پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۵

5) قانون مدني با تبصره‌هايي براي دور زدن تكاليف

قوانين مربوط به طلاق:

اولين قوانين مربوط به طلاق سال 1314 در ايران به تصويب رسيده است. چيزي حدود 70 سال پيش. اما با اين وجود نابرابريهايي كه هنوز در آن وجود دارد بسيار پررنگ است:

اول اين كه در قانون طلاق‌دهنده تحت هر شرايطي مرد است. ممكن است طبق تبصره‌هايي كه اضافه شده، به زن حق داده كه در يك شرايط خاص تقاضاي طلاق كند، اما در اين شرايط هم فاعل طلاق مرد محسوب مي شود.

حتي در مواردي كه زنان شرط طلاق را به عنوان شرط ضمن عقد، در سند ازدواج هم وارد مي‌كنند، اين شرط به اين صورت منتقل مي‌شود كه مرد طبق سند محضري( كه اين خيلي مهم است و علاوه بر شرط ضمن عقد اين مورد هم حتمن لازم است.) به زن وكالت مي‌دهد كه از طرف مرد خودش را طلاق بدهد. يعني حتي اگر زني حق طلاق را هم خودش بگيرد، اجازه دارد از طرف شوهر خودش را طلاق بدهد، و گرنه كه اين حق به خود زن به عنوان يك انسان به طور كامل داده نمي‌شود.

يك توضيحي هم همين جا اضافه كنم، ‌در سال 1358 قانون خانواده تغييراتي كرد كه به موجب قوانين جديد، نابرابريها به ضرر زنها چندين برابر شد.

مساله تقسيم اموال به دست آمده در دوران زندگي مشترك و دادن نصف آن به زن فقط در صورتي است كه اولن مرد تقاضاي طلاق كرده باشد و بعد اين كه دليل طلاق موارد زير نباشد: 1. سوء رفتار زن نباشد 2. زن از انجام وظايف همسري كوتاهي نكرده باشد.( تمام نيازهاي جنسي مرد برآورده شده باشد. عدم تمكين نباشد.)

يكي اين كه وقتي دلايل طلاق مرد دو مورد بالا نباشد، يعني مرد زني را مي‌خواهد طلاق بدهد كه همه نيازهاي جنسي او را هميشه برآورده كرده است و به تمام وظايفش طبق قانون(از جمله تمكين) به خوبي عمل كرده است و ديگر اين كه از نظر رفتاري و اخلاقي هم مشكلي بين آنها وجود نداشته است.

پس كاملن جاي فكر دارد كه چه لزومي در اين شرايط براي طلاق مي‌ماند جز بي‌مسئوليتي و يا هوس‌انگارانه پيش رفتن كه قانون آن را در نظر گرفته است؟ كاملن تاسف آور و ظالمانه است. مرد به صرف مرد بودن حق دارد در چنين شرايطي زنش را طلاق بدهد چه او بخواهد و چه نخواهد و بدتر اين كه زن هرگز چنين حقي ندارد حتي در مواردي هم كه دلايل محكم و منطقي داشته باشد، تقاضاي زن بسيار سخت مورد قبول ممكن است واقع بشود، چه برسد به زماني كه دليل منطقي و قانوني(قانون فعلي ايران منظور است) نداشته باشد.

به نظر مي‌رسد اين تقسيم اموال به عنوان حق منطقي و بديهي زن بعد از مدتها زندگي مشترك در نظر گرفته نشده است، بلكه فقط نوعي باج‌دادن است كه در اين شرايط مرد بتواند راحت طلاق زن را بدهد؛ و گرنه اين كه زندگي مشترك يعني سهيم بودن در اموالي كه در طي آن به دست آمده است نه به عنوان حق طبيعي و نه قانوني هيچ جايگاهي براي زن در زندگي خانوادگي و پيشرفت مالي قائل نيست.

و تازه اين مواردي كه براي در نظر گرفتن اين حق براي زن وضع شده است آن قدر سست است كه به راحتي مي‌شود گفت عملن اجرا شدني نيست. كم نبوده مواردي كه مرد آن قدر زن را تحت فشار و آزار قرار داده است تا زن مجبور به ترك خانه شده است و مرد خيلي راحت ادعاي عدم تمكين از طرف زنش كرده است و تمام! او را طلاق داده است بدون دليل خاصي و بدون اين كه يك ريال بابت تمام سالاي زندگي مشترك به او چيزي داده باشد.

اين همه تبعيض، نابرابري و خوار در نظر گرفتن زن در حقوق مدني ايران واقعن تعجب‌آور است.

محبوبه، شادي، ژيلا

حالا فقط مانده‌اند محبوبه عباسقلي‌زاده، شادي صدر و ژيلا بني يعقوب
تيتر اشتباه روز آنلاين جنبش زنان را به چالش مي‌اندازد
نامه به قوه قضاييه براي بازداشت اخير با 620 امضا
برنامه امروز پنجشنبه هم راس ساعت 2 جلوي مجلس برگزار خواهد شد.

حالا چند تا نكته كوچك بنويسم و بعد مفصل. بغل كردن بچه‌ها كه ديشب آخر مراسم اهداي تنديس صديقه دولت آباديرسيدند و همان موقع آزاد شده بودند و يك راست از اوين مي‌آمدند، لذتي داشت كه براي اولين بار تو زندگي تجربه كردم.
و تقريبن همه كساني كه آنجا بودند از ته دل مي‌خنديدند در حالي كه اشك مي‌ريختند.
و بعد آزادي بقيه بچه‌ها به خصوص بچه‌هايي كه بيمار بودند و تو انفرادي به نظر روحيه ها را براي امروز كامل ترميم كرد.
اما شادي صدر و آن دو تاي ديگر همچنان در زندان و انفرادي. نيما راست مي‌گويد آقاي حسين نيلچيان واقعن ديشب غمگين بود.
ناهيد كشاورز به طرز باور نكردني پر انرژي بود. همه را سرحال كرد و ديگر اين كه چه خوب كه سيمين بهبهاني در جمع بود. چه مقاوم و چه شادكننده‌است اين زن.

**پي‌نوشت: آها اين را يادم رفته بود بنويسم بچه‌هاي را كه ديروز طي تماسي بهشان گفته بودند بايد بروزند ادارهء پيگيري اطلاعات ديروز با كلي نگراني پيدايشان كردم. هيچ كدامشان نرفته‌اند و همه گفتند كه اظهار نامه بايد كتبي و قانوني به آنها اعلام بشود تا بروند.
اميدوارم تمام بشود اين ماجراي خجلت آور

ديگر اينكه مراسم تحكيم وحدت هم 5 امروز است، البته اميدوارم تا آن موقع همه چيز به خوبي پيش برود.

چهارشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۵

تجمع پنجشنبه برگزار مي‌شود

تصميم نهايي اين شد با پي‌نوشت‌هايي كه اضافه شد:
خواهش مي‌كنم با توجه به شايعاتي در خصوص لغو تجمع روز 5‌شنبه مقابل مجلس در انتشار اين اطلاعيه همكاري كنيد. چرا كه برگزاري اين تجمع به قوت خود باقي‌ست):
روز جهانی زن را زمانی گرامی می‌داریم که هنوز قوانین تبعیض‌آمیز بر سر زنان میهنمان سنگینی می‌کند. سیاست‌های جداسازی و سهمیه‌بندی جنسیتی با شدت هرچه تمام‌تر اعمال می‌شود. جنگ طلبان با کوبیدن بر طبل جنگ، آرامش و امنیت را از مردم سلب می‌کنند، حقوق بشر به طور مستمر نقض می‌شود. زنان، کودکان و سایر قربانیان خشونت و بی‌عدالتی، پناهی نمی‌یابند و آسیب‌های اجتماعی و فقر هرچه بیشتر چهره‌ای زنانه به خود می‌گیرد. در این شرایط، زنان با تلاش‌های خستگی‌ناپذیر در مسیر احقاق حقوق انسانی، شهروندی و جنسیتی هم‌چنان پای می‌فشارند. ما با تاکید بر خواسته‌های دموکراتیک و مسالمت جویانه خود، از همه زنان و مردان آزاداندیش دعوت می‌کنیم برای ابزار همبستگی تا رفع هر گونه تبعیض و بی‌عدالتی علیه زنان و اعتراض به دستگیر شدن عده‌ای از فعالان زنان، به تجمع ما که در روز 8 مارس، 17 اسفند 85 از ساعت 2 تا 3 بعد از ظهر در مقابل در اصلی مجلس برگزار خواهد شد، بپیوندند.

پ.ن1: اين تجمع بدون سر دادن هيچ‌گونه شعاري و در سكوت برگزار خواهد شد. لطفن اگر مي‌آييد حتا اگر به شما توهين كردند با آن‌ها درگير نشويد و حرفي نزنيد.
پ.ن2: با توجه به كمبود وقت و شايعه‌ي لغو اين مراسم، تا جايي كه امكان دارد براي انتشار اين اطلاعيه بكوشيد.
پ.ن3: اين تجمع تنها براي بزرگداشت مراسم 8 مارس و در اعتراض به بازداشت فعالان زن برگزار خواهد شد و هيچ هدف ديگري را دنبال نمي‌كند و وابسته به هيچ سازمان يا فرد خاصي نيست و فقط تصميم جمعي از فعالان زن است كه دستگير نشده‌اند!

5 شنبه آري يا نه؟

در مورد تجمع روز پنجشنبه جلو مجلس، نظرات و عقايد متفاوت شده است و شايد هر كدامشان از منظري درست باشند. به نظرم سنجيدن فايده و هزينه‌ي اين مراسم است كه كار تصميم‌گيري را سخت كرده است.
ديروز جلسه‌اي غير رسمي بود با زناني كه در جايگاه قدرت قرار دارند، در مورد تجمع فردا مشورت شد. نظرات آنها به صورت زير بود:

الهه كولايي: برگزاري تجمع كمكي به بهبود وضعيت نمي‌كند و فشار را بيشتر خواهد كرد. مهم اين است كه از عملي كه انجام مي‌دهيم به فايده مثبت برسيم. همه مي‌دانيم كه تجمع بدون سلاح و آرام طبق اصل 27 آزاد است و قانوني است، اما موضوع اين است كه فعلن عاملان اجراي قانون براي هر تجمعي مجوز لازم مي‌دانند. بنابراين چون تجمع 5شنبه هم مجوز ندارد، عاقلانه‌تر آن است كه لغو بشود. به خصوص كه تمام پنج نفر كميتهء هماهنگي تجمع در زندان هستند. البته بهتر است حتمن در يك فرصت ديگر با نمايندگان مجلس به شكل درستش رابطه برقرار كرد.
اعظم طالقاني: بچه‌هايي كه رفتند جلوي دادگاه با ما مشورت نكردند كه حالا نياز به نظر ما باشد، در هر صورت در مورد تجمع 5 شنبه من قبلن گفته بودم نيروهايي كه از نظر ما زير سوال هستند خارج بشوند، ما تاييد مي‌كنيم. خود من تصميم داشتم 5 شنبه بروم جلو مجلس نمايندگان را بخواهم و با هايشان صحبت كنم، اما بهم پيشنهاد شد، اين هفته و در اين شرايط اين كار را نكنم. حالا هم بهتر است اين هفته اقدامي نشود، و اگر هفتهء بعد همه آزاد نشدند آن وقت بايد اقدام كرد. اما نظر من اين است كه تجمع لغو بشود.
فريده ماشيني: اين كه دوستان با كي مشورت كردند مهم نيست. مهم اين است كه عملشان نه مستوجب زندان بوده است و نه چنين بازداشتي. اما جريانات زنان در صورتي مي‌تواند مفيد باشد كه تبديل به حركت مردمي شده باشد. اما اگر تعداد 50-60 بيشتر نباشيم، آسيب پذيري بيشتر مي‌شود و بيانگر هيچ نكتهِ خاصي هم در جنبش زنان نخواهد بود.
با توجه به نوشته‌ي كيهان، اين سناريوي از پيش تعيين شده است و احتمال بسيار زياد است كه بگير و ببند بيشتري در پيش باشد، طبق تجربه‌هاي گذشته از نوشته‌هاي كيهان و وقايع بعد از آن در جامعه. به نظر من با توجه به اين كه نمي‌خواهيم خسارت به مردم وارد بشود، برنامه را بهتر است كنسل كنيم.
آذر منصوري: گويا با پديده‌اي مواجه شديم كه هيچ انصاف و دورانديشي نمي‌توان در مورد آن در نظر گرفت. امنيتي كردن موضوع، باعث كم شدن حجم همبستگي مردمي مي‌شود و بنابراين بهتر است بيانيه‌اي داد و موضوع را كنسل كرد. آن حركتي كه كاملن مسالمت‌جويانه بوده است چنان باهاش برخورد كردند، پس اين طبق سناريوي از پيش تعيين شده برخورد بسيار بدتري صورت خواهد گرفت.
باز اعظم طالقاني اضافه كرد: بايد ديد روند بازجويي‌ها چطور بوده است تا بتوان حركت بعدي را انجام داد. يك مورد اين كه از بين سه وكيل روز دادگاه، شادي صدر، دكتر شريف و نسرين ستوده فقط به خانم صدر اجزه داده شده است وارد دادگاه بشود و پرونده را بخواند و حالا از بين سه وكيل فقط هم او را گرفتند. بايد ديد چي پس اين روندها هست.
فاطمه راكعي هم با تاكيد بر حمايت از جنبش بزرگ كل زنان ايران خبر داد كه طي يك نشست با كروبي، سعي در پيگيري موضوع بازداشتها و حلشان را دارند.

