ميدانم كه امروز زود است براي اينكه اشكالات اين جوشش يا جنبش مردمي را بشمارم.
ولي مينويسم كه بعد بدانم چه كارهايي داريم و يادم باشد مفصل بنويسم.
من پيرمردها و پيرزنهايي را كه پياده بين بقيه جوانان و مردم به سمت آزادي سراريز بودند و از غرهاي هميشگي كه ”يك بار اشتباه كرديم و ديگر نمي خواهيم تكرار كنيم“ عبور كرده بودند ستايش ميكنم.
همكار جوان جنوب شهري را كه براي اولين بار در اعتراضات خياباني شركت كرد و ميگفت اين چيزها بايد به جنوب شهر برسد. مردم آن طرفها ميدانند چه جور از پس اين جور رفتارهاي شخصيها و سپاهيها بربيايند تا اين قدر پررو بازي در نيآورند ديگر.
كارمندان نيروي انتظامي كه گاهي بسيار شبيه مردمند با بغض و اعتراض و خشم خاموش.
كارمندان نيروي انتظامي كه گاهي بسيار شبيه مردمند وقتي در خيابان دعوا ميكنند و فحشهاي جنسي مي دهند.
كودكاني بسيجي كه جليقه امنيتي پوشيدهاند و باتوم به دست گرفتهاند و هم هيكل برادر زاده 10- 12 ساله من هستند و از جوانان 18-19 ساله پارسال ديگر خبري نيست.
جواني بسيجي شده با ريش كوتاه زير لب، خوش تيپ و خوش كلام كه نميگذاشت كودكان بسيجي شده با الفاظ ركيك و باتوم با مردم هم كلام شوند سريعتر ميامد و با آرامش و جوري كه پنهاني گفته باشد آدرس كوچه بالاتر را ميداد و بعد خيابان ديگر كه به آزادي منتهي ميشد.
حاج نمي دانم چه! از فرماندهان پايگاه مقداد سپاه قدس بين يادگار امام و دانشگاه شريف. از در پشتي پايگاه ( ايران خودرو) يعني خيابان منتهي به متروي دانشگاه شريف. با هيكل تنومند و درشت و پر ريش و پشم. با آن چشمان خشمناك و جليقه مشكي كه روي لباسها پوشيده و سوار بر موتور باتوم در دستي و اسلحهاي كه نه من و نه مرد همراه تشخيص نداد چيست. بلند. درشت. سياه. به نظر بسيار جديد. ميراند. ميزد. ميدراند و از وسط جمعيتي كه كودكان بسيجي شده به آن سمت منحرف كرده بودند تاخت. اما همچنان مرگ بر ديكتاتور از كوچه پس كوچه ها بلند بود.
مردم از كوچه ها به يادگار امام متفرق شدند. ساعت 6 عصر. از كنار و روي پل يادگار، از اتوبان بالا ميرفتند. و از خيابانهاي زير اتوبان صداي موتور سوارن و همهمه جوانان كه ميدويدند و نميدانستند كجاي تهرانند. پيرمرد آشفته از خانه بيرون آمده بود و مبهوت جوانان را نگاه ميكرد و ...
ولي مينويسم كه بعد بدانم چه كارهايي داريم و يادم باشد مفصل بنويسم.
من پيرمردها و پيرزنهايي را كه پياده بين بقيه جوانان و مردم به سمت آزادي سراريز بودند و از غرهاي هميشگي كه ”يك بار اشتباه كرديم و ديگر نمي خواهيم تكرار كنيم“ عبور كرده بودند ستايش ميكنم.
همكار جوان جنوب شهري را كه براي اولين بار در اعتراضات خياباني شركت كرد و ميگفت اين چيزها بايد به جنوب شهر برسد. مردم آن طرفها ميدانند چه جور از پس اين جور رفتارهاي شخصيها و سپاهيها بربيايند تا اين قدر پررو بازي در نيآورند ديگر.
كارمندان نيروي انتظامي كه گاهي بسيار شبيه مردمند با بغض و اعتراض و خشم خاموش.
كارمندان نيروي انتظامي كه گاهي بسيار شبيه مردمند وقتي در خيابان دعوا ميكنند و فحشهاي جنسي مي دهند.
كودكاني بسيجي كه جليقه امنيتي پوشيدهاند و باتوم به دست گرفتهاند و هم هيكل برادر زاده 10- 12 ساله من هستند و از جوانان 18-19 ساله پارسال ديگر خبري نيست.
جواني بسيجي شده با ريش كوتاه زير لب، خوش تيپ و خوش كلام كه نميگذاشت كودكان بسيجي شده با الفاظ ركيك و باتوم با مردم هم كلام شوند سريعتر ميامد و با آرامش و جوري كه پنهاني گفته باشد آدرس كوچه بالاتر را ميداد و بعد خيابان ديگر كه به آزادي منتهي ميشد.
حاج نمي دانم چه! از فرماندهان پايگاه مقداد سپاه قدس بين يادگار امام و دانشگاه شريف. از در پشتي پايگاه ( ايران خودرو) يعني خيابان منتهي به متروي دانشگاه شريف. با هيكل تنومند و درشت و پر ريش و پشم. با آن چشمان خشمناك و جليقه مشكي كه روي لباسها پوشيده و سوار بر موتور باتوم در دستي و اسلحهاي كه نه من و نه مرد همراه تشخيص نداد چيست. بلند. درشت. سياه. به نظر بسيار جديد. ميراند. ميزد. ميدراند و از وسط جمعيتي كه كودكان بسيجي شده به آن سمت منحرف كرده بودند تاخت. اما همچنان مرگ بر ديكتاتور از كوچه پس كوچه ها بلند بود.
مردم از كوچه ها به يادگار امام متفرق شدند. ساعت 6 عصر. از كنار و روي پل يادگار، از اتوبان بالا ميرفتند. و از خيابانهاي زير اتوبان صداي موتور سوارن و همهمه جوانان كه ميدويدند و نميدانستند كجاي تهرانند. پيرمرد آشفته از خانه بيرون آمده بود و مبهوت جوانان را نگاه ميكرد و ...