اولین روزی که در پاریس فرصت گشتن داشتم، روز 14 ژولای بود، این روز در فرانسه روز ملی است و تعطیل رسمی معمولا جشن های مختلفی در آن روز برگزار می شود، همچنین آن را روز باستیل هم می نانمند، در چنین روزی در سال 1789 زندان باستیل خراب کرده شده است. همچنین روز سمبولیکی است برای جمهوری اول فرانسه.
بیشتر موزه ها رایگان است و رژه نظامی هم در پاریس برگزار می شود. بی خبر از موزه های رایگان سراغ جایی رفتم که در ابتدا توسط لویی چهاردهم به عنوان بیمارستان و آسایشگاه سربازان جنگی ساخته شده است، و ... هم اکنون قبر ناپلئون آنجا است و بهش می گویند موزه جنگ. توضیحات بیشتر اینجا است.
حالا اینها گفتم که به اینجا برسم موزه جنگ شامل 4 طبقه و سالن های مختلف تو در تو بود. هر سالن مربوط به یک بازه زمانی و در آنها فیلم، کلیپ مستند، یادگاری های آن دوره از لباس های نظامی بگیر تا ادوات جنگی، نقشه های مختلف جغرافیایی به تنهایی و مقایسه ای، دست نوشته ای اگر بوده است از سربازان، رهبران اجرایی و رهبران جنگی تا مخلفان حکومت و منتقدان که اینها شامل کاریکاتورها هم می شد. حتی کاریکاتورهای تیزی که رهبران محبوب فرانسه مثل ژنرال دوگل را هدف می گرفت. به جز نمای ساختمان، به جز سادگی مقربه ناپلئون، به جز مبهوت کنندگی معماری کلیسا و به جز مساحت سربازخانه ی سابق، هر قسمت موزه جنگ را می گذرند انگار یک فصل از تاریخ فرانسه مرور می شد و هی بغض من بیشتر و بیشتر می شد(گرچه کل این سفر پر از بعض بودم).
این که تاریخ جنگ معاصر ایران چی می شود؟ این که بی طرفی در ذکر تاریخ دهه های قبل و حتی قرن های قبل چطور محو شده است. این که من و هم نسلان و بیشتر بچه های بعد از ما چی از ایران و تاریخش می دانند. این که دست نوشته های کسان دیگری که در ایران بودند و الان قدرت دستشان نیست کجاست و و و ... . نمی دانم چطور برای نسل های بعد از خودمان توضیح می دهیم. نمی دانم چطور می توانیم تاریخ این روزها و روزهای قبلمان را نگه داریم.
پنجشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۹
اعتصاب كنندگان زنده اند؟!!!
نميدانم فهميدن اين خيلي سخت است يا... كه ”بي خبري بدترين خبر است.”
يا آن تو يك خبري شده است يا عمو هنوز تجربه زندگيش به اينجا قد نداده است كه اين بي خبري ميتواند امنيت كل نظام را به هم بريزد.
15 نفر 15 روز اعتصاب كرده بودند و بعد گويا شكستند و حالا حتي يك تماس؟ يك ديدار؟ يك خبر از خودشان؟
عمو شب هاي قدر همين نزديكي هاست، خانواده ها و مردم را پر از نگراني و ناراحتي نكن تا آن شب ها... براي مزاج خودت خوبيت ندارد.
يا آن تو يك خبري شده است يا عمو هنوز تجربه زندگيش به اينجا قد نداده است كه اين بي خبري ميتواند امنيت كل نظام را به هم بريزد.
15 نفر 15 روز اعتصاب كرده بودند و بعد گويا شكستند و حالا حتي يك تماس؟ يك ديدار؟ يك خبر از خودشان؟
عمو شب هاي قدر همين نزديكي هاست، خانواده ها و مردم را پر از نگراني و ناراحتي نكن تا آن شب ها... براي مزاج خودت خوبيت ندارد.
سهشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۹
پايان اعتصاب 15 زنداني
مردم آزاده ایران
«ما همچنان برخواسته های بر حق خود که حقوق انسانی و اولیه یک زندانی است پافشاری می کنیم و با شما عهد می بندیم به مبارزه خود برای تحقق کامل حقوق قانونی همه زندانیان که بخشی از حقوق ملت است ،ادامه بدهیم.
ما اینک به احترام همراه بزرگ جنبش سبز میرحسین موسوی و دیگر شخصیت های جنبش مهدی کروبی، آیت الله بیات زنجانی، زهرا رهنورد، عبدالله نوری، عزت الله سحابی، احمد صدر حاج سیدجوادی، حبیب الله پیمان، ابراهیم یزدی و … تک تک یاران جنبش سبز به اعتصاب غذای خود پایان می دهیم .»
ما امیدواریم دادستان تهران و دیگر مسوولان به وعده های خود مبنی بر تحقق خواسته های پنج گانه ما عمل کنند .آزادی بابک بردبار را ما به عنوان نشانه ای از عزم دادستان تهران در تحقق سایر خواسته های قانونی و برحق خود پذیرفتیم و امیدواریم همچنان که نمایندگان دادستان به ما گفته اند ضمن برخورد قانونی با ماموران خاطی که به زندانیان سیاسی توهین کرده اند ،حقوق مندرج در آیین نامه سازمان زندانها را هرچه زودتر اجرایی کنند.»
ما از پشتیبانی رهبران جنبش سبز، احزاب و گروههای سیاسی ،رسانه ها،کنشگران سیاسی و اجتماعی، دانشجویان، روزنامه نگاران و همه کسانی که در داخل و خارج از کشور در این مدت صدای ما و خانواده مبارزمان را به گوش ایران و جهان رسانده اند ،قدردانی می کنیم .”
هجدهم مردادماه ۱۳۸۹
زندان اوین –بند ۲۴۰
کیوان صمیمی تا لحظه تنظیم این خبر اعتصاب غذای خود را نشکسته و گفته است تا لحظه انتقال پانزده زندانی سیاسی از انفرادی به بند عمومی ،به اعتصاب غذایش ادامه خواهد داد. کیوان صمیمی وعده کرده است به محض اینکه مقامات زندان پانزده زندانی را که تازه اعتصاب غذای خود را شکسته اند، به بند عمومی ۳۵۰ منتقل کنند، اعتصابش را خواهد شکست. کیوان صمیمی برای نشان دادن همراهی خود با دیگر اعتصاب کنندگان از امروز اعتصاب خشک خود را تبدیل به اعتصاب تر کرده است.
××××
به عمو و وابستگان بالاي هرم: فرق مبارزان دهه 60 و حالا اين است كه آرمان و ايده آل سيخ و خشك و متعصب كه هيچ منطقي را بر نمي تابد و خشن است تمام شده است و رفته در بايگاني تاريخ، اين روزها همه چي نرم است عمو.