طبق حرفهاي ديشب و با مشورت دوباره و تصميم گيري، بيانيه‌اي ديشب صادر شد كه مربوط به تعويق انداختن تجمع بود. در صورتي كه دانشجويان فعال زنان، تمام ديروز در سه دانشكده دانشگاه تهران خبر تجمع را به طور گسترده پخش كرده بودند.
از طرفي طبق خبرهاي شنيده شده از اين و آن هم بچه‌هاي بازداشتي در خلال تماسهايشان خواسته‌اند كه تجمع 5 شنبه حتمن برگزار بشود. با اصرار همه بچه‌ها و پيش‌بينيشان كه جمعيت زيادي روز 5 شنبه تجمع خواهند كرد و اين هزينه را به شدت كاهش مي‌دهد، بعضي از امضا كنندگان بيانيه ديشب امضايشان را از پاي بيانيه برداشتند، اما به خاطر نگراني ‌بيش از حد از شرايط كنوني فقط سكوت كردند در مورد مراسم 5 شنبه. بيانيه ديشب جايي بر روي سايت‌هاي عمومي نرفته‌است. به نظر تصميم بر اين است كه تجمع به صورت خودجوش پيش برود. پاي بيانيه‌هاي برگزاري تجمع هم هيچ اسمي نيست.
چيزي كه موضوع را حساس‌تر مي‌كند وضعيت بسيار بد بچه‌هاي بازداشت شده و تغيير روند بازجويي‌ها است. نظر خودم را راجع به تجمع خواهم نوشت.
*******
+ اضافه: مراسم امروز دانشكده حقوق هم برگزار نشد.
++ حرف‌هاي پرستو بعد از آزادي. عالي است كه روحيه‌اش خوب است
پي نوشت:
خانم ستوده قاضي را نديد و احضار تعدادي ديگر از فعالين زنان به اداره پيگيري اطلاعات
آدرس جديد زنستان
اميد معماريان راجع به تعداد در جنبش زنان ايران
نيما همسر نسرين افضلي همچنان نگران و ما نيز

4) قانون مدني: زن= فقط دستگاه توليد مثل

مي‌گويد به بچه‌ها اجازهء حمام دادند؛ دوش مي‌گيرم بعد مي‌نشينم پاي كامپيوتر!
مي‌گويد بچه‌ها اعتصاب غذاي خشك كردند؛‌ تمام روز را مي‌چرخم بدون اينكه يادم باشد، چيزي بخورم و حالا كه آب و آب و آب...
مي‌گويد ام اس پروين اذيتش مي‌كند؛ تمام شب مي‌خوابم و باز مي‌پرم و باز...
مي‌گويد ژيلا تازه تبرئه شده بود؛ ياد دوره‌هاي بي‌پايان دانشگاه مي‌افتم و اين كه يك صدم اينها هم نبود...
مي‌گويد مينو چهار سال حكم زندان تعليقي داشت؛ ياد تعليق و تعليق و تعليق مي‌افتم...
مي‌گويد سارا، زارا، نيلوفر، محبوبه،‌ پرستو،‌ ناهيد،‌ فريده، سميه، آزاده،‌مريم، ساقي، ساغر، فاطمه، مهناز، نسرين و شايد چند تاي ديگر بار اولشان است؛ فكر مي‌كنم همه چيز اولش هول بسيار دارد.
نوشين، شادي، سوسن، شهلا،‌ فاطمه، ناهيد پرونده‌شان قطورتر مي‌شود؛ پرونده‌هاي كلفتِ محاكمه كافكا كي يادش است؟...
با همهء اينها از قوانين مي‌نويسم كه همه‌ي دوست‌داشتني‌ترينهايمان براي اينها نيستند كنارمان!

حضانت و ولايت.
دو تا سه تا جملهء معركه دارد قانون اساسي در اين باره:
يكي اين كه "رياست خانواده جز خصايص مرد است." حالا چطور چند تا حقوق دان و فقه‌دان مي‌توانند خصايص ذاتي مرد را تشخيص بدهند؟ و با چه صلاحيتي؟ بماند!
ديگر اين كه "ولايت فرزندان، تا وقتي به سن رشد برسند به طور قهري به عهدهء پدر و يا جد پدري است." ولايت قهري يعني اين كه اين از حقوق طبيعي است. و پدر يا جد پدري نمي توانند در زمان حيات، ‌اين حق را از خود سلب كنند و به غير واگذار كنند.
دقت كنيد حقوق طبيعي. اما باز چطور مي‌شود حقوق مربوط به انسانهاي ديگر را جز حقوق طبيعي آدمها به حساب آورد؟

هيچ بحثي راجع به سن رشد در دختر و پسر، سن حضانت مادر، تفاوت اين قوانين با كشورهايي مثل سوريه و عراق و مصر كه همگي مسلمانند نمي‌كنم، فقط حلقه گمشده اين وسط آن موجودي است كه يكي از كورموزمهاي بچه‌ي مورد بحث از او است. موجودي كه نه ماه جنين را از خون خودش تغذيه مي‌كند و به دنيا مي آورد.

چه اهميت دارد بگويم زن يا يك دستگاه توليد مثل با يك كورموزوم اضافي؟!!!

"مادر مجبور نيست به طفل خود شير دهد مگر در شرايطي كه تغذيه‌ي طفل جز با شير مادر ممكن نباشد."
تاكيد چند صد باره بر صرف دستگاه توليد مثل بودن. اصلن طبق قانون بچه متعلق به پدر است و خودش مسئول همه چيز او است. اگر لازم بداند به دستگاه توليد مثل پولي هم مي‌دهد بابت تغذيه بچه‌ي خودش.
بعد آقايان مورد آخر را در بوق و كرنا مي‌كنند كه اين طبق نص صريح قرآن است و ببينيد كه اسلام بسيار سهل‌گيرانه با زنان برخورد كرده است و اين از روشن بودن عقايد آن است.

حالا شايد بشود نگاه و ديد ابزاري به زن را بهتر معني كرد.

تجمع 5شنبه به تعويق افتاد

خوب بيانيه تعويق تجمع 5 شنبه با امضاهايي كه تا به حال پايش شده است:
نگرانی های زنان فعال در آستانه روز جهانی زن دو چندان شده است!!

در آستانه روز جهانی زن 17 اسفند8 مارس ، بیش از سی نفر از فعالان جنبش زنان که روز یکشنبه 13 اسفند 85 براي ابراز همبستگي با پنج نفر از فعالان جنبش زنان كه به اتهام دعوت به تجمع مسالمت‎آميز 22 خرداد در ميدان هفت تير به دادگاه انقلاب فراخوانده شده بودند دستگیر شدند.

با دستگیری این فعالان زمینه برخوردهای خشونت آمیز و به تبع آن امنیتی شدن فضای جامعه افزایش یافته و مسیر جنبش مسالمت آمیز زنان را مخاطره آمیز کرده است.

ما گروهی از فعالان جنبش زنان، ضمن محکوم کردن اینگونه رفتارهای غیرمدنی وغیرقانونی خواهان آزادی بی قید شرط همراهان و دوستان خود هستیم تا بتوانیم در فضایی مدنی مراسم روز جهانی زن را که حق مسلم تمام زنان جهان است برگزار کنیم .

پیش بینی ما با توجه به رفتارها و دیگر نشانه های نیروهای امنیتی کشور در آستانه روز جهانی زن (از جمله لغو همایش ها و سخنرانی های مجوزدار در دانشگاه ها و تهدیدهای آشکار و نهان) این است که گروه هایی قصد افزایش خشونت و افراطی کردن فضای مدنی جامعه را دارند.

به همین دلیل، معتقدیم که نمی بایست به چنین تحریکاتی پاسخ داد لذا جهت جلوگیری از افزایش فشاربر دوستان دستگیرشده و خانواده هایشان و کاهش هزینه هایی که بر گرده خانواده ها و جنبش زنان تحمیل می شود پیشنهاد خود را مبنی بر به تعویق افتادن فراخوان برگزاری مراسم تجمع در جلوی مجلس را که حق قانونی و مدنی هر فرد ایرانی است تا فراهم شدن فضایی مناسب اعلام می کنیم.


هما هودفر، شهلا اعزازي، فاطمه فرهنگ‌خواه، سهيلا طهماسبي، ليلي فرهادپور، ترانه بني‌يعقوب، ناهيد توسلي، منيژه حكمت، نيره توكلي، مريم امي، سيما مايل افشار، شهين عليايي زند، سحر مرانلو، ساناز قاضي زاده، شيوا دولت‌آبادي، فاطمه حاجي‌لو، شهلا اختري، سارا محمدي، منيرو رواني‌پور، زهرا عمراني، گيسو فغفوري و ...
*** پي نوشت:
ساراي عزيزمان بعد از آزادي مي‌نويسد....
خبر جديد: از بقيه بچه‌ها
پنج تن از بازداشت شدگان فردا آزاد می شوند
بنا بر آخرین اخبار با خانواده های پنج تن از بازداشت شدگان تجمع مسالمت آمیز مقابل دادگاه انقلاب تماس گرفته اند تا فردا کفیلی را به دادگاه معرفی کنند تا این افراد آزاد شوند.
اسامی این بازداشت شدگان به این شرح است: ناهید کشاورز، ناهید جعفری، آسیه امینی، سمیه فرید و زینب پیغمبرزاده.

