تمرين زيادي مي‌خواهد تا آن زير بازي كردن خودمان را هم كشف كنيم.
يكي كتك مي زند. يكي پوز خند مي‌زند. يكي استخدام نمي كند. يكي شوخي مي‌كند. يكي دشنام جنسي مي‌دهد. يكي اجازه بروز نمي‌دهد. يكي به حساب نمي آورد. يكي به عنوان صندوقچه احساس باهات رفتار مي‌كند، كه وقتي نياز شد درت را باز كند. يكي توهين مي‌كند. يكي قضاوت مي‌كند. يكي... يكي... يكي... همه‌ي اينها همان مردسالاري است. گاهي رو است و مي‌تواني نامش را تذكر بدهي و گاهي زير است و اگر نامش را بگويي به تهمت زدن متهم مي شوي. اما خوب! ما كه مي‌دانيم. همه‌مان خوب مي‌دانيم همه‌اش همان است.

جمعه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۵

اجراي سناريوي كيهان

موسسه خصوصي كنشگران، جايي بود كه به گوش خيلي از NGO ها آشنا است. چيزي بيش از سه سال كه من باهاشون آشنا شدم، كارگاه‌هاي آموزشي بسيار مفيدي در زمينه‌هاي مختلف توانمندي‌سازي NGO ها به طور رايگان و البته بسيار پربار برگزار مي‌كردند.
امروز در ادامه دستگيري زنان و پروژه پرونده سازي بحث مالي و پول گرفتن از آمريكا و هلند كه كيهان هفته پيش مطرح كرده بود به نظر مي‌آمد سناريوي جديدي است، كنشگران هم پلمپ شد.
حالا چطور و با چه قانوني در كشور يك شركت تجاري خصوصي را مي‌شود پلمپ كرد را معلوم نيست كي جواب مي‌دهد.
خيلي از فعالان حوزه اجتماعي خيلي از توانمنديهايشان را مديون كنشگران و زحمات دكتر رزاقي هستند.

مصاحبه با فريبا داوودي مهاجر در باره دستگيري‌هاي اخير.

چهارشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۵

جنبش زنان و مردان يا مردان و جنبش زنان

يك وقتهايي يك چيزي تو ذهن گره مي‌خورد كه تا مفصل بهش فكر نكني و باهاش كلنجار نروي رها نمي‌كندت و آن جايگاه مردان در جنبش زنان امروز ايران است.

شايد اصلن بحث مناسبي نباشد براي اين روزها، شايد هم جايگاهش حالا نباشد، شايد هم اتفاقن موضوع مهمي است كه مي‌تواند نقطه عطف بشود. در هر صورت به نظرم همان طور كه تبعيض جنسيتي عليه زنان در طول تاريخ كار را تا به امروز به اينجا كشانده، فكر مي‌كنم شايد يك دفعه، رها كردن بررسي و تحليل كنش زنان با مردان، و جايگاه جنبش زنان در بين مردان يا جايگاه مردان در جنبش زنان، ممكن است به نوع ديگري تعادل را به هم بزند.

روزهايي كه انگهاي زيادي بر دوش فمنيسيتهاي ايران بوده است، زياد دور نيست. گرچه شايد اوج برچسبها مربوط به زمان نوجواني من است، اما بعضي از آنها خوب يادم است، چون شايد تحليلهاي آن روزها را متاسفانه خيلي تحت تاثير مي‌گذاشت، يا دست كم تحليلهايي را كه سن من مي‌توانست درك كند متاثر مي‌كرد.

زماني كه فمنيستها متهم مي‌شدند به اين كه به دليل مطلقه بودن، بيوه بودن، يا مجرد بودن در سن بالا، به خاطر مشكلات شخصي خودشان و با اثبات هزار دليل ( و بهتر است بگويم كوته بيني اثبات كننده‌ها) دچار مرد ستيزي هستند و هر چه از برابري و آزادي و حقوق زنان مي‌گويند صرفن از اين منظر است يا قسمت عمده‌ايش از اين منظر است.

كاري با اين ندارم كه اين تحليل چقدر درست بوده است و اگر هم در نسل قبل، زندگي شخصي بسياري از زنان فعال شبيه چيزي كه مي‌گفتند بوده است( فرضن) چرا چنين بوده است.

اما بحث من اين است كه وقتي امروز با يك اقدام بي سابقه 33 نفر از فعالترينهاي جنبش زنان دستگير مي شوند، علاوه بر خانواده، همسران اكثر آنها هستند كه تك به تك طي اين ماجرا شناخته مي‌شوند و پيگير آزادي همسرانشان هستند.