ميدانم اين واژه نرم ضربان قلب بالايي را بالا ميبرد، اما خدايي خيلي داستان نرم است ديگر:
آن تو اعتصاب مي شود، همه ميشنوند و همراهي مي كنند و بخشي از خواسته ها محقق ميشود و تشويق و تكرار خواسته ها و خواهش براي سلامت جان، بعد هم مبارزان با پافشاري بر خواسته ها، به نرمي اعتصاب را تمام ميكنند و اين يعني پيروزي.
ديدي چه شادي آفرين است!
«ما همچنان برخواسته های بر حق خود که حقوق انسانی و اولیه یک زندانی است پافشاری می کنیم و با شما عهد می بندیم به مبارزه خود برای تحقق کامل حقوق قانونی همه زندانیان که بخشی از حقوق ملت است ،ادامه بدهیم.
ما اینک به احترام همراه بزرگ جنبش سبز میرحسین موسوی و دیگر شخصیت های جنبش مهدی کروبی، آیت الله بیات زنجانی، زهرا رهنورد، عبدالله نوری، عزت الله سحابی، احمد صدر حاج سیدجوادی، حبیب الله پیمان، ابراهیم یزدی و … تک تک یاران جنبش سبز به اعتصاب غذای خود پایان می دهیم .»
ما امیدواریم دادستان تهران و دیگر مسوولان به وعده های خود مبنی بر تحقق خواسته های پنج گانه ما عمل کنند .آزادی بابک بردبار را ما به عنوان نشانه ای از عزم دادستان تهران در تحقق سایر خواسته های قانونی و برحق خود پذیرفتیم و امیدواریم همچنان که نمایندگان دادستان به ما گفته اند ضمن برخورد قانونی با ماموران خاطی که به زندانیان سیاسی توهین کرده اند ،حقوق مندرج در آیین نامه سازمان زندانها را هرچه زودتر اجرایی کنند.»
ما از پشتیبانی رهبران جنبش سبز، احزاب و گروههای سیاسی ،رسانه ها،کنشگران سیاسی و اجتماعی، دانشجویان، روزنامه نگاران و همه کسانی که در داخل و خارج از کشور در این مدت صدای ما و خانواده مبارزمان را به گوش ایران و جهان رسانده اند ،قدردانی می کنیم .”
هجدهم مردادماه ۱۳۸۹
زندان اوین –بند ۲۴۰
کیوان صمیمی تا لحظه تنظیم این خبر اعتصاب غذای خود را نشکسته و گفته است تا لحظه انتقال پانزده زندانی سیاسی از انفرادی به بند عمومی ،به اعتصاب غذایش ادامه خواهد داد. کیوان صمیمی وعده کرده است به محض اینکه مقامات زندان پانزده زندانی را که تازه اعتصاب غذای خود را شکسته اند، به بند عمومی ۳۵۰ منتقل کنند، اعتصابش را خواهد شکست. کیوان صمیمی برای نشان دادن همراهی خود با دیگر اعتصاب کنندگان از امروز اعتصاب خشک خود را تبدیل به اعتصاب تر کرده است.
××××
به عمو و وابستگان بالاي هرم: فرق مبارزان دهه 60 و حالا اين است كه آرمان و ايده آل سيخ و خشك و متعصب كه هيچ منطقي را بر نمي تابد و خشن است تمام شده است و رفته در بايگاني تاريخ، اين روزها همه چي نرم است عمو.
ميدانم اين واژه نرم ضربان قلب بالايي را بالا ميبرد، اما خدايي خيلي داستان نرم است ديگر:
آن تو اعتصاب مي شود، همه ميشنوند و همراهي مي كنند و بخشي از خواسته ها محقق ميشود و تشويق و تكرار خواسته ها و خواهش براي سلامت جان، بعد هم مبارزان با پافشاري بر خواسته ها، به نرمي اعتصاب را تمام ميكنند و اين يعني پيروزي.
ديدي چه شادي آفرين است!
دوشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۹
پانزدهمين روز اعتصاب
از دو هفته هم گذشت. ديگر اين روزها فقط نگراني از جانشان بيشتر ميشود با اينكه هنوز ملاقات نگرفته اند.
يك نگراني ديگر هم كه امروز دادگاه محبوبه بود و هنوز هيچ خبري ندارم.
ولي دو تا چيز جالب: بردبار آزاد شد و يكي ديگر به جمع اعتصاب كنندگان پيوست:رضا ملك
يعني كلن بازي برنده به جاست.
دوم هم اينكه فكر كنم اين آقا هم يك چيزهايي راجع به ديكتاتور خودمان گفته است:
آیت الله دستغیب در جلسه تفسیر قرآن با مروری به آیات قرآن و تاریخ حکومتها اظهار داشت: «روش تمام مستکبرین در طول تاریخ، اداره مملکت با یک حزب و تشکل مدّاح حکومت بوده است».
××× پي نوشت:
دادگاه محبوبه باز عقب افتاده است. نمي دانم چرا.
باز تا آنجا بردند و برگرداندند و ... هيچ
يك نگراني ديگر هم كه امروز دادگاه محبوبه بود و هنوز هيچ خبري ندارم.
ولي دو تا چيز جالب: بردبار آزاد شد و يكي ديگر به جمع اعتصاب كنندگان پيوست:رضا ملك
يعني كلن بازي برنده به جاست.
دوم هم اينكه فكر كنم اين آقا هم يك چيزهايي راجع به ديكتاتور خودمان گفته است:
آیت الله دستغیب در جلسه تفسیر قرآن با مروری به آیات قرآن و تاریخ حکومتها اظهار داشت: «روش تمام مستکبرین در طول تاریخ، اداره مملکت با یک حزب و تشکل مدّاح حکومت بوده است».
××× پي نوشت:
دادگاه محبوبه باز عقب افتاده است. نمي دانم چرا.
باز تا آنجا بردند و برگرداندند و ... هيچ
یکشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۹
چهاردهمين روز اعتصاب
هنوز مطمئن نيستم كه امروز هم اعتصاب ادامه دارد يا نه
ولي ديروز يكي از خواسته هاي اعتصاب برآورده شد (بابك بردبار آزاد شد) گرچه ديكتاتور، زندان ها را بدون اصحاب رسانه تاب نمي آورد و بلافاصله يك خبرنگار ديگر بازداشت شد.
روزه سياسي به رجايي شهر هم رسيد.
ديروز هم اولين روز افطار سياسي بود.
ولي ديكتاتور كوچكه از بزرگتر ها بپرس كه اين همه نامه به اعتصاب كنندگان از طرف مراجع و همراهان و سياسيون كه اعتصاب خود را بشكنيد يعني چي؟
فرق جمله هاي تشويقي موكد را با جمله هاي نهي كننده حتمن بپرس.