سه‌شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۵

Eight Women Released, 24 Women on Hunger Strike, One in Solitary Confinement

Eight women’s rights activists who were arrested in the peaceful demonstrations in front of Tehran’s Revolutionary Court Sunday were released today. Parastoo Dokoohaki, Saghie Laghayee, Sara Laghayee, Niloofar Golkar, Parastoo Sarmadi, Nahid Entesari, Farideh Entesari, and Sara Imanian have been released today from Evin Prison, after their families submitted bail to the court.
The eight women who were released today confirmed that the 24 women who are still in section 209 of Evin Prison have started a hunger strike in protest to their illegal confinement. They suspect that other women would not be released soon.
Among the 24 women still in custody, Shahla Entesari has been held in solitary confinement since her arrest following the protest at the court on Sunday. She was one of the five women who were being prosecuted in the court Sunday. She was arrested immediately after the court session ended.


translated by: Sanam Dolatshahi

خبرهاي سه‌شنبه

اين روزها خانه نشستند اعصاب مي‌خواهد. از صبح هرجا كه مي‌شد سرك كشيدم. به نت دسترسي نداشتم اما به هر كي مي‌شناختم خبرها را مي رساندم.
1) خوشبختانه 8 نفر از بچه‌ها آزاد شدند.
2) شهلا انتصاري تو انفرادي است و حالش هم هيچ خوب نيست
3) بچه‌هايي كه مانده‌اند دست به اعتصاب غذاي خشك زدند. و گويا خبري از آزاد شدنشان نمي‌رود.
4) يك خبر خيلي مهم اين است كه تجمع روز پنجشنبه جلوي مجلس لغو شده است، به خاطر اينكه خسارت كمتذي به عموم مردمي كه نيمي از كل جمعيت را تشكيل مي دهند و بخش اصلي جنبش زنان هستند. بيانيه اش سعي مي كنم اگر رسيد تا صبح بگذارم. و راجع به روند اين تصميم گيري هم خواهم نوشت.
5) فردا چهارشنبه ساعت 17-19 مراسم اهداي تنديس صديقه دولت آبادي، مراسم بسيار مفيدي است. از دستش ندهيد.
6)فردا يك مراسم به اسم زن در عرصهء حقوق عمومي در تالار انصاري دانشكده حقوق دانشگاه تهران از ساعت 10 تا 16 برگزار مي‌شود. به نظر مباحث بسيار مهمي قرار است بين حقوقدانان به مباحثه گذاشته بشود.


حالا چند تا خبر زير زميني:
پرستو دوكوهكي بالافاصله پس از آزاد شدن، جلوي اوين توسط خبرنگار بي بي سي مورد مصاحبه قرار گرفته است.
فاطمه راكعي و فريده ماشيني و الهه كولايي در مراسم زن جبهه مشاركت از معلوم‌الحال بودن جريان بازداشت زنان گفتند كه توسط كيهاني‌ها پي گرفته مي‌شود.
بچه‌هايي كه در بازداشت باقي ماندند طي تماسهايي با بيرون خبر از وضعيت بد خود دادند و خواستار كمكهاي همه‌جانبه شدند.
***اين روزها خبررساني كار خيلي مهمي است. به نظر گاه همين كه كسي را بشناسيم دليلي بر غير موثق بودن او است. به نظر بايد بيش از پيش به هم اعتماد كنيم و البته هوشيار بمانيم.

جشن همبستگي

1) خبر ديروز راجع به كار بچه‌هاي كمسيون زنان دفتر تحكيم درست است، به طور دقيق يك تريبون آزاد است، ساعت 12 تا 2 جلوي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران.

2) سايت زنستان براي بعضيها فيلتر است، به جايش اين وبلاگ را زدند.

3)از بچه‌ها كسي خبري داري؟ بالاخره كسي آزاد شد؟

دوشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۵

باز هم دوستانمان

1)
در آستانه 8 مارس روز جهاني زن، جمعي از فعالان جنبش زنان، بار ديگر مورد خشونت واقع شدند.
اين افراد در اعتراض به روند غير قانوني بازداشت، بازجويي و دادگاه فعالان جنبش زنان در يك سال گذشته، مقابل دادگاه انقلاب گرد هم آمدند تا با تجمع مسالمت آميز خود از پنج تن از فعالان جنبش زنان ( نوشين احمدي خراساني، پروين اردلان، سوسن طهماسبي، فريبا داوودي مهاجر، شهلا انتصاري ) حمايت كنند.
ساعتي پس از آغاز، با وجود فضاي آرام حاكم بر تجمع، نيروي انتظامي اقدام به فحاشي، ضرب و شتم، دستگيري و بازداشت سي و سه تن از فعالان جنبش زنان ايران كرد.
اسامي بازداشت شدگان به شرح زير است:
جلوه جواهري – سارا لقماني – زارا امجديان- نوشین احمدی خراسانی- پروین اردلان- ناهید کشاورز- محبوبه حسین زاده- محبوبه عباسقلی زاده- نیلوفر گلکار- پرستو دوکوهکی- مریم میرزا- مریم حسین خواه- ناهید جعفری- مینو مرتاضی- فاطمه گوارایی- شهلا انتصاری- سوسن طهماسبی- آزاده فرقانی- ژیلا بنی یعقوب- ناهید انتصاری- آسیه امینی- شادی صدر- ساقی لقایی- ساغر لقایی- الناز انصاری- سارا ایمانیان- زینب پیغمبرزاده – طلعت تقي نيا- نسرین افضلی- مهناز محمدی- سمیه فرید- فریده انتصاری- رضوان مقدم.
هم اكنون طبق آخرين اخبار رسيده بازداشت شدگان در بند 209 زندان اوين به سر مي‌برند.
برگزاري تجمع‌هاي مسالمت آميز بر اساس ماده 20 منشور حقوق بشر و اصل 27 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، از جمله حقوق بديهي شهروندان است و چنين برخوردهايي نقض صريح حقوق اوليه جوامع انساني است.
اين در حالي است كه اتهامات و پرونده سازي‌هاي اخير جريانات بنيادگرا در جهت زير سئوال بردن استقلال و وابسته نشان دادن جنبش زنان به جريانات خارج از كشور است.
كانون هستيا انديش ضمن محكوم كردن دستگيري و بازداشت سي و سه تن از فعالان زن، خواستار آزادي بي‌قيد و شرط تمامي دستگيرشدگان تجمع اخير و توقف برخوردهاي غير انساني است.
ما، ضمن اعلام هم‌بستگي خود با فعالان جنبش زنان، هم‌چنان پيگير وضعيت بازداشت شدگان خواهيم بود.


«كانون هستيا انديش»


2)
از دادگاه انقلاب با خانواده بعضی از بچه ها تماس گرفته اند که فردا ساعت ۸ صبح آنها را با قرار کفالت آزاد می کنند و خواسته اند که والدینشان همان موقع دادگاه باشند. ضمنا شنیدم که کروبی هم وضع بچه ها را پیگیری می کند.
پی نوشت: گفته می شود حدود ۱۰ نفر از بچه ها فردا آزاد می شوند. با خانواده های سارا و ساقی لقائی رستو دوکوهکی و نیلوفر گلکار تماس گرفته اند که فردا برای کفالت به دادگاه مراجعه کنند. افراد دیگر را خبر ندارم اما با ما تماسی نگرفته اند.


نيما نامدار


3)

يك خبر ديگر هم نمي دانم چقدر موثق است كه شنيدم محبوبه حسين زاده و سارا ايمانيان قرار است امشب آزاد بشوند.


4)

تمام برنامه‌هاي زنان كه قرار بود در اين چند روز در دانشكده علوم اجتماعي برگزار بشود، از طرف حراست لغو مجوز شد.

فردا ساعت 12 ظهر بچه‌هاي كمسيون زنان بچه‌هاي تحكيم وحدت يك قرار دوباره تو دانشكده علوم اجتماعي گذاشته‌اند.


5)

كوچه به كوچه و اين بار جاي خالي بچه‌ها


6)

مسئولان زندان اعلام كردند: اوين مسئول بند 209 نيست!

7)

8)
اين هم قسم حضرت عباس بعد از دم خروس

قانون مدني/ بردگي جنسي (3

نفقه طبق قانون مدني ايران شامل مسكن، غذا، اسباب و لوازم خانه، لباس و ساير مايحتاج لازم كه شوهر مكلف است همه‌ي آنها را متناسب با وضعيت خانوادگي و اجتماعي زن تهيه كرده و در اختيار او قرار بدهد. كه البته شرايط احراز چنين حقي تمكين است.
حالا اين كه تمكين چي است؟

تمكين به معناي برآوردن نيازهاي شوهر و اجابت كردن خواسته‌هاي مشروع او است. كه يكي از اين موارد و وظايف رابطه‌ي جسمي و جنسي است.

همين اول اين كه معيار مشروعيت يك خواسته چي است؟ ابهامي است كه در قانون وجود دارد.
مورد بعد اين كه چطور مي‌توان ثابت كرد كه فلان خواسته غير مشروع بوده است؟
ديگر اينكه موضوعي كه به اتاق خواب و بستر مربوط مي‌شود را كدام قانون و كدام قاضي مي‌تواند مشروع بودن يا نبودنش را تعيين كند و فرضن هم كه تعيين شد، بعد از كلي فشار روحي و رواني كه به فرض محال زن بتواند ثابت كند كه ديگر آن موقع به نظر كار از كار گذشته و به روح آزار ديده او چطور مي شود آرامش داد؟

بعد نابرابر بودن هم اينجا به وضوح به چشم مي‌خورد. وظيفه شوهر برآورده كردن نيازهاي فيزيكي است، هر نيازي كه براي يك موجود زنده لازم است. ( از مثالي كه مي‌زنم متاسفم اما اگر حيوان خانگي هم قرار باشد نگه‌داري كنيم، آب و غذا و جا و ... لازم دارد، حالا يك فرق كوچك كرده است و آن اين كه موجود خانگي يك زن است و لباس و چيزهايي از اين قبيل هم لازم دارد.) در عوض وظيفه زن برآوردن تمام خواسته‌هاي مرد است.( بهتر است بگويم تمام نيازهاي جسمي و جنسي و هر چه كه موجب لذت باشد.)
تمكين موارد ديگر هم دارد و آن اينكه زن مجبور است جايي زندگي كند كه شوهر تعيين مي كند، حالا تو يك قصر، تو يك آلونك، يك جايي آن سر دنيا، تو يك جزيره يا هر جاي ديگر كه مرد تعيين كند، حتي اگر با زندگي قبلي كلي فاصله داشته باشد، حتي اگر مجبور بشود، تمام تحصيلات و تجربه و كار و زندگيش را هم بابت آن تغيير بدهد و يا ناديده بگيرد. و اگر بدون دليل موجه آنجا را ترك كند و يا حتي بي‌اجازه از آنجا خارج بشود، يعني عدم تمكين، مرد مي تواند 1) نفقه‌اش را قطع كند، 2)از دادگاه درخواست طلاق كند، 3) بدون نياز به اجازه زن، همسر دوم اختيار كند.
به همين سادگي!!!

مورد ديگرش سوء رفتار زن است يعني يا شغلي داشته باشد كه مرد راضي نيست يا با كساني معاشرت كند كه مرد نمي‌پسندد، ‌حتي اگر آن كسان خانوادهء زن باشند.
به طور خلاصه اينكه طبق قانون جمهوري اسلامي، مرد به موجود زنده‌اي از نوع زن نياز دارد كه مثل يك برده در جايي كه او مي گويد، تمام عمر هميشه براي دادن لذت جنسي به مرد آماده باشد، و با اختيار خودش، جايي نرود، كاري نكند، با كسي معاشرت نداشته باشد. مرد هم اسباب معيشت او خوراك و خواب و پوشش را در عوض مهيا كند. اسم اين را به جاي همسري فقط مي‌شود گذاشت بردگي جنسي.

آها يك مورد هم راجع به زماني كه مرد بدون هيچ دليلي نفقه ندهد، اول اين كه زن بايد موضوع دادن نفقه را در حضور شهود به مرد اعلام كند، بعد اگر باز مرد در صورت داشتن امكانات نفقه را نداد، يا در صورت نداشتن امكانات در صدد اصلاح برنيآمد، زن مي تواند اظهارنامه‌اي به دادگاه بدهد، دادگاه بعد از بررسي مهلتي به مرد مي دهد كه اگر بعد از اين مهلت باز نفقه نداد، ‌زن مي‌تواند براي حفظ سلامت خودش خانه را ترك كند. فقط روند قانوني آن را با عدم تمكين مقايسه كنيد!!!

***پي نوشت: 1.حالا قاضيان چنين قانوني حكم به دستگيري، فهيم‌ترين و شايسته‌ترين زنان جامعه داده‌اند، فقط چون به كار آقايان انتقاد وارد شده است. به نظر در عهد بربريت هستيم. چه انتظاري مي‌شود داشت؟ نگرانشانم.