مي‌خواهم بگويم زنان فعال امروز همه همسراني دارند و حتي كودكاني، خانواده‌اي گرم كه نبود يك- روز و دو- روز آنها، عاطفه خانواده‌هايشان را پريشان مي‌كند، و نه خوراك و رخت و لباس و تنظيم كارهاي خانه را. وگرنه كه همه اين زنان اهل كار و سفر داوطلبانه و پژوهشي و آموزشيند و عادت به دوريهاي دور و نزديك از خانه دارند.

فكر مي‌كنم مردها به درك بزرگي از خواسته‌هاي زنان رسيدند ( كه البته هنوز بسيار جاي پذيرش بيشتر دارد) كه فعالان زنان امروز، با خواسته‌هاي برابري حقوقشان، با آزاديخواهيشان و با تمام مطالبات اجتماعيشان مجبور به طلاق و انتخاب تنهايي نيستند. و اين نسبت به حتي شش- هفت سال قبل، بسيار گسترده و چشمگير است و باارزش.

بعد چه؟ اما امروز! چند نفر از بازيگران اجتماعي، حقوقي و سياسي كه جز مردان هستند، از جنبش

زنان دركي نزديك به خود زنان دارند؟ الويت برابري زن و مرد، جز الويت چند نفر از اين نخبگان و تصميم‌گيرندگان است؟ چقدر فاصله بين زنان و مردان امروز هست؟ و اين فاصله آيا بايد كم بشود؟ و اگر بله، چطور؟ و در آن صورت فوايد اين نزديكي بيشتر از هزينه‌ي آن هست؟

دارم كلنجار مي‌روم باهاش... كمك كنيد!!!

دفاع از حقوق زندانيان

جلسه‌اي در دفتر انجمن دفاع از حقوق زندانيان برگزار شد با حضور تعدادي از زنان بازداشت شده اخير و خانواده‌هايشان و تعدادي از وكلا و تعدادي از اعضاي انجمن. و نيز فعالاني مثل موسوي خوييني.
عماد الدين باقي، از اعضاي انجمن( نمي‌دانم دقيقن چه سمتي در انجمن دارد) در تعريف كاركردي گروه خود، حمايت از حقوق زنداني، هر نوع زنداني از سياسي و خبرنگار گرفته تا بدهكار بابت چك بي‌محل و مهريه و هر چه و هر دليلي كه كسي به آن دليل در زندان است را بيان كرد.

به جز صحبت‌هايي كه خانمها هر كدام راجع به بازداشتشان و ادامه بازداشت شادي و محبوبه مي‌گفتند، و در اين چند روز نمونه‌هايش را تو سايتها و وبلاگهاي مختلف خوشبختانه خوب انعكاس داده‌اند، باقي چيزهايي گفت كه موارد جالبش به نظرم اينها بودند:

اين خانمها مي‌توانستند خيلي ساده آن روز به جاي رفتن جلوي دادگاه انقلاب، ‌طبق اصل 27 همان تجمع مسالمت آميز و آرامشان را جلوي دفتر سازمان ملل، محل ديده‌بان حقوق بشر و يا هر جاي ديگري مي‌بردند كه انعكاس خبري وحشتناك داشته باشد؛ اما اين كار را نكردند. مراجع داخلي مثل دادگاه انقلاب را به رسميت شناختند و بي‌سر و صدا جلوي دادگاه انقلاب گروه كوچكي فقط ايستادند. به نظر بايد حكومت از خانمها به خاطر تدبيرشان تشكر مي كرد. آن وقت با آن وضع آنها را گرفتند و چندين روز با آن موارد نقض قانون آنها را نگه داشتند و حالا هم كه در ادامه‌اش دو نفر ديگر را، واقعن كدام يك امنيت ملي را مورد خدشه قرار داده است؟ كار خانمها يا اقدام بعد آقايان؟ كه چنين هزينه‌ي سنگيني را بر امنيت ملي تحميل كرد.