×××بعد هم داريم با هم اختلاط ميكنيم پيام هاي (sms) تهديد آميز ادبي كه ميفرستي ديگر چه صيغه اي است؟
يك موضوع ديگر وقتي اينجا فيلتر است و از ايران هيچ كس نمي تواند مستقيم بيايد تو وبلاگ من شما برادر كه از اين ISP : IRIB Wide Area Network, Tehran, Esfahan, Iranچك ميكني، كلن براي ديدن همه سايت هاي فيلتر و غير فيلتر راحتي ديگر نه؟
يك نكته ديگر برادر! ميخواهي دنبال ما بگردي تو اينترنت دست كم “كمپين يك ميليون امضا” را درست جستجو كن و به جايش نزن ”كمپينگ يك ميليون امضا” كه هي اين صفحه آمار من اين كلمه را بزند و آبروي كشورمان جلوي مردم دنيا برود.
ولي ديروز يكي از خواسته هاي اعتصاب برآورده شد (بابك بردبار آزاد شد) گرچه ديكتاتور، زندان ها را بدون اصحاب رسانه تاب نمي آورد و بلافاصله يك خبرنگار ديگر بازداشت شد.
روزه سياسي به رجايي شهر هم رسيد.
ديروز هم اولين روز افطار سياسي بود.
ولي ديكتاتور كوچكه از بزرگتر ها بپرس كه اين همه نامه به اعتصاب كنندگان از طرف مراجع و همراهان و سياسيون كه اعتصاب خود را بشكنيد يعني چي؟
فرق جمله هاي تشويقي موكد را با جمله هاي نهي كننده حتمن بپرس.
×××بعد هم داريم با هم اختلاط ميكنيم پيام هاي (sms) تهديد آميز ادبي كه ميفرستي ديگر چه صيغه اي است؟
يك موضوع ديگر وقتي اينجا فيلتر است و از ايران هيچ كس نمي تواند مستقيم بيايد تو وبلاگ من شما برادر كه از اين ISP : IRIB Wide Area Network, Tehran, Esfahan, Iranچك ميكني، كلن براي ديدن همه سايت هاي فيلتر و غير فيلتر راحتي ديگر نه؟
يك نكته ديگر برادر! ميخواهي دنبال ما بگردي تو اينترنت دست كم “كمپين يك ميليون امضا” را درست جستجو كن و به جايش نزن ”كمپينگ يك ميليون امضا” كه هي اين صفحه آمار من اين كلمه را بزند و آبروي كشورمان جلوي مردم دنيا برود.
شنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۹
سيزدهمين روز اعتصاب
و اين روزها كه ديگر به شماره ميافتد نگراني و دلواپسي 17 عزيز كه نميدانم چي بر سرشان مي آيد كه باز نحوه اعتصاب را سخت تر و فشار را تنگ تر ميكنند.
جبهه مشاركت پيشنهاد روزه سياسي داده است براي امروز.
زندانيان بندهاي زنان ملتهب و نگران ياران و گاه عزيزانشان روز شماري ميكنند در صورت محقق نشدن خواسته هاي اعتصاب كنندگان، همراهيشان كنند.
آدم هوس مي كند باز حال عمو ديكتاتور را بپرسد. خيلي ساده است عمو، چند روز بيشتر تا ماه رمضان نمانده است فكر كن اعتصاب زندانيان و روزه سياسي خانواده ها و مردم به رمضان متصل بشود و يك ماه مردم ايران در روزه سياسي به سر ببرند، ترسناك نيست؟
پس عمو براي حيات خودت بجنب
جبهه مشاركت پيشنهاد روزه سياسي داده است براي امروز.
زندانيان بندهاي زنان ملتهب و نگران ياران و گاه عزيزانشان روز شماري ميكنند در صورت محقق نشدن خواسته هاي اعتصاب كنندگان، همراهيشان كنند.
آدم هوس مي كند باز حال عمو ديكتاتور را بپرسد. خيلي ساده است عمو، چند روز بيشتر تا ماه رمضان نمانده است فكر كن اعتصاب زندانيان و روزه سياسي خانواده ها و مردم به رمضان متصل بشود و يك ماه مردم ايران در روزه سياسي به سر ببرند، ترسناك نيست؟
پس عمو براي حيات خودت بجنب
دوازدهمين روز اعتصاب
دوازدهمين روز از اعتصاب 17 نفر هم گذشت و بي بي سي فارسي فقط يك خبر تكراري را چند بار پخش كرد به اضافه مصاحبه با ژيلا كه در بقيه بخش هاي خبري نشاني از آن مصاحبه ديده نشد.
به جاي آن توضيح كامل كه وكيل حقوق بشري سكينه محمدي كه فقط حكم سنگسارش معلق شده است و هنوز بلاتكليف در زندان است، به كجا فرار كرده است، در كدام هتل است، چه نهادي بهش پناهندگي داد، چه كسي حالش را پرسيد، كي از هتل در آمد و كجا رفت... .
با احترام به آقاي مصطفايي و زحمت هايشان در مورد پرونده هاي گذشته، اما نمرديم و خبرنگاري حرفه اي و بي طرف را هم ديديم.
اينجا است كه قدرت و توان مردم ايران به تنهايي و بدون وابستگي به رسانه هاي خارج مشخص ميشود.
به جاي آن توضيح كامل كه وكيل حقوق بشري سكينه محمدي كه فقط حكم سنگسارش معلق شده است و هنوز بلاتكليف در زندان است، به كجا فرار كرده است، در كدام هتل است، چه نهادي بهش پناهندگي داد، چه كسي حالش را پرسيد، كي از هتل در آمد و كجا رفت... .
با احترام به آقاي مصطفايي و زحمت هايشان در مورد پرونده هاي گذشته، اما نمرديم و خبرنگاري حرفه اي و بي طرف را هم ديديم.
اينجا است كه قدرت و توان مردم ايران به تنهايي و بدون وابستگي به رسانه هاي خارج مشخص ميشود.
پنجشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۹
ايرانيزه كردن
باير (Bayer) يكي از شركتهاي مهم دارويي جهان است كه از سال 1863 در آلمان تاسيس شده و حالا در كشورهاي مختلف اروپايي، آمريكا و شرق آسيا شعبه هاي زيادي هم دارد. در آمد شركت در سال 2009 كه در ويكي پديا ذكر شده است 31.168 بيليون يورو است. خيلي از داروهاي مهم بيماريهاي خاص از جمله ام اس توسط اين شركت توليد ميشود و بعضا تعدادي از آنها در انحصار توليد همين شركت است. بتافرون هم جز همان داروها است.
شركت باير يك نماينده عرضه و خدمات در تهران دارد كه معمولن پزشكان نورولوژيست كه بتافرون را تجويز ميكنند، توصيه ميكنند با اين شركت در ارتباط باشيم. يك بار براي آموزش تزريق آمپول به آنجا مراجعه مي كني و يك سري تجهيزات مثل دستگاه تزريق ساده و يك يخ كوچك براي بعد از تزريق و بروشورهاي ترجمه شده اي راجع به امپول و روند درمان توسط آن به تان ميدهند و يك سري توصيه هاي مشاوره اي كه چطوري با ام اس و پيش بروي و چي بخوري و چطور ورزش كني و اطرافيان چه جور بهتر مي توانند كمك كنند و اينها...