2. اين هم فهرست سخنراني هاي دانشگاههاي تهران براي روز زن

باز هم خبر از دوستان

بيانيه مركز فرهنگي زنان در حمايت از بازداشت شدگان ديروز
بيانيه كمسيون زنان تحكيم وحدت در حمايت از بازداشت‌شدگان ديروز
تجمع جنبش زنان مقابل مجلس روز 17 اسفند
جنبش زنان از بند 209 عبور خواهد کرد: پرتره ای از پروین اردلان به قلم مهرانگیز کار


*** پي نوشت: كاش مي‌شد فهميد تو آن 209 لعنتي بازجويي آغاز شده يا نه؟
كاش بچه‌ها را اذيت نكنند. كاش توهين آميز باهاشون حرف نزنند،‌روحشان را آزار مي‌دهد.
كاش بچه‌ها با هم باشند. كاش از هم با خبر باشند.
كاش جنب و جوش و خبرهاي اين بيرون بهشان برسد.
كاش كاش كاش ....

یکشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۵

بالاخره بچه‌ها را بردند بند 209

بازداشت شدگان به بند 209 زندان اوین منتقل شدند
طبق آخرین اخبار بازداشت شده گان را در دو مینی بوس سوار کرده و به بند دویست و نه بازداشتگاه اوین منتقل کرده اند. بند دویست و نه زندان اوینٰ متعلق به وزارت اطلاعات است.
خانواده های بازداشت شدگان در بیرون بازداشتگاه وزرا دست به اعتراض زده اند و یک خبرنگار هلندی حاضر در محل نیز دستگیر شده است.
ماموران به خانواده های بازداشت شده گان اطلاع داده اند که لااقل تا فردا کسی آزاد نخواهد شد و فردا با خانواده برخی از زنان تماس خواهند گرفت تا برای آزادی آنها وثیقه تهیه کنند و سایر زنان کماکان بازداشت خواهند ماند

عکس‌های تعدادی از زنان بازداشت شده در تجمع مسالمت آمیز امروز صبح مقابل دادگاه انقلاب- بخش اول
عکس‌های تعدادی از زنان بازداشت شده در تجمع مسالمت آمیز امروز صبح مقابل دادگاه انقلاب- بخش دوم

استقبال از 8 مارس

بچه‌ها را گرفتند. خيلي‌هايشان را.
سخنراني شادي صدر به هم خورد. چون تو وزار در بازداشت بود.
مادر جلوه، پدر انتصاريها، همسر سميه، همسر پرستو و و و ...وقتي ملتهب و نگران با لبخند جلوي وزار ايستاده بودند، فكر مي‌كردم چطور آدمهايي كه آن تو هستند رويي براي جواب دارند؟
نوشين، پروين، سارا ،‌مريم،‌زارا،‌نيلوفر، محبوبه، طلعت،‌ ناهيد، الناز... ليست را نگاه مي‌كنم. حالا چرا وزرا؟
جانداشته‌اند.
از بچه‌هاي رسانهء كمپين كه گويا همه‌شان...
زنستان مرتب خبرهاي وزار و باقي ماجرا را مي‌گذارد.

شنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۵

قانون مدني= لذت يكطرفه مردانه (2

مهريه كه شايد جز مسائل اوليه تشكيل خانواده باشد.
با اينكه خيلي جاها در توجيه وجود مهريه آن را هديه‌اي از طرف مرد به همسرش مي‌دانند يا خيلي از حقوق‌دانان از صداق استفاده مي‌كنند و آن را دليلي بر صدق محبت مرد به زن ذكر مي‌كنند( با اشاره به قرآن البته)، اما موضوع اين است كه به نظر مهريه بهاي چيزي جز رابطه‌جنسي كه بين مرد و زن برقرار مي‌شود نيست. و البته بهايي كه فقط مرد بايد در ازاي تمتع جنسي به زن بدهد.

گويي كه تاكيد بر يكطرفه بودن لذت، يا بي‌اهميت بودن لذت زن آنقدر بديهي بوده است كه حتي در عوض لذت، مرد بايد چيز ديگري به زن بدهد. يا شايد بهتر باشد بگويم لذتش را از زن بخرد. به طور خاص آيهء 24 سورهء نساء مي‌گويد:" زناني را كه براي استمتاع انتخاب مي‌كنيد اجور آنان را بپردازيد." كه خيلي از فقها و حقوق‌دانان هم با اشاره به همين آيه مهريه را جز اصول ازدواج قرار داده‌اند.
يك مورد جالب ديگر در بارهء مهريه و آن اين كه در صيغه يا نكاح منقطع ( واژه استفاده شده در متون حقوقي) در صورت ذكر نشدن مهريه عقد باطل مي‌شود در صورتيكه در ازدواج دائم يا نكاح دائم ذكر نكردن مهريه موجب بطلان عقد نمي‌شود.
به نظر مي‌رسد، واضع قانون با اين فرض كه در زندگي دائم در هر صورت ممكن است مرد كارهاي ديگري در قبال لذت يكطرفه‌اش براي زن انجام بدهد كه ذكر نكردن مهريه چيزي را باطل نكند، (مثل دو معامله‌گري كه سر قيمت آن اول با هم شرط نمي‌كنند چون كه قرار است طرف مشتري دائم شخص باشد و مطمئن هستند كه با هم كنار مي‌آيند.) اما در صيغه چون مدت‌دار و محدود است و ممكن است فرصت جبران پيش نيآيد به خاطر همين تعيين قيمت را همان اول جز اصل لازم گذاشته است. و در مورد آنها هم در وسائل الشيعه نوشته‌اند كه : زناني كه به عقد منقطع در مي‌آيند اجير شده اند( مستاجرات).

و يك چيز ديگر هم اين كه زماني كه بعد از وقوع عقد، طلاق صورت بگيرد، قانون دو حالت را براي اين مورد در نظر گرفته است:
يكي اگر طلاق بعد از نزديكي باشد، در آن صورت مرد بايد كل مهريه را كامل بپردازد، يا اگر مهريه به اسم مشخص نشده است، مقداري بر اساس عرف به زن تعلق مي‌گيرد.
و حالت دوم وقتي طلاق قبل از نزديكي صورت بگيرد، در اين صورت نصف مهريه اسمي يا مقداري كه در تمتع مرد هست فقط بايد پرداخت بشود.
يعني به هر حال رابطه جنسي يكطرفه به سود مرد، بيشترين بها را در معامله ازدواج دارد و نه هيچ چيز ديگري.

جمعه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۵

قانون مدني جنسي (1

مدتي است مي‌خواستم دربارهء تعدادي از حقوق مدني خانواده( زنان) چيزهايي بنويسم، از منظري كمي متفاوت با آن چه تا به حال ديگران نوشته‌اند و گفته‌اند و شنيده‌ايم. **

بنابراين از حالا تا روز 8 مارس، چيزهايي را كه به ذهنم برسد مرور خواهم كرد:

اول از نكاح شروع مي‌كنم. بيشتر حقوق‌دانان نكاح را اينطور تعريف كردند: " نكاح رابطه‌اي حقوقي- عاطفي است كه بوسيله عقد بين زن و مرد حاصل مي‌گردد و به آنها حق مي دهد كه با يكديگر زندگي كنند؛ و مظهر بارز اين رابطه حق تمتع جنسي است."
بنابراين با اين صراحت در اشاره مي‌توان بدون توجيهات اضافي و تفره رفتن در هر مورد دليل صريح هر مورد را به سادگي برداشت كرد.

يكي در مورد اجازهء ازدواج براي دختران: طبق قانون اجازهء‌ازدواج دختر را پدر يا جد پدري يا قاضي دادگاه بايد صادر كند، البته به شرطي كه دختر بالغ و باكره باشد. حالا حتي اگر دختر قبلن ازدواج كرده و يك بار طلاق گرفته است اما همچنان باكره است، نيز براي ازدواج مجدد بايد از پدر كسب اجازه كند.
اما دختري كه باكره نيست، حتي اگر قبلن ازدواج هم نكرده است اختيارش دست خودش است.
حالا فرض كنيد دختر سي‌و دو ساله‌اي كه تحصيلات عالي دارد، سالها تجربهء شاغل بودن و در اجتماع رابطه داشتن با انواع و اقسام آدمها را دارد اما باكره است، بايد موقع ازدواج از پدرش كسب اجازه كند.
در عوض دختر 15 ساله‌اي كه در اثر يك اتفاق، مثل تصادف يا حتي تجاوز بكارت را از دست داده، براي ازدواج خودمختار است و نيازي به اجازه پدر ندارد.

اين كه قدرت تصميم گيري و تعقل دختران را قانون به قسمتي فيزيكي مرتبط دانسته است، كه بود و نبودش بيشتر به رابطهء جنسي وابسته است، خيلي جالب است. به نظر قانون مدني ما جز جنسي‌ترين قانونهاي دنيا است. كه بيشتر از هر چيز ديگري در انسان(زن) فيزيكش مورد توجه است.

** مدتي پيش خانم مهرانگيز كار عزيز به چندين مورد از منظر حقوقي پرداخته بودند كه بسيار مفيد بود.

پنجشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۵

ذاتي يا اكتسابي؟

يك تفاوت‌هايي گرچه خيلي كوچك و بي‌اهميت به نظر مي‌آيد اما مجموع آنها اساس خيلي از تفاوتهاي بزرگتر را ممكن است تشكيل بدهد.

دخترهايي كه كنكور ارشد مي‌دهند، بايد حدودن بيست و دو ساله به بالا باشند، در بهترين حالت البته. ساعت پنج عصر هنوز خورشيد غروب نكرده است و مركز شهر جاي امن و راحتي است. شايد از هر 5 نفر، 3 نفر بودند كه مرد، پسر يا مادري دنبالشان آمده بودند. وسايلشان را مي‌گرفتند و خوراكيي چيزي دستشان مي‌دادند و با ماشين شخصي و يا حتي پياده راه مي‌افتادند.

دور و برم را با تعجب نگاه كردم. موبايل را صدادار كردم، ماشين را روشن كردم، راه افتادم و شكلاتي را كه به جاي ناهار سر راه خريده بودم، گاز زدم.

به نظرم در حوزهء‌ پسرها از اين خبرها نبوده است. حالا مي‌شود فردا يك نگاهي هم انداخت محض اطمينان.

اما اسمش را چي بايد گذاشت؟ تقويت روحيه؟ پشتيباني عاطفي؟ يا چيزي شبيه وابستگي؟

یکشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۵

آفتاب اسفند

آفتاب اسفند، گرم است و لمس شدني. احساس نفوذ كردن آهسته آهسته‌اش درونت و شايد چيزي شبيه آب كردن تمام سرديها و يخ زدگيها. فكر مي‌كني شايد سختي و سردي ذهنت باز بشود، شايد بتواني راهي پيدا كني. شايد زندگي ديگري ممكن باشد، شايد شايد شايد آرامش برگردد.
خيلي خسته‌ام. كاش آفتاب مي‌توانست خستگيها را آب كند.
بايد جور ديگري امتحان كرد. تنهاي تنها اما با غرور. هر حرفي كه شبيه به درخواستي باشد، حتي اگر درخواستي به جا و منطقي ممنوع! مي‌خواهم تنها باشم. تنهاي تنها!
اين كه چي من را به اينجا رساند مهم نيست. مهم اين است كه حالا اينجايم و نمي‌خواهم ذره‌اي، ذره‌اي حتي به عقب برگردم.
آفتاب اسفند! تو بلدي آزردگيها را پاك كني؟ آفتاب اسفند! تو مي‌تواني غرور دستخورده را كامل كني؟ آفتاب! چيزي از مهرباني هنوز هم داري؟ بايد چيزهايي را دوباره بياموزم. آفتاب! تو بگو روزي اين تنهاييها و سختيها را فراموش خواهم كرد؟ بايد تحمل يادم بدهي. بايد... بايد... بايد... .

پنجشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۵

خوابيدگي

وسط اين شلوغيهاي روزهاي آخر، كلي گشتم تا آن قسمتي از روانشناسي را كه به تعبير خوابها مي‌پرداخت پيدا كردم.( تازه اين روزها دارم يك سيلابس از كنكور را مرور مي‌كنم كه هيچ نگاهي تو عمرم بهش نيانداخته بودم.) همين اول هم بگويم زمان نياز دارم براي اينكه به ميزان نزديك بودن اين نظريه‌ها به واقعيت نظر بدهم. فقط دوست داشتم يك نمونه عينيش را با اين نظريه‌ها تست كنم.

"خواب مي‌بينم يك جايي تنها هستم. شب است و من با عجله مي‌خواهم يك ماشين گير بيآورم و به خانه برسم.
يك معتاد مي‌آيد نزديك. ازم چيزي مي‌خواهد مثل كبريت يا چيزي شبيه آن. مي‌گويم ندارم و فاصله مي‌گيرم. رها نمي‌كند. چندين بار مصرانه پيگيري مي‌كند. عصبانيم مي‌كند. تهديدم مي‌كند با يك چاقو كه خط خطي مي‌كنماااا.
مي آيد جلو بازوي چپم را چندين بار چاقو مي‌كشد. جاي زخمها روي بازويم به وضوح يادم مي‌ماند. بازويم را با دست محكم نگه مي‌دارم. تو خواب درد دارم. مي‌دوم. دنبال يك ماشين كه به خانه برساندم. از جاي بريدگيها خون مي‌آيد
."

حوصله و وقت اين كه به تفصيل نظريه‌هاي مربوط به اين موضوع را توضيح بدهم ندارم فقط چند تا لينك كلي:

در خواب‌ با فرد معتاد ‌مواجه‌ شدن، به‌ اين‌ معنا است‌ كه‌ احساس‌ مي‌كنيد شخص‌ ديگري‌ در موقعيتي‌، كنترل‌ حقيقي‌ واقعه‌ايي‌ را در دست‌ گرفته‌ است‌.

يك‌ جاي‌ زخم‌ يا بريدگي‌ را روي‌ بدن‌ يا صورت‌ خودتان‌ ببينيد، يعني‌ در حال‌ تحليل‌رفتن‌ يا مأيوس‌ شدن‌ هستيد.

اگر در معرض‌ خطر قرار گرفته‌ يا زخمي‌ يا كشته‌ شده‌ باشيد، اين‌ خواب‌ دلالت‌ دارد برجنبه‌ها و ابعاد دلسرد كننده‌ و مأيوس‌ كننده‌ در عشق‌ و يا دردسر و مشكل‌ در رابطه‌ با تحصيل‌ و امورمدرسه‌تان‌. پس‌، در جنبه‌ خاصي‌ از زندگي‌تان‌، بايستي‌ محتاطتر و مراقب‌تر باشيد. اگر در خواب‌، ازخطر فرار كنيد و دور شويد، يعني‌ در دايره‌ اجتماعي‌ و امور تحصيلي‌ تان‌، به‌ مقام‌ و منزلت‌ برتري‌ دست‌مي‌يابيد و مورد توجه‌ خاص‌ قرار مي‌گيريد.

خنجر، چاقو و شمشير همگي‌ در خواب‌ مي‌توانند نشان‌ دهنده‌ خشم‌ و عصبانيت‌ شديد شما نسبت‌ به‌خودتان‌ و يا ديگران‌ باشد. فرويد تمام‌ چنين‌ وسايل‌ و ابزاري‌ را نشانه‌هايي ‌قضيب‌ مانند تلقي‌ مي‌كرد.

اگر خواب‌ دستهايتان‌ را ببينيد، به‌ اين‌ معنا است‌ كه‌ فردي‌ بارور و پرورنده‌ به‌ همراه‌ توانايي‌ و قابليت‌نزديك‌ شدن‌ به‌ ديگران‌ و مراقبت‌ و حمايت‌ از آنها هستيد. اگر خواب‌ ببينيد كه‌ دستهايتان‌ مجروح‌ وزخمي‌ شده‌اند، اين‌ نشانگر ناتواني‌ و عجز شما در قبال‌ مراقبت‌ از خودتان‌ يا درماندگي‌ و ضعف‌ نسبت ‌به‌ برقراري‌ ارتباط با ديگران‌ است‌. احتمالا در قبال‌ آزادي‌ يا عملكردهايتان‌ احساس‌ محدوديت‌ مي‌كنيد. دست‌ راست‌ نمايانگر ماهيت‌ اجتماعي‌ و خونگرم‌ شما و مرتبط با انرژي‌ مردانه‌تان‌ است‌. در حالي‌ كه‌دست‌ چپ‌ نمايانگر ماهيت‌ بارور، پرورنده‌، حمايتگر و مرتبط با ويژگي‌هاي‌ زنانه‌ شما است‌.

خون‌ در خواب‌، معاني‌ متعددي‌ دارد. اگر خواب‌ ببينيد كه‌ از بدن‌ خودتان‌ خون‌ مي‌آيد، اين‌ خواب‌نشانگر احساس‌ كمبود قدرت‌ است‌.

اگر در خواب‌، در تاريكي‌ گم‌ شده‌ باشيد، اين‌ خواب‌ نشان‌دهنده‌ احساسات‌ اندوه‌، غم‌ و عدم‌ امنيت‌ شما است‌.

فقط مي‌توانم بگويم جالب است. و مسلمن تفسير شخصيم را سانسور مي‌كنم.

سه‌شنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۵

كمپين و فيلترينگ

با يک اقدام جمعی سد فيلتر را بشکنيم، فراخوان "کميته رسانه" کمپين يک ميليون امضاء درباره فيلتر شدن سايت "تغيير برای برابری"
تغيير برای برابری، سايت اينترنتی کمپين يک ميليون امضا در کمتر از دو هفته برای سومين بار فيلتر شد. با وجود راه اندازی آدرس جديد سايت، جمعی از فعالان کمپين تصميم گرفته اند با راه اندازی وبلاگ هايی به نام «تغيير برای برابری» اقدام به انتشار مطالب جديد سايت کمپين کنند.
از همين رو کميته رسانه کمپين برای گسترش اصلاع‎رسانی ، از کليه‎ی وبلاگ‎نويسان حامی کمپين در هر نقطه‎ی دنيا، می‎خواهد در صورت امکان، هر کدام يک وبلاگ با نام« تغيير برای برابری» راه‎اندازی کرده و همزمان با انتشار مطالب جديد در سايت کمپين، آنان نيز همان مطالب را در وبلاگ‎هايی که راه‎اندازی کرده‎اند منتشر سازند.
اين حرکت جمعی علاوه بر آسان کردن دسترسی مخاطبان به مطالب سايت فيلتر شده کمپين‬‬ می تواند روشی مسالمت آميز برای اعتراض به فيلترينگ نيز باشد.
هر بار فيلتر شدن سايت کمپين، علاوه بر اختلال ميان سايت با مخاطبانش و نيز تحميل وقت و انرژی بسيار، بار مالی را نيز به اعضای کمپين که همگی به‎طور داوطلبانه فعاليت می‎کنند تحميل می‎کند. هزينه‎ی خريد دمين جديد (آدرس جديد) هر بار بالغ بر ۱۰هزار تومان است و تمامی هزينه های سايت از طريق کمک‎های مالی اعضا و حاميان کمپين تامين می‎شود، از همين رو کميته رسانه کمپين از هر پيشنهادی که به شکستن سد فيلترينگ و نشر مطالب سايت کمپين کمک کند استقبال می کند.
در اولين گام شش وبلاگ به صورت همزمان از امروز آغاز به کار می کند.علاقمندان به دريافت مطالب کمپين از پايگاه های اينترنتی فيلتر نشده می توانند با اضافه کردن آی دی we4change@yahoo.com در ياهو منسجرشان هر روز آدرس های فيلتر نشده سايت کمپين را دريافت کنند .
برای ارسال وبلاگ‎های جديدی که به اين منظور راه‎اندازی می‎کنيد نيز می توانيد با کميته رسانه کمپين از طريق ايميل onlinewechange@gmail.com تماس بگيريد.
مطالب جديد کمپين در اين وبلاگ ها منتشر می شود:
http://fiwh.net/index.php?q=aHR0cDovL3dlLWNoYW5nZTEuYmxvZ2ZhLmNvbS8%3D
http://fiwh.net/index.php?q=aHR0cDovL3dlY2hhbmdlMS5ibG9nc3BvdC5jb20v
http://fiwh.net/index.php?q=aHR0cDovL3dlY2hhbmdlLmJsb2dmYS5jb20v
http://fiwh.net/index.php?q=aHR0cDovL3dlNGNoYW5nZS5ibG9nc3BvdC5jb20v
http://fiwh.net/index.php?q=aHR0cDovL3dlNGNoYW5nZS5ibG9nZmEuY29t
http://fiwh.net/index.php?q=aHR0cDovL3dlLWNoYW5nZTUuYmxvZ2ZhLmNvbS8%3D

شنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۵

هيچ‌ها



هيچ چيز آرامم نمي‌كند. هيچ جور نمي‌توانم آرامش بكنم. هيچ چيز آرام نمي‌شود. هيچ راهي نيست براي اين‌كه ناآرامي هيچ كداممان ماندني نشود؟

پنجشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۵

پس از سركشي

شيروي بلقيس! بلقيس كليدر! كليدر محمود! محمود دولت آبادي:

خاموش ماند و در فكر شد. انگار در يك آن، هنگام گذر جوشان خود، به پرتگاهي رسيده و مانده باشد. ژرفاي پرتگاه را حالا پيش چشم خود مي‌ديد. شتاب انديشه! پرواز پندار. خاموشي بي‌پايان بود.
دختري بالغ، پرميل و پر هوس، سودايي، هوشيار، دل روشن، كنجكاو، بي‌پروا، جسور و پرشور....
شيرو مي داند كه پا بر پلهء تازه‌اي مي‌گذارد. شيرو با چشم باز قدم بر‌مي‌دارد. شيرو مي‌داند عطش عشق او را به دوزخ هم بتواند كشاند. شيرو پيشاپيش، رنگ خون خود بر خنجر برادر مي‌بيند. شيرو مردانه دل به سفر داده است....
" ...سفر بيگانه‌وار خود آغاز مي‌كنم. خدانگهدار زندگاني هميشه، زندگاني آرام،‌ زندگاني تسليم."
سلام سركشي، سلام خروش!

***
شيرو كنار ديوار در خود فرو نشسته بود. پيرزني بلاكش را مانند، چمباتمه زده و چانه بر كاسه‌هاي بر‌آمدهء‌ زانو تكيه داده و خيره به نقطه‌اي_ كدام نقطه؟_ مانده بود.... تكيده‌تر مي‌نمود. تكيده و افسرده. چنان كه پنداري غم، خمش كرده بود. نه انگار كه ياراي لب از هم واگشودن داشت؛ نهالي از آبكش افتاده.