ديگر اين كه طبق حقوق شهروندي مواردي مثل بازجويي با چشمبند، بازجويي در شب، برهنه كردن افراد در نظر ديگران، بازجويي بدون حضور وكيل و ... همه اين موارد غير قانوني و جرم است و اين نه فقط طبق خواستگاه حقوق بشري،‌ بلكه صرفن از جايگاه حقوق جمهوري اسلامي است؛ فرضن هم كه همه خانمها اشتباه كردند و بازداشتها درست و به جا بوده است، در مورد مواردي كه همه بر خلاف قانون در بازجويي ها صورت گرفته كدام مسئول اجرايي محاكمه مي‌شود و جواب پس مي دهد؟

و باز اين كه يك اتهام مالي به اتهام محبوبه و شادي اضافه كردند و ادامه بازداشت آنها را با اين دليل توجيه مي‌كنند. كه البته اين خودش هم غير قانوني است. و آن دو همچنان در بازداشتند.

سه‌شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۵

چشم چراني جنسي

شادي و محبوبه همچنان در زندان.
وقتي پست نخبگي و مردسالاري= جمع اضداد را مي نوشتم، بزرگترين تصوير ذهنم تصوير فعالان جنبش دانشجويي و به طور خاص
بچه‌هاي تحكيم وحدت بود كه سالها در كنارشان در مقابل خيلي چيزها اعتراض كرده بوديم، انتقاد كرده بوديم و آزادگي را تمرين مي كرديم و حالا مي‌ديدم كه چه به وضوح با توجيه مرد بودن جنبش زنان را تنها مي‌گذارند. اما امروز "من، شريك جرم آزار تو" به نظر بسيار به جا و قابل تحسين است.

ديگر اين كه نوشته سارا شايد كافي باشد براي همه اين بحث‌هاي وبلاگي كه متاسفانه فقط به تحليل بردن انديشه است.
***

هر كدام از دوستاني كه بازداشت بوده‌اند، داستان عظيمي راجع به بازجويي‌هايشان نحوه آنها و سوالي كه ازشان مي‌شد دارند.
يكي مي‌گويد بازجو با لحني كه تو كوچه و خيابان متلك مي‌شنويم، هنگام بازجويي نام كوچكم را صدا مي‌كرد.
يكي مي‌گويد موقع پركردن مشخصاتم جلوي جنسيت، بازجو با لحن تمسخر آميز مي‌گويد بنويسيم مرد، از بس كه شما خشنيد.
دوست ديگر مي‌گويد از دوست پسر داشتن يا نداشتنم مي‌پرسد.
ديگري را به جرم اينكه مانتويش چه بوده و چه تهمت چريك چپي زده است.
بازجويي‌ها از 8 شب به بعد شروع مي‌شده است. در اتاق‌هاي دربسته، حتي راجع به زندگي خصوصي و لحن صحبت و هر چيز جزئي ديگري كه ممكن است كسي در حيطه خصوصيش داشته باشد. به قول خانم دكتر صادقي فقط مي‌شود به اين گفت چشم چراني جنسي.
مي‌شود حدس زد كه هنوز هم از زنانگي چيزي جز وسيله لذت هيچ نمي‌دانند. گاهي دلم براي بازجويي مي‌سوزد كه نيمه شب، از دخترك سوالاتي خصوصي مي‌پرسد كه در پرونده‌اش ثبت نمي‌كند. چطور ممكن است ذهن و انديشه كسي كه به عنوان بازجوي امنيتي مملكت است، آنقدر بسته باشد كه به جاي سوالات فكري و ايدئولوژيكي و شيوه و نحوه كار، صرف جنبش زنان را فقط در زن بودگي خلاصه كند.
به نظر زنان ما فرسنگها از شما جلوترند آقايان. تا شما بيآييد و شبهايتان را با بازجوييهاي غير متعارف و عقده گشا پر كنيد، همه زنان ايران قانون تغيير تمكين، شهادت، ارث، ديه، ازدواج، طلاق و چه و چه و چه را امضا كرده‌اند. آن وقت اگر همسرتان تمكين نكرد و دخترتان، حقوق برابر با برادرش خواست، به جز خاطرهء بازجويي‌هاي شبانه چيز ديگري هم براي گفتن داريد؟

یکشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۵

جمعه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۵

نخبگي و مردسالاري= جمع اضداد

شادي صدر و محبوبه عباسقلي‌زاده از روز سه شنبه تا به حال همچنان در زندانند.

نوشته‌هاي محبوبه حسين زاده راجع به بازجوييهايش تكان‌دهنده است.