همه اينها بدون هيچ هزينه اي است. البته نبايد از اين هم بگذرم كه قبلن نوشته ام اين داروها خيلي گران است، بنابراين چنين خدماتي هم انتظار ميرود از شركت سازنده.
تا اينجا همه چيز خوب است و عالي و احساس خوشبختي و شادي... اما اينجا ايران است همه خدمات خوب و عالي فقط از كانال ايرانيزه، حالا با دلايلش كار ندارم، رد كه بشود شكل عجيب و عملن بي استفاده اي به خودش ميگيرد.
ساعت كار شركت باير ايران 9 تا 4 بعد ازظهر روزهاي شنبه تا چهارشنبه است و با تعيين وقت قبلي براي هر كاري بايد مراجعه كنيد.
دفتر شركت در خياباني در ظفر بالاي يك برج شيكان و خيلي خيلي پولداري است. ولي حالا چند تا مورد جالب:
وقتي روزهاي كاري تهران به توصيه رئيس دولت و به عنوان گرما تعطيل اعلام مي شود (البته براي ادارات دولتي به جز بانكها و بيمارستان ها) كارمندان ايراني شركت محترم هم وقتهاي تعيين شده قبليشان را بدون اطلاع كنسل مي كنند و در گرماي 45 تهران مراجعه كنندگان را كه بيمار ام اسي هستند و دماي زيادي مثل سم است برايشان بي خبر رها ميكنند.
در توصيه هاي مشاوره اي كه برايتان توضيح ميدهند كه بيشتر شبيه ترجمه يك سري توضيحات كلي جهاني است، خيلي راجع به اين موضوع تاكيد ميشود كه زندگي و كار قبلي را از دست ندهيد، فقط شرايط را براي خودتان ساده تر كنيد كه با وجود اين بيماري بتوانيد مثل قبل به زندگي بپردازيد، بعد زمانهاي مراجعه به شركت براي سوال و خدمات و هر كار ديگر مستلزم دست كم 2-3 ساعت مرخصي كاري است. يعني هيچ جوري قبل و يا بعد از كار و يا روزهاي خلوت كاري مثل پنجشنبه ها نميشود مراجعه كرد. به نظر نميرسد قبل از اين بيماري ماهي 2-3 ساعت مرخصي همين جوري در زندگي معمولي لازم بوده باشد كه حالا...
بعد از چانه كه نميتوانم هر روز مرخصي بگيرم و اين همه راه بيايم تا آنجا، راضي ميشوند كه مشكلم را تلفني بگويم: راجع به اين مي گويم كه جاي آمپول ها تقريبا كامل مانده است (در صورتي كه در تمام بروشورهايش نوشته شده است بعد از حداكثر دو هفته از بين ميرود) يعني بعد از 4 ماه از تزريق هنوز مي توانيد تعداد تزريق ها را دقيق فقط از روي پوستم بشماريد. جوابي كه مي گيرم اين است: “با آرامش بزنيد، فشار ندهيد و بعد از تزريق يخ بگذاريد روي محل تزريق“ نميدانم بخندم يا گريه كنم.
باز از درد محل تزريق ميگويم. دردي كه مثل كوفتگي شديد است و وقتي كه در خواب روي بازو و يا راني كه تزريق شده است ميغلتم از درد از خواب ميپرم و يا وقتي به عنوان صميميت دوستي دست به بازو ميكشد، از درد دستم را ميكشم. بعد از تمام اين توضيحات باز جمله مشاوره اي اين است: “ خوب عزيزم در هر حال يك پشه كوچك هم كه آدم را مي گزد، جايش درد دارد.”
البته پزشك نورولوژيست خودم براي هر كدام از اينها راه حلي داشت اما... شايد هم ديگر عادت كرديم به ايرانيزه شدن تمام كارها: بي مسئوليتي. كار بدون تعهد. در نظر نگرفتن شرايط و راحتي خدمات گيرنده. و كلي اشكال ديگر. به نظر مهمترين چيز در تبادل با جايي كه نمايندگيش را به عهده گرفته ايم گرفتن امكانات مالي است. محل دفتر خوب. حقوق مرتب و زياد. تسهيلات ويژه مثل سفر خارجي و ... . تعطيلات مناسب.
شركت باير يك نماينده عرضه و خدمات در تهران دارد كه معمولن پزشكان نورولوژيست كه بتافرون را تجويز ميكنند، توصيه ميكنند با اين شركت در ارتباط باشيم. يك بار براي آموزش تزريق آمپول به آنجا مراجعه مي كني و يك سري تجهيزات مثل دستگاه تزريق ساده و يك يخ كوچك براي بعد از تزريق و بروشورهاي ترجمه شده اي راجع به امپول و روند درمان توسط آن به تان ميدهند و يك سري توصيه هاي مشاوره اي كه چطوري با ام اس و پيش بروي و چي بخوري و چطور ورزش كني و اطرافيان چه جور بهتر مي توانند كمك كنند و اينها...
همه اينها بدون هيچ هزينه اي است. البته نبايد از اين هم بگذرم كه قبلن نوشته ام اين داروها خيلي گران است، بنابراين چنين خدماتي هم انتظار ميرود از شركت سازنده.
تا اينجا همه چيز خوب است و عالي و احساس خوشبختي و شادي... اما اينجا ايران است همه خدمات خوب و عالي فقط از كانال ايرانيزه، حالا با دلايلش كار ندارم، رد كه بشود شكل عجيب و عملن بي استفاده اي به خودش ميگيرد.
ساعت كار شركت باير ايران 9 تا 4 بعد ازظهر روزهاي شنبه تا چهارشنبه است و با تعيين وقت قبلي براي هر كاري بايد مراجعه كنيد.
دفتر شركت در خياباني در ظفر بالاي يك برج شيكان و خيلي خيلي پولداري است. ولي حالا چند تا مورد جالب:
وقتي روزهاي كاري تهران به توصيه رئيس دولت و به عنوان گرما تعطيل اعلام مي شود (البته براي ادارات دولتي به جز بانكها و بيمارستان ها) كارمندان ايراني شركت محترم هم وقتهاي تعيين شده قبليشان را بدون اطلاع كنسل مي كنند و در گرماي 45 تهران مراجعه كنندگان را كه بيمار ام اسي هستند و دماي زيادي مثل سم است برايشان بي خبر رها ميكنند.