سه‌شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۵

ازدواج خواهم كرد


مي‌گويد: نمي‌دانم بين تربيتي كه از كودكي داشتم و تضادي كه فاصله سني و يا شايد تفاوت انديشه بينمان ايجاد مي‌كرد كدام را بايد بر‌مي‌گزيدم؟
مي‌گويد:خيلي از نقصها را سعي كردم اصلاح كنم. خيلي سعي كردم راجع به خلا‌ها با هم صحبت كنيم.
مي‌گويد: تا آن موقع هم همه چيز خوب پيش رفته بود. اعتماد كامل وجود داشت. يك جور اطمينان كه گاهي مي‌فهميدم بيش از سنم است و اين بهم انرژي مي‌داد.
مي‌پرسم: و آن تصميم؟ و آن رفتار؟
مي‌گويد: خوب آن موضوع بزرگي تو ذهنم بود. حدود چهار پنج سال قبل از آن ماجرا بهش فكر مي‌كردم. خيلي راجع بهش خوانده بودم. چهارچوب مذهب را هم خيلي براي انطباق چيزي كه بهش فكر مي‌كردم، بالا پايين مي‌كردم. الگوهاي خوبي هم درآورده بودم ازش. هيچ انساني اين بين آزار نمي‌ديد. قرباني نمي‌شد و مورد ظلم واقع نمي‌شد.
مي‌پرسم: تو به اينها قبل از ماجرا انديشيده‌ بودي و يا بعدش؟
مي‌گويد: قبلش. و حتي تمام دلايلم را هم شايد بين سه تا چهار ماه مدام براي راضي كردن او مي‌گفتم.
مي‌پرسم: مگر او راضي نبود؟
مي‌گويد: نه كه نخواسته بود، نه كه تمايل نداشت، فقط مي‌گفت غير اين جور هم مي‌شود. تمام حرفش اين بود كه مسئوليت بزرگي دارد و نمي‌خواست او مسئول باشد.
مي‌پرسم: پس چطور شد كه مسئوليت گرفت؟
مي‌گويد: نه! نگرفت. من تمام مسئوليتش را خودم پذيرفتم. و اشكهايش مي‌ريزد.
مي‌پرسم: پشيماني؟
مي‌گويد: پشيمان نه! اما حالا كمرم گويي دارد تا مي‌شود زير مسئوليتش. و آسمان و زمين گويي دارند لعنت مي‌فرستند. و رفتار او... شايد فقط آمين به لعنت آسمان و زمين مي‌گويد با اشاره چند صدباره به اين كه مسئوليتش را خودت پذيرفتي وگرنه من كه .... .
مي‌پرسم: دقيقن چي ناراحتت مي‌كند؟
مي‌گويد: نمك بر زخم شدنش به جاي آرمش بخشي.
مي‌گويم: از درگيريت بگو.
مي‌گويد: من اولن كه دروغ گفتن براي مثل مرگ بود و هست. و بعد ديدن نگراني و اذيت شدنش را بيش از آن نمي‌توانستم تحمل كنم. مادرم را مي‌گويم.
مي‌پرسم: از همان اول همه چيز بد جلو رفت؟
مي‌گويد: نه! اولش توضيحاتم قانع كننده بود و آرامش بخش.. ولي هر چه زمان مي‌گذشت كوچكترين اشاره‌اي به موضوع، كوچكترين يادآوري چيزي شبيه آن، كوچكترين چيزي راجع به آينده‌ام همه چيز را از سر تازه مي‌كرد برايش.
مي‌گويد: ديگر تحمل ندارد. مي‌گويد زودتر ازدواج كن و برو. اينجا بودنت با آن وضعيت آزارم مي‌دهد. آزار هر روزه و خورنده.
مي‌پرسم: تو چي جواب دادي؟
مي‌گويد: گفته بودم كه رو چه چيزهايي حساسم. نمي‌خواهم بيش از اين آزارش بدهم. دارم به كسي فكر مي‌كنم كه بيش از يك ماه نتوانستم تحملش كنم. او ازدواج به اين زوديها در برنامه‌اش بود. شايد هزينهء سنگيني به نظر بيآيد، اما زندگي تنهايم هم برايش آزاردهنده‌تر است. ازدواج فقط دلش را خوش مي‌كند. دلم مي‌خواهد دلش خوش بشود.
مي‌پرسم: پس خودت چي؟ پس آني كه ديگر هيچ حرفي ازش نمي‌زني چي؟
مي‌گويد: تا 10- 15 سال سعي مي‌كنم تحمل كنم بدون بچه و بعد از آن كه موضوع يادش رفت يا حسابي كم‌رنگ شد برايش شايد اگر زنده مانده بودم، همه چي را از صفر شروع خواهم كرد اگر طلاق لازم بود با طلاق و اگر نه يك متاركه ساده.
مي‌پرسم: باز هم از او نگفتي؟
مي‌گويد: آن روزي كه من مسئوليتش را تنها گرفتم و او همه مسئوليت را به من تنها محول كرد، آن روزي كه لعنت زمين و آسمان را با تكرار هزار بارهء اشتباه صداقتم آمين گفت، فهميدم كه به راستي تنهايم. حتي بهش نخواهم گفت چون واقعن هيچ ربطي به او ندارد.
مي‌پرسم: و اين تصميمت قطعي است؟
مي‌گويد: يك چيز آزارم مي‌دهد. كسي را كه به ازدواج باهاش فكر مي‌كنم، آزار خواهم داد، او شايد آرزو داشته با كسي زندگي كند كه دوستش داشته باشد و من فقط مي‌توانم تحملش كنم همين و نه ذره‌اي دوست داشتن. توجيهي براي اين ظلم نيافته‌ام هنوز. ولي به محض اين كه چاره‌اي يافتم، يا او با وجود سرديم اصرار كرد، تصميم را اجرايش مي‌كند.

از پيشش مي‌آيم. سردم است. دلم مي‌خواهد بلند بلند گريه كنم و فرياد بزنم. تمام خوابهاي جسدها اين مدت تو ذهنم مي‌رود و مي‌آيد. هر چه جسد تو خيابان است مي‌بينم. دلم برايش مي‌سوزد. دلم براي خودم مي‌سوزد.

یکشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۵

صفر و يك

احساسها را مخفي بايد كرد. احساس توهم بر‌انگيز است. احساس، حسادت برانگيز است، احساس مسئوليت برانگيز است. احساس...

خواب ديدم، نزديك جايي بوديم مثل يك رودخانه، درياچه، باطلاق يا .... من و عده‌اي كه چهره‌هايشان را برخلاف هميشه تو خواب واضح مي‌ديدم. تو خواب همه آشنا بودند، اما هيچ كس از آشنايان يا دوستان واقعي نبود.
مردي شايد مسن، حدود پنجاه يا شصت ساله در حال كتاب خواندن تو آب افتاد، داشت غرق مي‌شد. هركس سعي مي‌كرد كمكش كند. شب بود. سرد بود. من هم رفتم كمك. كشيديمش بيرون. داشتند جايي مي‌خواباندنش كه هنوز مسير رفت و برگشت آب بود. رفتم جلو كشاندمش عقب‌تر. دهنش قفل شده بود. تو خواب جسد يخ كرده و سرد شده‌اش كامل يادم است.
نبضش را گرفتم، تند مي‌زد. گفتم زنده است. الان به هوش مي‌آيد. داشتم انگشتم را مي‌بردم طرف دهنش كه راهي براي تنفس باز كنم، به هوش آمد....
خواب ادامه داشت. عجيب بود
.

وحشتناك است، از آدم توقع صفر و يك بودن مي‌رود. يا بايد عاشق باشي يا متنفر. يا بايد بخواهي، يا بايد حالت به هم بخورد. دلمان، و ذهنمان پارتيشن بندي شده است فقط براي دو فرمت تنفر و عشق.
داد مي‌زنم. بلند. واضح. رسا. آدمهاي خطي! من از تنفر و عشق، هيچ‌كدام، را بر مي‌گزينم. هرگز از شما قاضيان همه‌چيز دان متنفر نمي‌شوم، چون دلم براي ضعفتان مي‌سوزد. همان‌طور كه هرگز بيش از اين كه يك انسانيد نيز دوستتان نخواهم داشت.
هرگز نميتوانم ميله‌هاي ذهن آدمها را ناديده بگيرم، گرچه در همان حال مي‌بينم كه گاه قفس‌سازان، چيزهايي از صميميت و دوستي و صداقت هم دارند.
شعار نسبيت بدهيد و آزادي، من به تنهايي به جاي همهء شما، نسبي‌نگر و آزاده زندگي خواهم كرد. تمام اتهامهايتان هم قبول. خودخواهم و مغرور.

نگو كه مقايسه‌ام اشتباه است، بدون بودن چيزي اين همه كنترل مي‌شوم و اين همه فشار و محدوديت تحمل مي‌كنم، واي به وقتي كه چيزي هم مي‌بود!!!
همه چيز بود و من چنان آزاد بودم و آزادانه رفتار مي‌كردم كه... كوتاه. كوتاه بايد كرد فهم ناشدني‌ها را. فقط! خوب فاصله مي‌اندازيد. و خوب مهر تاييد پشت هم بر تصميمها و رفتارهايم مي‌زنيد. مرحبا! مصمم‌ترم مي‌كنيد!

شطرنج با دختران

كلي از حرفهايي را كه دلم مي‌خواهد سر كلاس بزنم، توي مساله‌هاي رياضي مي‌آورم، مي‌گويم كاغذهاي رنگي گرفتيم، آبي و قرمز مي‌خواهيم برويم استاديوم فوتبال... نسبت.... درصد...؟ مي‌گويم استاديوم رفتيد تا حالا؟ هر كي يك جواب مي‌دهد. مي‌گويم كي‌ها دوست دارند بروند؟ بيش ار نصف كلاس دستشان را بلند مي‌كنند. مي‌گويم دخترها بعد از اين كه اين مساله را حل كرديد، اگر دوست داريد برويد استاديوم، از كسي بخواهيد كه ببردتان. چون بعد از دو سه سال، ديگر اجازه رفتن نداريد،‌چون بزرگ و خانم مي‌شويد و خانمها اجازه رفتن ندارند.
هر كي يك نظري مي‌دهد و چيزي مي‌گويد. مي‌گويم چي شد اين نسبت...؟درصد...را درآورديد؟
دخترها مي‌خندند و دولا مي‌شوند تو مساله.

مسالهء بعد: بيش از 90% بازار كار دست مردان است درحالي كه بيش از 60% آمار قبولي دانشگاهها مربوط به دختران است. طبق آمار درصد زنان به مردان 51 به 49 است در كل جمعيت حدودن 70 ميليوني. حال شما بگوييد الآن چند زن بي‌كار داريم؟
عددها را در‌مي‌آورند.
- خانم تقريب بزنيم؟
- اگر باقيمانده مي‌آورد بزنيد.
- خانم 36 ميليون از كل جمعيت زن هستند تا اينجا درسته؟
- تقريبن. يادت نرود وقتي تخمين مي‌زني بايد بگويي تقريبن. بله درسته.
- خانم 4 ميليون بي‌كارند.
- نه ديگر! نشد مهندس. دوباره نگاهش كن.
- خانم خانم ما درآورديم. 32ميليون.
- بله تقريبن 32 ميليون. از 36 ميليون حدود 32 ميليون بي‌كارند. البته فرض كرديم همه جمعيت به سن كار رسيده باشند.
- خانم اين واقعي است؟
- بله بچه‌ها اين آمار همين امسال است. شايد چون خيلي از دخترها از موقعي كه سن شما بودند، فكر مي‌كردند خوب درس بخوانند كه شوهر خوبي داشته باشند...
- نه خانم! ما اصلن از شوهر كردن خوشمان نمي‌آيد.( بقيه مي‌خندند و بعضي‌هايشان هم سرخ و سفيد مي شوند)
- به جاي اين كه خوب درس بخوانند كه كار خوبي بتوانند انجام بدهند.
- خانم ما كه فقط دوست داريم كار خوب داشته باشيم.
- شايد هم خيلي از باباها، زياد دوست نداشته باشند كه مامانها بيرون كار كنند.
- خانم باباي ما كه ....
- خانم بله باباي ما مي‌گويد....
- خانم مامان ما كه اصلن....
- بچه‌ها بقيه حرفها براي بعد برويد بيرون ديگر خيلي وقت است زنگ خورده است.

چهارشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۵

سرچشمهء سياهي

اي ايران اي مرز پر گوهر
اي نامت سرچشمهء هنر
دور از تو انديشهء بدان
پاينده ماني و جاودان....

هر شبكه، هر روز بيش از ده بار اين را تكرار مي‌كند. هر مجري هر برنامهء مربوط و غير مربوط يك جايي بين حرفهايش دو سه بيت آن را مي‌خواند. ته هر سريال و هر فيلمي يك جوري بي‌بهانه و با بهانه از آهنگ يا كل متن اين استفاده مي‌كنند.
پل‌هاي بزرگ تهران كه روي بزرگراهها زه شده است. ميله‌هاي بلند براي پرچمهايي كه نمي‌دانم براي زيبايي هستند، يا سمبل يا چه؟ ميله‌هايي كه مثل يك كوه چيده شده‌اند. از كوتاه شروع مي‌شود به بلندترين و باز از همانجا شروع به كوتاه شدن مي‌كند، چيزي شبيه مثلث يا هرم يا نمودار پيك سينوس يا ...

