آدمهايي ميميرند در حالي كه هيچ كس عزادار مردن آنها نيست.
صداي داد و فرياد، حتي كتك هر دو سه روز يك بار و گاهي بيشتر مرتب از خانه همسايه واحد كنار مي آمد.
گاهي هم صداي پرت كردن چيزهايي مي آمد.
يك بار با دوستم نگران از آسيب ديدن كسي، موقع صدا سعي كرديم كه كمي به حرف ها گوش بدهيم تا اگر لازم شد دخالت كنيم.
صداها مربوط به پرت كردن لوازم خانه بود و گاهي هم خود زني مثل زدن به سر و صورت.
پسر جوان همسايه با مادرش دعوا ميكرد و در تمام دعوا به پدرش فحش ميداد و مرتب از مادرش شاكي بود كه چرا طلاق نگرفته.
پسران همسايه حدود 25-30 ساله اند. مادر و پدر پير شايد بيش از 60 ساله.
از آن به بعد دعواها كمي واضح تر شد.
زن با همسر خود.
پسرها با پدر.
زن و پسرها با مرد.
صداي سرفه و زوزه پيرمرد روزهاي آخر زياد شده بود.
يك روز بعد از فوتبال استقلال- پيروزي جلوي آپارتمان چند تا هم محلهاي پارچه تسليت سياه آويزان مي كردند. با تعجب هر چه نگاه كردم از روي اسم تشخيص ندادم كدام يك از همسايه ها مرده است؟
پرسيدم.
پيرمرد واحد كناري بود. 3-4 روز قبل
تمام شب پنجشنبه و جمعه خانه بودم، هيچ صداي مرگي نبود.
جمعه پسران واحد كناري فوتبال را با سر و صدا تماشا كرده بودند. و شب هم سكوت خواب بود.
هيچ صداي گريه نبود. هيچ اعلام مجلسي نبود. هيچ پارچه سياهي نبود.
با اصرار همسايه ها يك تاريخ مجلس ترحيم اعلام شد براي شركت همسايه ها.
ساعت 10 شب كه برگشتم باز هيچ خبري از مرگ نبود. ديگر از پارچه هاي تسليت همسايه ها هم خبري نبود.
و البته خبري هم از دعوا نيست.
مرگ تمام پدرها را نبايد تلخ و جانگذار بداني.
پدرهايي ميميرند كه كسي عزادار آنها نيست.
پدرهايي ميميرند كه با مرگشان خانواده اي را رها مي كنند از آزار.
پدرهايي مي ميرند كه زندگي شان فقط موج مرگ داشته است.
آدمهايي كه مرگشان به ديگران زندگي ميدهد
آدمهايي كه با مرگشان مرگ هديه ميدهند و زحمت و آزار ديگران
آدمهايي كه مرگشان لحظهء تلخي است ولي بعد از آن خاطره مي ماند و تلاش براي شادي در زندگي ديگران
ما انتخاب ميكنيم كه مرگمان براي ديگران چه جور باشد حتي براي بازماندگان و يا ديگران ناآشنا.
متنفرم از مرگ هاي هميشه مرگ!!!