در توصيه هاي مشاوره اي كه برايتان توضيح ميدهند كه بيشتر شبيه ترجمه يك سري توضيحات كلي جهاني است، خيلي راجع به اين موضوع تاكيد ميشود كه زندگي و كار قبلي را از دست ندهيد، فقط شرايط را براي خودتان ساده تر كنيد كه با وجود اين بيماري بتوانيد مثل قبل به زندگي بپردازيد، بعد زمانهاي مراجعه به شركت براي سوال و خدمات و هر كار ديگر مستلزم دست كم 2-3 ساعت مرخصي كاري است. يعني هيچ جوري قبل و يا بعد از كار و يا روزهاي خلوت كاري مثل پنجشنبه ها نميشود مراجعه كرد. به نظر نميرسد قبل از اين بيماري ماهي 2-3 ساعت مرخصي همين جوري در زندگي معمولي لازم بوده باشد كه حالا...
بعد از چانه كه نميتوانم هر روز مرخصي بگيرم و اين همه راه بيايم تا آنجا، راضي ميشوند كه مشكلم را تلفني بگويم: راجع به اين مي گويم كه جاي آمپول ها تقريبا كامل مانده است (در صورتي كه در تمام بروشورهايش نوشته شده است بعد از حداكثر دو هفته از بين ميرود) يعني بعد از 4 ماه از تزريق هنوز مي توانيد تعداد تزريق ها را دقيق فقط از روي پوستم بشماريد. جوابي كه مي گيرم اين است: “با آرامش بزنيد، فشار ندهيد و بعد از تزريق يخ بگذاريد روي محل تزريق“ نميدانم بخندم يا گريه كنم.
باز از درد محل تزريق ميگويم. دردي كه مثل كوفتگي شديد است و وقتي كه در خواب روي بازو و يا راني كه تزريق شده است ميغلتم از درد از خواب ميپرم و يا وقتي به عنوان صميميت دوستي دست به بازو ميكشد، از درد دستم را ميكشم. بعد از تمام اين توضيحات باز جمله مشاوره اي اين است: “ خوب عزيزم در هر حال يك پشه كوچك هم كه آدم را مي گزد، جايش درد دارد.”
البته پزشك نورولوژيست خودم براي هر كدام از اينها راه حلي داشت اما... شايد هم ديگر عادت كرديم به ايرانيزه شدن تمام كارها: بي مسئوليتي. كار بدون تعهد. در نظر نگرفتن شرايط و راحتي خدمات گيرنده. و كلي اشكال ديگر. به نظر مهمترين چيز در تبادل با جايي كه نمايندگيش را به عهده گرفته ايم گرفتن امكانات مالي است. محل دفتر خوب. حقوق مرتب و زياد. تسهيلات ويژه مثل سفر خارجي و ... . تعطيلات مناسب.
يازدهمين روز اعتصاب
سه نفر ديگر از اعتصاب كنندگان دچار وضع وخيم شدند.
مهديه گلرو و عاطفه نبوي از بند عمومي زنان اوين براي اعتصاب كنندگان نامه نوشتند.
حالا عمو ديكتاتور هي بچه هاي مردم را ببر تو زندان نگه دار، تا يكي يكي شان كنش سياسي ياد بگيرند و عمل كنند.
مهديه گلرو و عاطفه نبوي از بند عمومي زنان اوين براي اعتصاب كنندگان نامه نوشتند.
حالا عمو ديكتاتور هي بچه هاي مردم را ببر تو زندان نگه دار، تا يكي يكي شان كنش سياسي ياد بگيرند و عمل كنند.
چهارشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۹
دهمين روز اعتصاب
ضمن اينكه امروز دهمين روز اعتصاب است به خانواده هاي اعتصاب كننده ها هم هشدار داده شده است كه دستگير ميشود در صورت ادامه اعتراض
ضمن اينكه محبوبه و شيوا هنوز در زندان بلاتكليفند و دادگاهشان برگزار نشده است و بقيه هم كما بيش يا در تعليقند و يا در حال گذراندن حكم
ضمن اينكه زنان اوين گريان از انتقال شبنم مددزاده و دو تن ديگر بودند، يك بيانيه از طرف زندانيان رجايي شهر در مورد زندانيان اوين و در خواست براي شكستن اعتصابشان منتشر شد و شادي و افتخار به زيست در چنين زماني (دوره مقاومت مضاعف) را چند برابر كرد.
عمو ديكتاتور كوچك، براي فشار بيشتر و تنبيه و از اين جور قضايا ميفرستد رجايي شهر، آنجا هم ياران دور هم افكار و ايده هاشان را منتشر ميكنند:
از زندان مخوف رجايي شهر در مرداد 89 به سلول هاي انفرادي زندان مخوف تر 240 و 350 اوين:
دوستان و ياران عزيز ...
الان دقيقن ميداني چي شد عمو؟
اگر كلن ياران و دوستان، زندان نبودند براي تو بهتر نبود؟
مي داني سر و صداي اين ده روز دارد چه بر سر تو و مملكت و عمو بزرگ ها ميآورد؟
بي خيال “حرف ديكتاتور (ببخشيد حرف مرد) يكي است“ شو و اين آبرو ريزي ها را تمام كن.
فردا باز سالگرد روز مشروطه (اصلن مي داني در مشروطه چه خبر شد؟) است و يازدهمين روز اعتصاب ميشود، 6 تا قبل، 5 تا حالا در بهداري زندان، يك خورده به خودت فكر كن دست كم.
اين كه 5 روز بيشتر باشي بهتر است و يا اين كه همين آن فقط باشي؟
ضمن اينكه محبوبه و شيوا هنوز در زندان بلاتكليفند و دادگاهشان برگزار نشده است و بقيه هم كما بيش يا در تعليقند و يا در حال گذراندن حكم
ضمن اينكه زنان اوين گريان از انتقال شبنم مددزاده و دو تن ديگر بودند، يك بيانيه از طرف زندانيان رجايي شهر در مورد زندانيان اوين و در خواست براي شكستن اعتصابشان منتشر شد و شادي و افتخار به زيست در چنين زماني (دوره مقاومت مضاعف) را چند برابر كرد.
عمو ديكتاتور كوچك، براي فشار بيشتر و تنبيه و از اين جور قضايا ميفرستد رجايي شهر، آنجا هم ياران دور هم افكار و ايده هاشان را منتشر ميكنند:
از زندان مخوف رجايي شهر در مرداد 89 به سلول هاي انفرادي زندان مخوف تر 240 و 350 اوين:
دوستان و ياران عزيز ...
الان دقيقن ميداني چي شد عمو؟
اگر كلن ياران و دوستان، زندان نبودند براي تو بهتر نبود؟
مي داني سر و صداي اين ده روز دارد چه بر سر تو و مملكت و عمو بزرگ ها ميآورد؟
بي خيال “حرف ديكتاتور (ببخشيد حرف مرد) يكي است“ شو و اين آبرو ريزي ها را تمام كن.
فردا باز سالگرد روز مشروطه (اصلن مي داني در مشروطه چه خبر شد؟) است و يازدهمين روز اعتصاب ميشود، 6 تا قبل، 5 تا حالا در بهداري زندان، يك خورده به خودت فكر كن دست كم.