چند روزي همه‌شان سياه بودند. سياه سياه. باد زمستان منقلبت مي‌كرد وقتي هفت پرچم سياه هر طرف يك پل بزرگ رو بام شهرت مي‌رقصيدند. اما خوب! مذهب ريشه‌دارتر از من و تو است.
حالا تمام شش پرچم، پرچم ايرانند و آن بالاترين باز پرچم سياه. اي‌نامت سرچشمهء هنر... بالاتر از سياهي رنگي نيست. و سياهي از همه چيز بالاتر. و ايران و سفيدي و سبزي و سرخي همه قبل از سياهي....دور از تو انديشهء بدان.... تعلقي به مذهب ندارم، اما مي‌خواهم از منطقش دفاع كنم: فاصلهء بين حسين، عاشورا و كربلا تا سياهي....؟؟؟پاينده ماني و جاودان....حالا هنوز هم باد زمستاني مي‌وزد و اين بار پرچم‌هاي ايران پايين تر، به وضوح پايين‌تر از سياهي خوش‌رقصي مي‌كنند و يادت مي‌اندازند كه ....عشق تو چون شد پيشه‌ام... . يادم مي‌ماند از مردم شهرم توقع شادي نداشته باشم، يادم مي‌ماند مردم شهرم بيش از هر چيزي سياهي را احترام مي‌كنند. يادم مي‌ماند مردم شهرم مهرباني را كوچكترين گمشدهء زندگيشان تصور مي‌كنند. يادم مي‌ماند مردم شهرم ....دوراز تو نيست انديشه‌ام....يادم مي‌ماند...

دوشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۵

باز هم مهريه

اخيرن طي يك بخشنامه‌ قوه قضاييه مهريه را عند الاستطاعه قلمداد كرده‌است.
به نظر مي‌رسد پاك كردن صورت مساله، ساده‌ترين كار است.
اين كه چرا روز به روز دارد ميزان مهريه‌ها بيشتر مي‌شود، اين كه مهريه‌هاي سنگين به جاي قانون وجود نداشته، به جاي فرهنگ اجتماعي پذيرفته نشده، به جاي بازار كار نامتعادل، به جاي فشار ناهماهنگ بيش از بيش بر روي زنان، دارد تضمين تحكيم خانواده، تضمين زندگي پس از ازدواج، تضمين دوام مالي زندگي بعد از طلاق را جبران مي‌كند اصلن مهم نيست.
آقايان و شايد متاسفانه خانمهاي تصميم‌گيرنده، الآن فقط مي‌بينند كه زندانها دارد پر مي‌شود از مرداني كه توان پرداخت مهريه را ندارند و به جاي آن بايد حبس بكشند، پس شرط عند‌المطالبه بودن مهريه را به عندالاستطاعه بودن تغيير مي‌دهند، به همين سادگي تنها كاركردي كه مهريه مي‌توانست داشته باشد، را پاك مي‌كنند و خلاص.
اول اينكه بارها اينجا نوشته‌ام كه با فلسفهء مهريه مخالفم، اما زني كه تو شهرستان زندگي مي‌كند، شوهرش همسر دوم اختيار كرده‌است، به او اجازهء كار نمي‌دهد، اجازهء خروج از منزل نمي‌دهد و طلاق هم جز مشكل بزرگ ديگر هيچ دردي از او دعوا نمي‌كند، با درخواست مهريه‌اش مي‌توانست، تا مدتي دست كم از آزار رواني و فيزيكي همسرش در امان باشد، و زندگيش را نسبتن مستقل اداره كند. اما حالا وقتي آقا توانايي پرداخت مهريه را ندارند، قانون خودش را كنار مي‌كشد و هيچ مسئوليتي هم در قبال هزار مشكل ديگري كه براي آن زن به وجود آمده حس نمي‌كند.
يك خسته نباشيد بزرگ نياز دارند.
مي‌شد به جاي اين حق كار دائمي به زن داد. مي‌شد به جاي اين حق چند همسري را از مرد گرفت. مي‌شد به جاي اين حق ديه را برابر كرد. مي‌شد به جاي اين حق ارث را ميزان كرد. مي‌شد به جاي اين حق طلاق را به زن داد. مي‌شد به جاي اين، تبعيض مثبت قائل شد براي كار زنان. چطور سازمان بهزيستي مي‌تواند بازار كار را موظف كند كه حتمن فلان درصد نيروي كار استخدامي از طرف دولت بايد از معلولان باشد، اما نمي‌توان چنين تبصره‌اي براي زنان در بازار كار گذاشت؟
واقعن اگر اين حقوق جابجا مي‌شد هم‌چنان مهريه‌ها سنگين مي‌ماند؟ همچنان با كوچكترين احساس خطر، هر زني به فكر به اجرا گذاشتن مهريه‌اش مي‌افتاد؟....
چرا همه‌چيز را از كودكانه‌ترين و ابتدايي‌ترين منظرش نگاه مي‌كنيم؟

شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۵

خليج فارس

چند تا سوغاتي از سفر:


  • هم امسال، هم سال قبل روزهاي تاسوعا و عاشورا سفر بودم، شهرهاي جنوبي و جنوب مركز كشور. تفاوت بسيار بزرگي در برگزاري مراسم مذهبي اين روزها بين شهرهايي كه گفتم و تهران وجود دارد. تكيه يا جايي كه گوشه كنار خيابان براي اين مراسم گله به گلهء تهران زده‌مي‌شود و سال به سال هم بزرگتر و زيادتر مي‌شود، اصلن در شهرهاي حاشيهء خليج فارس وجود ندارد.
    تمام عزاداري در تاسوعا شب و عاشورا ظهر، در مسجد يا حسينيه‌هاي بزرگ شهر انجام مي‌شود. دسته‌هاي عزاداري از آدمهايي با ظاهري عزادار، و نه با هزار جور آرايش و زينت عزا تشكيل شده است و بيشترين چيزي كه همراهشان حمل مي‌شود يك يا دو پرچم و وسايلي براي تقويت صدا است. و بسته به شهر مورد نظر يك يا دو آلت موسيقي محلي آن هم فقط در يك يا دو مورد. هيچ چيزي كه كمي شبيه علم، علامت، چهلچراغ و يا حتي زنجير باشد، نديدم.
    نذري پزان و پخش نذري هم بيشتر در مسجد يا حسينيه‌ها انجام مي‌شود.
    خلاصه اين كه به نظرم عزاداري اين روزها، در شهرستانها هنوز بسيار بيشتر شبيه عزاداري است و برخلاف آن در تهران كامل تبديل به كارناوال عاشورايي شده است.
    اسم اين را مي‌گذارم مواجههء سنت و مدرنيسم.

  • نهايت دوست داشتن وقتي است كه تمام وجودت از شادي كسي كه دوستش مي‌داري، شاد بشود؛ حتي بدون اينكه دليل شادي او را بداني. بدون تظاهر به شادي و بدون رفتار و حرفهاي عاشقانهء مصطلح.
    و حضورت وقتي حس بشود كه نياز به آرامش وجود دارد، باز بدون اينكه آرامش را تو كلمات بخواهي بچپاني و مثل يك چيز اضافه وبال گردن كني؛ بلكه فقط حضورت آرامش بيآفريند.
    خيلي آرامش آفرين است كه چيزي شبيه دلتنگيهايت ببيني.

  • اين خيلي لذت‌بخش است كه زمان، فقط زمان، نظر ديگران را راجع به تو تغيير بدهد و شبيه كند به آنچه كه واقعن هستي.
    و باز زمان خوب فرصتي است تا چاله‌هاي بين حرف و رفتار پر بشود و يا بزرگ و بزرگ‌تر خالي بماند تا تو را به قطعيت انديشه و رفتارت نزديك كند.
    سفر براي من چيزي شبيه زمان فشرده شده است. مثل فايل zip شده. مثل موسيقي mp3 شده. مثل دادهء compact شده.
    اين سفر از اين منظر بسيار لذت بخش بود.

  • و يك چيز ديگر: خشونت واژگان، بسيار از انديشهء آدميان متاثر است. دست كم اينكه كساني كه نيازي به استفاده از خشونت واژه ندارند، انديشهء كاملتر و قابل احترام‌تري دارند؛ شايد عكسش به اين قطعيت نباشد، يا شايد تجربهء من براي قطعي گفتنش كافي نباشد.

قفس مهرباني

مهرباني اگر بي‌درخواست باشد و مداوم، فرق چنداني با قفس ندارد.

جمعه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۵

گواهينامهء ضد اخلاق

چند روز است كه بوق ماشين خراب شده است.
تازه مي‌فهمم اين كه بعضي وقتها ادعا مي‌شود كه مردم مي‌خواهند كه زور بالا سرشان باشند، تا چه حد حتي در رفتارهاي جزيي‌شان هم وجود دارد.
و دوم اين كه چقدر رانندگي مردم بي‌قانون كه سهله، بي‌اخلاق است.
اگر قبلن يكي ناگهان از لاينش منحرف مي‌شد و بي‌هوا مي‌خواست بپيچد جلويم، با يك بوق صاف مي‌كرد. يا اگر سرعت انحرافش آنقدر زياد بود كه من بايد يك دفعه رو ترمز مي‌زدم، با يك بوق ممتد، موضوع حل مي‌شد.
اما حالا، هر كي هر جا دلش خواست مي‌پيچد. اگر تو دوپايي رو ترمز بكوبي، ماشينت با سرعت وحشتناك بايستد و تو مسيرت از وجود ناگهاني يك ماشين ديگر شوكه بشوي اصلن مهم نيست، اگر دو سانت با تصادف فاصله داري و و و ...اصلن مهم نيست، فقط مهم است كه هر كس، هر لحظه، به هر قيمتي كاري را كه دوست دارد انجام بدهد، حالا اگر تو اعتراض كردي تغييرش مي‌دهد. اگر نه به كارش ادامه مي‌دهد.
قبل از بي‌بوق شدن، به نظرم بوق يك چيزي شبيه يك يادآوري كوچك بود كه اگر من را نديدي، من هستم؛ اما حالا متاسفانه به نظرم بوق يعني هوووووووي يارو، بكش كنار اين راه من است.
وحشتناك است. امتحان كنيد يك هفته بدون بوق. ببينيد چي به سر هم مي‌آوريم.
حالا اگر اين را بخواهيم به تمام رفتار و روابط ديگرمان با آدمهاي ديگر هم تعميم بدهيم خيلي تلخ‌تر مي‌شود. اين كه بايد بوق بگذاري براي رفتار ديگران در مقابل خودت.

چهارشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۵

خوشبختي

اينجا هشت سطر، كامل سانسور شده است. از زحمات تمام دوستان متشكرم.

اما ...
"يادمان باشد كاري نكنيم كه به قانون زمين بربخورد....."
فروغ/ يك جايي كه يادم نمي‌آيد

پنجشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۵

وابستگي

يك چيزي شبيه وابستگي دارد ذهنم را، اگر نگويم سوهان مي‌كشد، صادقانه‌ترش اين است كه تهييج مي‌كند.

اين كه از كجا به وجود مي آيد؟ در من چقدر وجود دارد؟ به كجا ختم مي‌شود؟ چي‌ به آدم وابسته آرامش مي‌دهد؟ در من چقدر وجود دارد؟ هزينه‌هاي وابستگي چي ‌است؟ چطور مي‌شود انگيزه براي خلاصي ازش به وجود بيآيد؟ در من چقدر وجود دارد؟ هزينه‌هاي استقلال بيش از آن نيست؟ كدامش از نظر كاربرد، و نه ارزش‌سنجي، بهتر است؟ در من چقدر وجود دارد؟ و ....

بين 11 نفر زناني بين سن 19 تا 32 سال به سوال "كي فكر مي‌كند تا حالا موفق بوده است؟" هيچ كس جواب نداد. هيچ كس.