بچه‌هاي بازداشت‌شده‌ي ديروز، همگي آزاد شده‌اند.
***
نمي‌دانم چقدر نياز به همبستگي وجود دارد بين گروههايي كه منتقد دولت و حكومت هستند؟ نمي‌دانم چقدر از لحاظ مديريت پيشبرد جنبشها لازم است كه گروههايي كه هدفهاي مشتركي دارند، در مواردي به ائتلاف برسند؟
اما خوب نقض آشكار حقوق بشر مثل نابرابريهاي اجتماعي و جنسيتي،‌ ناعدالتي اجتماعي و جنسيتي، عدم آزادي تفكر و بيان موارد بارزي هستند كه جنبشهاي موجود در ايران مثل جنبش زنان و دانشجويان به آنها انتقاد دارند و مطالباتشان همه رنگي از آن نوع دارند.
برايم عجيب است كه وقتي ادوار تحكيم مراسمي به مناسبت روز جهاني زن مي‌گيرد تمام فعالينش در مراسم شركت مي‌كنند، بيانيه مي‌خوانند و خشونتهاي عليه زنان را محكوم مي‌كنند اما در تجمع زنان شركت نمي‌كنند.
اينجا در ايران به نظرم تا تخصصي شدن مطالبات مدني فاصله بسيار زياد است، پس چرا دختران دانشجو، براي اصلاحات، براي پوينده‌‌ها و مختاريها، براي 18 تير، براي گنجي، براي محمدي‌ها شركت مي‌كنند و كتك مي‌خورند، اما وقتي پاي جنبش زنان پيش مي‌آيد همه خودشان را كنار مي‌كشند و از دور بيانيه مي‌خوانند و آرزوي موفقيت مي‌كنند؟
شايد دليلي قانع كننده بر اين جدايي وجود داشته باشد، اما موضوع مهم اين است كه مردان هنوز نيازي به جنبش زنان نمي‌بينند، ‌هنوز مطالبات جنبش زنان به طور جدي چيزي نيست كه جز خواسته‌هاي آنها باشد. به نظر هنوز مردان آنطور كه در نوشته‌هايشان، در شعارهايشان و در مطالباتشان نياز به آزادي و دموكراسي را فرياد مي‌كنند،‌ برابري حقوق و منابع اجتماعي براي زن و مرد را نياز نمي‌بينند.
شايد اين انتقاد به جا باشد كه وقتي هنوز خيلي از زناني هستند كه از حقوق خود آگاه نيستند توقعي از مردان نبايد داشت، اما روي بحث من با نخبگاني است كه دم از آزادي مي‌زنند، در صورتي كه در بند قوانين بودن نيمي از جمعيت را مشكلي براي خوشان تصور نمي‌كنند و كم شنيده نمي‌شود حتي در جمع نخبگان و نظريه پردازان كه كار زنان را بايد به خودشان واگذار كرد. مرداني كه سالها براي رسيدن به دموكراسي مبارزه مي‌كنند در صورتي كه به يكي از موارد بزرگ نقص دموكراسي، نابرابي جنسيتي، اهميت چنداني نمي‌دهند.
نمي‌دانم مردان چند نسل بعد از ما به اين درك از شناخت مي رسند كه زندگي كردن با كسي كه محدود و مقيد در حصار قوانين مدني و عرفي است، در عين در حصار بودن خود آنها است؟ نمي‌دانم مردان چند نسل بعد از ما، پدر، برادر و همسر بودنشان براي زناني در قيد و حصار تبعيضها را عين زندانباني مي‌شناسند و خودشان را مبري مي‌كنند از زندانباني مادران، دختران، خواهران و همسرانشان؟ نمي‌دانم تا چند سال بعد، مرداني خواهند بود كه شرم داشته باشند از شعار آزادي و دموكراسي دادن، در جامعه‌اي كه نظام مستبد مردسالاري دارد؟

شادي و محبوبه

ژيلا بني يعقوب هم آزاد شد.

پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۵

8 مارس 2007

شادي، ژيلا و محبوبه همچنان در زندانند.
دوست ندارم حتي يك پست ديگر را هم با اين جمله آغاز كنم. كجاي دنيا وكيل متهم را روزها در سلول انفرادي نگه مي‌دارند؟
امروز جلوي مجلس خيلي از زنان هميشه نبودند. به دليل زندانها، تهديدها و حكمهايي كه مثل تيغ بالاي سر بچه‌ها آماده بود، اما خوب به نظر مي‌رسد جنبش زنان چنان شاخ و برگي گسترده‌است كه با تهديد 50 نفر از نخبگانشان باز هم جمعيتي حدود 500- 600 نفر جمع بشود. گرچه هنوز راه خيلي طولاني است.
اما خوب گويا آقايان فكرش را نمي‌كردند. نيروهاي ضد شورش مرد حدود بيست دقيقه بعد از زماني كه قرار اصلي بود رسيدند. به شهلا انتصاري بلندگو دادند تا بيانيه هيات هماهنگي را براي همه بخواند. و فاطمه گوارايي نيز همراهيش كرد. تجمع را آرام پراكنده مي‌كردند گرچه بين آرام آنها تا آرام ما فاصله زياد است. نزديك ساعت سه دو تا ميني‌بوس خانمهاي پليس را وارد ميدان كردند. مظلوم‌ترين قشر زنان به نظرم اينها هستند.
پيشرفت خانمهاي پليس از 22 خرداد تا به امروز: - همه‌شان بدون چادر پياده شدند.
- تعداديشان مقنعه‌هايشان را توي مانتوشان گذاشته بودند( احتمالن براي اينكه راحت بدوند.)
- دو تا راه قرمز هم به كنار مانتوها و شلوارهايشان اضافه شده بود.( يعني اينها حرفه‌اي تر هستند حتمن.)
- به شدت جوانتر از نيروهاي قبلي بودند. شايد حدود بيست و يكي دوساله و يا حتي كمتر.
جزء تنها درگيري‌هايي كه امروز پيش ‌آمد، دختري را كشان كشان مشت و لگد زنان بردند. و البته 3 نفر ديگر را هم.
دخترك دويد. مثل آهو. زنان پليس هيچ كدامشان به گردش هم نرسيدند. يك دفعه يك لباس شخصي از بين جمعيت كنده شد و مثل برق دنبال دختر جهيد. ته خيابان دست دختر را گرفت. پشتش پيچاند رو به ماشيني حل داد و نگه داشت تا زنان پليس رسيدند، شايد عقده سرعت نداشته‌شان را، شايد باز توليد ظلمها و خشونتهاي را كه بهشان شده بود با مشت و لگد تحويل دخترك بيچاره دادند. و شايد 5 يا 6 نفري كشان كشان تو خيابان بردندش.
اگر قرار است زن پليس زنان را بگيرد، بايد خودش بتواند نه باز هم مردان. وقتي نمي تواند پس يعني پليس زن فقط براي شعار است. هيچ كدام خانمهاي پليس به گرد پاي دخترك هم نرسيد. يعني زماني براي پرورش خانمها نبوده است فقط خشونت بلدند و همين.
بعدش مراسم كمسيون زنان تحكيم وحدت. تو آن دفتر كوچكشان.
خيلي‌ها بودند. موسوي خوئيني يار هميشه جنبش زنان. يوسف مولايي. تمام بچه‌هاي فعال تحكيم. رئيس‌دانا. بابك احمدي و خشايار ديهيم كه تو تجمع هم زنان را همراهي كردند. امير‌انتظام. و تمام فعالان زنان. تو جلسه با گنجي تماس تلفني گرفتند و مثل هميشه صدايش دلگرمي بود. گرچه به نظر فاصله بين جنبش زنان و ديگر جنبشهاي برابري خواه زياد است. بعدن مفصل راجع بهش مي‌نويسم.
و همه اينها امروز بود.
گرچه ديدن تك تك بچه‌هايي كه زندان بودند اين دو سه روز و همسرانشان كه گويي دوباره نو شدند، كلي شادي دارد و انرژي مي‌دهد، گرچه بسيار اميدواري دارد كه شادي وكيل بين‌المللي است كه نمي‌توانند زياد نگهش دارند، گرچه امروز جز يك نفر كسي كتك نخورد، گرچه جز 4 نفر كه گويا قرار است تا آخر شب آزادشان كنند كسي دستگير نشد، گرچه همه اينها آرامش‌آفرين است براي شروع پر انرژي‌تر بقيه كارها، گرچه... گرچه ... گرچه... اما دلم خيلي گرفته است. گويا خيلي خسته‌ام.
من دلم براي زني كه دختركمان را لگد مي‌زد مي‌سوزد. كاش امشب آرام بخوابد.
من دلم براي دختري كه لپهاي سرخش نشان از جوانيش مي‌داد و هيجان اولين باري كه مي‌خواهد مردم را بزند مضطربش كرده بود، مي‌سوزد. كاش دختر به خشونت عادت نكند.
نمي‌دانم عجيب دلم گرفته است...