اين كه 5 روز بيشتر باشي بهتر است و يا اين كه همين آن فقط باشي؟
سهشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۹
نهمين روز اعتصاب
علی ملیحی (فعال دانشجویی و عضو ادوار تحکیم وحدت)، بهمن احمدی امویی (روزنامهنگار)، حسین نورانینژاد (روزنامهنگار و عضو جبهه مشارکت)، عبدالله مومنی (فعال دانشجویی و سخنگوی ادوار تحکیم)، علی پرویز (فعال دانشجویی)، حمیدرضا محمدی (فعال سیاسی)، جعفراقدامی (فعال مدنی)، بابک بردبار (عکاس خبری)، ضیا نبوی (دانشجوی محروم از تحصیل)، ابراهیم (نادر) بابایی (فعال مدنی و از جانبازان جنگ ایران و عراق)، کوهیار گودرزی (فعال حقوق بشر و وبنگار)، مجید دری (فعال دانشجویی)، مجید توکلی (فعال دانشجویی)، کیوان صمیمی (روزنامهنگار)، غلامحسین عرشی، محمد حسین سهرابیراد
مطمئنم در تاريخ ايران خيلي زود مبارزه مشترك اين افراد جزء الگوهاي مقاوت در شرايط سخت ميشود. و از طرف ديگر جزء درسهاي ساده به ديكتاتورها كه چنين تركيبي را با هم در يك زمان و يك مكان و با فشار و ناعادلانه حبس نكنند.
6 نفر فعال دانشجويي
4 نفر روزنامه نگار
4 نفر فعال سياسي و فعال مدني
3 نفر نا مشخص
بعد تازه تركيب اسمها را نگاه كنيد،
مطمئنن دوره فشرده تجربه آموزي تاريخي- انتقادي- كنشگري هم بوده است براي جوانتر ها و از آن طرف دوره سرزندگي و ريسك پذيري و خطركردن براي بزرگترها.
ولي از ذهن و چشم آدم هم در عين حال نميگذرد سختي هر روز اعتصاب
مطمئنم در تاريخ ايران خيلي زود مبارزه مشترك اين افراد جزء الگوهاي مقاوت در شرايط سخت ميشود. و از طرف ديگر جزء درسهاي ساده به ديكتاتورها كه چنين تركيبي را با هم در يك زمان و يك مكان و با فشار و ناعادلانه حبس نكنند.
6 نفر فعال دانشجويي
4 نفر روزنامه نگار
4 نفر فعال سياسي و فعال مدني
3 نفر نا مشخص
بعد تازه تركيب اسمها را نگاه كنيد،
مطمئنن دوره فشرده تجربه آموزي تاريخي- انتقادي- كنشگري هم بوده است براي جوانتر ها و از آن طرف دوره سرزندگي و ريسك پذيري و خطركردن براي بزرگترها.
ولي از ذهن و چشم آدم هم در عين حال نميگذرد سختي هر روز اعتصاب
یکشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۹
عشقت رسد به فرياد
يعني ژيلا بني يعقوب عزيز عاشقانه زندگي ميكند،
با خانواده هاي زندانيان بند 350 اوين رفته جلوي دادستاني به اعتراض، عكس محبوبه و بهاره(كه الزامن زنداني بند 350 نيستند)را همراه با عكس بهمنش در دست دارد.
بعد ميخواهند چنين آدمي را از نوشتن محروم كنند. ژيلا حتي نفس كشيدنش هم نويسندگي و رسانه است.
توي اين بلاگر ديگر حتي از ايران نمي شود عكس گذاشت:
سومين و دهمين عكس از بالا
با خانواده هاي زندانيان بند 350 اوين رفته جلوي دادستاني به اعتراض، عكس محبوبه و بهاره(كه الزامن زنداني بند 350 نيستند)را همراه با عكس بهمنش در دست دارد.
بعد ميخواهند چنين آدمي را از نوشتن محروم كنند. ژيلا حتي نفس كشيدنش هم نويسندگي و رسانه است.
توي اين بلاگر ديگر حتي از ايران نمي شود عكس گذاشت:
سومين و دهمين عكس از بالا
شنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۹
شادي امنيتي
حتي در شادي هاي مردم هم هنوز پليس امنيتي در شهر يعني ترك نظام روز به روز عميق تر ميشود.
جوانان 20 تا 30 ساله ساعت حدود 7:30 شب در خانه ها را ميزدند و با لحن مودبانه پشت آيفون سلام ميكردند و ميگفتند ساعت 8:30 شب جلوي حسينيه (انتهاي خيابان حسينيه خصوصي است كه بيشتر متوليان و صاحبان آن اهل اين محل نيستند) مراسم جشن است. به همراه خانواده تشريف بياوريد.
نوع دعوت و نوع مراسم متفاوت بود. داشتم ماشين را ميآوردم تو پاركينگ و صداهاي همسايه ها را از پشت آيفون ميشنيدم كه يكي ميپرسيد كمك مالي ميخواهيد؟ يكي ميپرسيد جشن چي؟ ديگري ميپرسيد دقيقن كجا؟ و نيز با كي بياييم؟
و جوانان همان جمله را با تاكيد بر چيزهاي جوابگو باشد تكرار ميكردند و با يك تشكر متعجب همسايه ها مكالمه تمام ميشد.
10 دقيقه بعد از انتهاي كوچه و جايي كه قرار بود مراسم برگزار بشود عبور كردم. روبروي حسينه صندلي چيده شده بود با تزئينات سبز و رنگي بر ديوار و پرده بزرگي كه قرار بود براي پخش فيلم باشد و كلي سيم و دستگاههاي مختلف براي ماجراي صوت و تصوير و چند نفر هم كه ايستاده صحبت ميكردند و يا كارهايي را انجام مي دادند.
ده قدم جلوتر يك موتور نيروي انتظامي و سه مامور نيروي انتظامي كه با هم و يا با بيسيم صحبت ميكردند و 3-4 نفر از آن جوانان مودب هم معلق كنار آنها ايستاده بودند.
موتور سواران ديگري با لباس نظامي هم كنار آنها بالا- پايين ميرفتند.
تا شروع و يا پايان برنامه شان نبودم. اما 11:30 شب هنوز بوي مراسم برگزار شده ميآمد ولي ماموران هم حضور داشتند.
ميدان آزادي هم دور تا دور پر از مامورهاي نيروي انتظامي و ون بود.
اما حضور مردم در خيابان نسبت به سالهاي قبل اضافه شده بود و نيز اصرار بر شادي نيز.
جوانان 20 تا 30 ساله ساعت حدود 7:30 شب در خانه ها را ميزدند و با لحن مودبانه پشت آيفون سلام ميكردند و ميگفتند ساعت 8:30 شب جلوي حسينيه (انتهاي خيابان حسينيه خصوصي است كه بيشتر متوليان و صاحبان آن اهل اين محل نيستند) مراسم جشن است. به همراه خانواده تشريف بياوريد.
نوع دعوت و نوع مراسم متفاوت بود. داشتم ماشين را ميآوردم تو پاركينگ و صداهاي همسايه ها را از پشت آيفون ميشنيدم كه يكي ميپرسيد كمك مالي ميخواهيد؟ يكي ميپرسيد جشن چي؟ ديگري ميپرسيد دقيقن كجا؟ و نيز با كي بياييم؟
و جوانان همان جمله را با تاكيد بر چيزهاي جوابگو باشد تكرار ميكردند و با يك تشكر متعجب همسايه ها مكالمه تمام ميشد.
10 دقيقه بعد از انتهاي كوچه و جايي كه قرار بود مراسم برگزار بشود عبور كردم. روبروي حسينه صندلي چيده شده بود با تزئينات سبز و رنگي بر ديوار و پرده بزرگي كه قرار بود براي پخش فيلم باشد و كلي سيم و دستگاههاي مختلف براي ماجراي صوت و تصوير و چند نفر هم كه ايستاده صحبت ميكردند و يا كارهايي را انجام مي دادند.
ده قدم جلوتر يك موتور نيروي انتظامي و سه مامور نيروي انتظامي كه با هم و يا با بيسيم صحبت ميكردند و 3-4 نفر از آن جوانان مودب هم معلق كنار آنها ايستاده بودند.
موتور سواران ديگري با لباس نظامي هم كنار آنها بالا- پايين ميرفتند.
تا شروع و يا پايان برنامه شان نبودم. اما 11:30 شب هنوز بوي مراسم برگزار شده ميآمد ولي ماموران هم حضور داشتند.
ميدان آزادي هم دور تا دور پر از مامورهاي نيروي انتظامي و ون بود.
اما حضور مردم در خيابان نسبت به سالهاي قبل اضافه شده بود و نيز اصرار بر شادي نيز.
دوشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۹
زنان سوژه جنسي در ايران
به نظر نگاه جنسي، يك سوژه فرهنگي است و قابل تغيير.
مثلا اين كه بعد از انقلاب زنها حتي با چادر(اين با چادر را مخصوصا ميگويم كه هر گونه توجيه نوع پوشش و ؛حجاب مصونيت است؛ و اينها را هم دربر بگيرد) در خيابان، باز به عنوان ابزار جنسي ديده بشوند و در عوض، حكومت هر روز فشار را بيشتر و بيشتر كند بر زنان.
در جوامعي كه زنان سوژه جنسي نيستند به نظر ميآيد روابط بين آدمها بر مبناي بي نيازي بيشتر جنسي و به تبع صميمي تر و عاطفي تر است. البته اين تنها مورد ايجاد صميمت بيشتر روابط دو نفره نيست يعني هستند جوامعي كه زنان به عنوان سوژه جنسي نيستند ولي به دلايل مختلف ديگر همچنان ميزان صميمت بين روابط كم است.
مثلا اين كه بعد از انقلاب زنها حتي با چادر(اين با چادر را مخصوصا ميگويم كه هر گونه توجيه نوع پوشش و ؛حجاب مصونيت است؛ و اينها را هم دربر بگيرد) در خيابان، باز به عنوان ابزار جنسي ديده بشوند و در عوض، حكومت هر روز فشار را بيشتر و بيشتر كند بر زنان.
در جوامعي كه زنان سوژه جنسي نيستند به نظر ميآيد روابط بين آدمها بر مبناي بي نيازي بيشتر جنسي و به تبع صميمي تر و عاطفي تر است. البته اين تنها مورد ايجاد صميمت بيشتر روابط دو نفره نيست يعني هستند جوامعي كه زنان به عنوان سوژه جنسي نيستند ولي به دلايل مختلف ديگر همچنان ميزان صميمت بين روابط كم است.
یکشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۹
اروپا و ايران
مغازه هاي مارك دار و پرفروش اروپا پر شده است از طرحهاي گليم و فرش سرخ پوستي و ايراني با دوخت و توليد هر جايي جزء ايران روي كيف ها و بلوزها و ظروف و زيورآلات با قيمت هاي كلان حتي بالاتر از چرمين هاي اصل خودشان...
آن وقت صادرات ايران روز به روز كم و كمتر ميشود.
به خاطر كمبود آفتاب در كشورهاي نزديك قطب كه فقط 2 ماه در سال آفتاب را ميبينند، مردمشان در ژولاي كمترين لباس ممكن را در خيابان ميپوشند و كرور كرور به قبرس و كشورهاي اطراف مديترانه و جنوب خليج فارس سفر مي كنند.
آن وقت ايران روز به روز از توريست هايش كم و كمتر ميشود و به مهاجران از كشور گريزانش اضافه ميشود...
آخر دردهاي آدم تا كدام محدوده ها ريشه بدواند؟
آن وقت صادرات ايران روز به روز كم و كمتر ميشود.
به خاطر كمبود آفتاب در كشورهاي نزديك قطب كه فقط 2 ماه در سال آفتاب را ميبينند، مردمشان در ژولاي كمترين لباس ممكن را در خيابان ميپوشند و كرور كرور به قبرس و كشورهاي اطراف مديترانه و جنوب خليج فارس سفر مي كنند.
آن وقت ايران روز به روز از توريست هايش كم و كمتر ميشود و به مهاجران از كشور گريزانش اضافه ميشود...
آخر دردهاي آدم تا كدام محدوده ها ريشه بدواند؟
شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۹
زندگی در ایران
نفس کشیدن در هوای گرم و آلوده کشور (تهران)، کنار مردمی که با آنها بزرگ شده ای، با آنها مبارزه کرده ای، با آنها با حقوق کم زندگیت را چرخانده ای و همه فشارها را حس کرده ای لذتی دارد که با هیچ جای دیگر دنیا قابل مقایسه نیست.
این که بخواهی خودت را ایرانی بدانی و در مورد اتفاقات ایران نظر بدهی و به راهکار فکر کنی و برای زندگی بهتر برای ایران تلاش کنی در هر جایی بیرون از ایران بیشتر یک خیال و تصویر دیدن است.
گفتن این حرفها ممکن است به مذاق خیلی ها خوش نیاید اما تجربه کوتاه من این را برایم واقعی کرد.
این که بخواهی خودت را ایرانی بدانی و در مورد اتفاقات ایران نظر بدهی و به راهکار فکر کنی و برای زندگی بهتر برای ایران تلاش کنی در هر جایی بیرون از ایران بیشتر یک خیال و تصویر دیدن است.
گفتن این حرفها ممکن است به مذاق خیلی ها خوش نیاید اما تجربه کوتاه من این را برایم واقعی کرد.
چهارشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۹
بي نقطگي
تمام روزها، انتظارهاي طولاني و بي وقفه
سه هفته... نه نميشود
يك هفته... هيچ خبري نيست
انجام ميدهم... كاري پيش نميرود
گفتم انجام مي دهم، اعتماد كن... هيچ چيز فرق نكرده است
خبرهاي خوبي نميرسد
همه چيز را همگاني مي كنند، بر خلاف انتظار و قرار قبل
دوباره احضار شده به زندان
همه سايه ها غير واقعي و متوهم به نظر ميآيد
تمام روزها به شب بي خوابي منجر ميشود، شبهايي كه يا برق نيست، يا من سردرد دارم، يا تب دوباره رو آورده، يا گرما هجوم ميآورد، يا .... بي خوابي محض
همين طور هر بار آب فرو مي بلعم
دو سانس ديگر هم اضافه شده است
به لبخند من خنده شاد تحويل ميدهد
همه چيز لغو شده است
انتظار هر چيزي را ميكشد جز واقعيت
اما اضطراب است كه رها نمي كند
بي وقفه، پرغم، هول آور...
*** تو ضيح: اين پست هيچ جملهء تمامي ندارد و تمام جمله ها رها شده مانده اند
حتي همين جمله
سه هفته... نه نميشود
يك هفته... هيچ خبري نيست
انجام ميدهم... كاري پيش نميرود
گفتم انجام مي دهم، اعتماد كن... هيچ چيز فرق نكرده است
خبرهاي خوبي نميرسد
همه چيز را همگاني مي كنند، بر خلاف انتظار و قرار قبل
دوباره احضار شده به زندان
همه سايه ها غير واقعي و متوهم به نظر ميآيد
تمام روزها به شب بي خوابي منجر ميشود، شبهايي كه يا برق نيست، يا من سردرد دارم، يا تب دوباره رو آورده، يا گرما هجوم ميآورد، يا .... بي خوابي محض
همين طور هر بار آب فرو مي بلعم
دو سانس ديگر هم اضافه شده است
به لبخند من خنده شاد تحويل ميدهد
همه چيز لغو شده است
انتظار هر چيزي را ميكشد جز واقعيت
اما اضطراب است كه رها نمي كند
بي وقفه، پرغم، هول آور...
*** تو ضيح: اين پست هيچ جملهء تمامي ندارد و تمام جمله ها رها شده مانده اند
حتي همين جمله
یکشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۹
امنيت
همه حقوق را هم كه برابر و منصفانه بگيري، ”بدون امنيت“، واژه گمشده همگاني چي را بر ميگرداني؟***
محبوبه كه ديگر ازش خبري نيست. تمام روزشماريش براي تاريخ دادگاه بود، دادگاه بدون كوچكترين مسئوليتي برگزار نشد تا بيش از يك ماه بعد كه تاريخ مبهم دادگاه بعد است و خوابهاي من با تمام چهره محبوبه، بي جا و باجا...
عاطفه كه گويي صداها بهش نميرسد و شايد داستان ها دارد از اين روزهاي طولاني و كش دار بدون دليل. و آن خاطره دختر و مادري كه كنار هم خوانديم و خنديديم و حالا تصويرش پشت تمام خبرهاي اوين محو و گاه شفاف حضور دارد.
بهاره كه در هر حال صدايش طنين دارد. بلند و واضح
شيوا كه روزهاي بي فاصله بعد از زندان دوباره را در خيابان روشن مي كند، زيبا و مصمم.
و همه دختران ديگر پشت بندها
چه كساني كه ميشناسيمشان و چه آنهايي كه فقط يك نام ازشان به ياد داريم و چه آنهايي كه نه يادي ازشان هست نه نامي و نه آشنايي
و همه دختران ديگر آنسوي ديوار حتي آنسوي مرز...
دختران عاشق و منتظر فاطمه شمس و همه بانام ها و بي نام ها.
دختران بين ديوارها و مرزها، در بيمارستان، در غسالخانه ها، در ...
نرگس محمدي بعد از زندان در بيمارستان،
دخترك در طناب دار، دخترك در آسايشگاه، دخترك بعد از خودكشي ...
بدون امنيت سخت ميگذرد، بدون شما نه، كه اگر امنيت براي شما باشد، براي ما هم حس امنيت به مشام خواهد رسيد.
*** منظورم اين نيست كه گرفتن حقوق بي فايده است، اما ميخواهم يادمان بماند كه طلب كردن امنيت هم جداي حقوق يك ماراتن ديگر نياز داد.
محبوبه كه ديگر ازش خبري نيست. تمام روزشماريش براي تاريخ دادگاه بود، دادگاه بدون كوچكترين مسئوليتي برگزار نشد تا بيش از يك ماه بعد كه تاريخ مبهم دادگاه بعد است و خوابهاي من با تمام چهره محبوبه، بي جا و باجا...
عاطفه كه گويي صداها بهش نميرسد و شايد داستان ها دارد از اين روزهاي طولاني و كش دار بدون دليل. و آن خاطره دختر و مادري كه كنار هم خوانديم و خنديديم و حالا تصويرش پشت تمام خبرهاي اوين محو و گاه شفاف حضور دارد.
بهاره كه در هر حال صدايش طنين دارد. بلند و واضح
شيوا كه روزهاي بي فاصله بعد از زندان دوباره را در خيابان روشن مي كند، زيبا و مصمم.
و همه دختران ديگر پشت بندها
چه كساني كه ميشناسيمشان و چه آنهايي كه فقط يك نام ازشان به ياد داريم و چه آنهايي كه نه يادي ازشان هست نه نامي و نه آشنايي
و همه دختران ديگر آنسوي ديوار حتي آنسوي مرز...
دختران عاشق و منتظر فاطمه شمس و همه بانام ها و بي نام ها.
دختران بين ديوارها و مرزها، در بيمارستان، در غسالخانه ها، در ...
نرگس محمدي بعد از زندان در بيمارستان،
دخترك در طناب دار، دخترك در آسايشگاه، دخترك بعد از خودكشي ...
بدون امنيت سخت ميگذرد، بدون شما نه، كه اگر امنيت براي شما باشد، براي ما هم حس امنيت به مشام خواهد رسيد.
*** منظورم اين نيست كه گرفتن حقوق بي فايده است، اما ميخواهم يادمان بماند كه طلب كردن امنيت هم جداي حقوق يك ماراتن ديگر نياز داد.
شب زنده داري
شده است تا به حال وقتي زماني است كه قرار است خواب باشي، هر دو دقيقه يك بار غلت بزني و هر بار نجوا كني كه :
” عجب غلطي كردم”...؟
اصلن جاي گله نيست از تهوع و سردرد بعد از آن ذكر مناجات...
” عجب غلطي كردم”...؟
اصلن جاي گله نيست از تهوع و سردرد بعد از آن ذكر مناجات...
شنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۹
اشتراک در:
پستها (Atom)