نمي‌شود از جملهء بالا نتيجه‌اي گرفت چون حتمن چندين پارامتر براي چيزي كه تعريف كردم وجود داشته است.
***

باز هم خواب: جايي بود شبيه مسير قديمي رودخانه‌اي بزرگ كه خشك شده بود. ناهموار و خشك و پر از خاشاك و زباله. آدمها بايد تو مسير راهشان از منطقهء پست رودخانه مي‌گذشتند تا به آن طرف برسند براي ادامهء مسير. من تو محل پست بي‌راهه رفته بودم. تو گودي بزرگ و عميقي گير كرده بودم كه نمي‌توانستم ازش بالا بيآيم. آدمها همه آشنا با فاصلهء زياد از من رد مي‌شدند و به مسير اصلي مي‌افتادند و من هيچ راهي براي بالا آمدن از گودي به ذهنم نمي‌رسيد. مردي كه نمي‌شناختم مثل راوي داستان، مثل كسي كه مي‌داني داناي كل خوابت است، مثل كسي كه مي‌داني كس نيست، فقط يك سمبل است بهم مي‌گفت بايد دستم را به او بدهم تا بالا بكشدم. و بعد دنبال او مخالف جايي كه ديگران مي‌رفتند حركت كنم.
من دنبال داناي كل مي‌رفتم اما سرم پشت سر و آدمهاي ديگر را نگاه مي‌كرد.
داناي كل مي‌گفت نبايد از رود گذشت بايد تا فاصله‌اي طولاني از مسير رود رفت و بعد بهترين جا، بالا كشيد.
به نظرم بي‌راه نمي‌گفت اما تنهايي، متفاوت شدن، ناتوانايي نسبت به ديگران، و حس ناآشنايي به همه چيز، در خواب اذيتم مي‌كرد
.
***

شده تا حالا دلت براي رگ دستي كه وقتي صاحبش مي‌ايستاد، آن پر رنگ و برجسته، ديده مي‌شد تنگ بشود؟
من دلم براي آن رگ هم تنگ شده است.

سه‌شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۵

مدارواسط

خواب استاد را مي بينم. بعد از 6 ماه.
يك جايي شبيه يك آزمايشگاه هستيم. روبرويم روي صندلي مي‌نشيند و پايش را رو لبهء پاييني صندلي من تكيه مي‌دهد. متعجب و كمي معذب مي‌شوم.
توضيح مي‌دهد كه به جاي امتحان مي‌خواهد ازم يك مصاحبه درسي بگيرد. با كنايه ازش مي‌پرسم كه كار چند ماه پيش را تكرار مي كند؟
بي‌تفاوت مي‌گويد شايد كمي هم عجيب‌تر از آن را.
كاربرد يك دستگاه الكترونيكي را مفصل تو خواب توضيح مي‌دهم. در حين ارزيابي مي‌گويد اين درست بود ولي منظور من بيشتر مدار داخلي دستگاه بود.
مي گويم خوب متوجه خواسته‌تان نشدم و چنان با جزئيات خواب مدار داخلي و نحوه كار آن را مي‌بينم كه توضيح مي‌دهم كه بعد از بيداري خودم متعجب مانده‌ام.
مي‌گويد تعجب كردم كه چند بار آمدم و رفتم اما بيدار نشدي، تا الآن كه ديدم تبت خيلي بالا است. اگر بيدارت نمي كردم، امكان داشت تشنج كني، بايد صورت و دست و پاهايت را بشويي.
مي‌گويم مدار داخلي...
با تعجب مي‌گويد چي؟ .... مي تواني بايستي؟

شنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۵

خوشحالي برزگ

خيلي بار، خيلي دفعه و خيلي وقت‌ها شده بود كه با اين كه مي‌دانستم تصميمي كه گرفتم اشتباه نبوده است، يا جوابي كه داده‌ام محترمانه بوده و سعي كردم از آزاردهندگيش كم كنم، دلايل كافي بيآورم براي اينكه نشان بدهم،‌ غرور و خودخواهي كم‌اثرترين مورد در تصميمم شده است.... باز هر بار واكنشها طوري بوده است يا چنان مظلومانه كه من هي خودم را لعنت كردم كه چرا اينطور شد، چرا غرور اين آدم شكسته شد و كلي وجدان درد گرفتم. يا آنقدر شاكي و دادخواهانه كه عصباني شدم و باز كلي وجدان درد كه چرا آدمي اين همه خودش را كم ارزش مي‌كند و چرا به اينجا رساندمش.
چندين و چند بار تو دوره‌هاي مختلف سني به اين فكر كردم و گاهي بسيار به خودم خورده مي‌گرفتم كه اگر رفتارم متفاوت بشود، شايد آدمها بتوانند حدس بزنند جوابم چي است و درخواست نكنند كه ...
اما خوب! موضوع اين بود كه رفتار متفاوت، يعني من ِ متفاوت. اگر برداشت اشتباهي صورت مي‌گرفت، هميشه به اين معني نبود كه رفتار من اشتباه است، چون من هميشه و با همه يكسان رفتار مي‌كردم.
با همهء اينها وجدان درد را نمي‌شد كاريش كرد. هميشه و هميشه وجود داشت.
اما آن خوشحالي بزرگ كه گفته بودم راجع بهش مي‌نويسم اين بود وبلاگكم! چند روزي مردد بودم كه اين بار چه كرده‌‌ام! اما خوب احساس كردم چقدر خوب است آدمها طوري رفتار كنند كه تو وجدان درد نگيري! چقدر ارزشمند است، كه احساس كني با كسي طرفي كه ارزشمند است و نيز رفتار متعادلي دارد، بدون توجه به اين كه تصميم تو چه باشد.
حالا با نهايت خودخواهي، همان‌طور كه در مواردي كه بالاتر گفتم خودم را هم مواخذه مي كردم، اين بار هم مي‌خواهم خودم را تشويق كنم. و باز با نهايت غرور بگويم، اين چنان احساس خوبي براي من داشت كه احساس كردم اتفاقي در من افتاده است كه واكنش متفاوتي ديدم. و نيز صادقانه و كمتر خودخواهانه اين كه شايد چيزي بسيار پررنگ‌تر از چيزي كه شايد قرار بود شكل بگيرد در طي زمان، در ذهنم جا گذاشته.



  • تضاد بين سرد بودن و گرم خواستن. حالم را به هم مي‌زند اين تضاد. درست از امروز شروع شد. كمتر از يك هفته بود كه رها كرده بودتم. من كودكانم را از تضاد نفرت‌انگيز تو مي‌خواهم.

جمعه، دی ۲۲، ۱۳۸۵

هزارتا چيز با هم

بريدمشان و انداختمشان دور. نياز داشتم به اين كار.


  • فردا اولين روز دومين شغل رسمي است. اضطرابم با اولين روز اولين شغلم قابل مقايسه نيست، اما در هر صورت وجود دارد. البته كلي هم اشتياق هست. شايد بعد راجع بهش نوشتم.
    به نظر وقتي مي‌شود چيزهايي را پيش‌بيني كرد بايد پيشاپيش رفتار جبراني برايشان دست و پا كرد. بچه‌ها....

  • به يك تغيير بزرگ نياز دارم. به نظر هر بار دنبال بهانه گشتم تا واقعن بهانهء غير قابل حلي موجود بوده باشد.

  • يك جمله باحال از دوستي شنيدم به اين مضمون: خورشيد آشكار مي‌شود، آنگاه كه پنهان مي‌شود؛ و خورشيد پنهان مي‌شود آنگاه كه آشكار مي‌شود.
    روسردي زرد را يادت است وبلاگ؟ امشب حس كردم يك آرزوي عجيب دارم. اين بار اما قول مي‌دهم از ته دلم آرزو كنم.

  • يك خوشحالي بزرگ دارم،‌ يادم بيانداز وبلاگ راجع بهش بنويسم!

  • بعد از پست: فيلترينگ به شدت گسترده و سرعت وحشتناك پايين اين روزها ديوانه كننده شده است.

چهارشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۵

ناتواني؟ ناآگاهي؟ يا ...؟

اين دخترك آشنا است كه گفتم همسرش وكيل است و سه ساله كه عقد كرده است؟
بعد از آن روز چندين بار خواست با هم صحبت كنيم و كرديم. راجع به زندگي خصوصيش. اما خوب به نظر كاملن شعار خوبي انتخاب شده بود براي شروع جنبش زنان فرانسه كه "خصوصي سياسي است".
بيست سال تفاوت سني. دخترك جوري از همسرش مي‌گفت كه آخر صحبتهايش گفتم، چيزي كه به نظرم مي‌رسد اين است كه او را جاي خدايت گذاشتي و تاييد كرد. و گفتم فقط من هر بار بهت فكر مي‌كردم، آرزو مي‌كردم و مي‌كنم روزي نرسد كه كم بياري چون بندگي كردن هم طاقت مي‌خواهد....

سه ماه هم از موضوع نمي‌گذرد. سر كلاس يكدفعه مي‌زند زير گريه و ....

شب دوباره تماس مي‌گيرد. مي‌گويد تمام حرفهايش كه من زندگيم را بر اساس آن ساخته بودم دروغ بود. مي‌گويد تمام اين چهار سال آشنايي به من دروغ مي‌گفت و بارها خيانت مي‌كرد. مي‌گويد شوكه‌ام.... . مي‌گويد خيلي سخت است كه جمله‌هايي را كه در عاشقانه‌ترين لحظاتت شنيدي، از دهان زن ديگري در توصيف عاشقانه‌هايش با همسرت بشنوي.... مي‌گويد مردك به من مي‌گويد تو آدم احمقي هستي...
مي‌گويم متاسفم. اما تو هيچ چيزي را از دست ندادي، جز اينكه يك تجربهء بزرگ به دست آوردي. مي‌گويم به نظر حماقت او بيشتر بوده است كه هوشمندي تو را ناديده گرفته است. مي‌گويم زود تصميم نگير. مي‌گويم به خودت و او زمان بده. تمام حرفهايش را گوش كن. اگر مي‌خواهد چيزي را ثابت كند بگذار سعيش را بكند. اما همه چيز را در لحظه نپذير. نگذار احساسي بهت ثابت كند.خاطرات خوب گذشته‌ات را خراب نكن. بهشان فكر نكن اما تو ذهنت نشكنشان. مي‌گويم آرام باش. يادت باشد كه كار او بيش ار اين كه توهين به تو باشد، بي‌ارزش نشان دادن خودش است. مي‌گويم يادت باشد نه او و نه كسي ديگري نمي‌تواند با احترام تو بازي كند. مي‌گويم خودت را وارد بازي دعواي او و معشوقكانش نكن. آرامشت را بيهوده به هم مي‌ريزد. دعواي آنها به تو ربطي ندارد. تو فقط با همسرت طرفي. بدون مشورت با مشاور هيچ حرفي نزن و هيچ حرفي ازش را كامل نپذير.

مبهوتم.
سردرگم شده‌ام.
واقعيت اين است كه دلم براي آن مردك بيشتر مي‌سوزد كه در سن چهل و نه سالگي، با آن شغلها و مناسب به قول خودش اصلي و دولتي، چنان ضعيف و دچار كمبود بوده است كه با وجود همسري كه بيست و نه سال بيشتر ندارد، نتوانسته‌ زندگي پايداري براي خودش شكل بدهد و چنان ناپخته هرزگي كرده است كه حالا آبرو و اعتبار چندين و چند ساله‌اش يكدفعه به باد مي‌رود و براي حفظ آن مردك به گريه و التماس افتاده است....

دختر از پس خودش بر خواهم آمد و زندگي خوب و آرام و لذت بخشي با معيارهاي خودش جدا از او پي خواهد گرفت. اين را آخرين لحظه بهش مي‌گويم و مي‌گويم مطمئنم كه مي‌تواني!

یکشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۵

who cares?

درست در همان لحظه اتفاق افتاد. من به هق هق افتادم و او مبهوت و وحشت كرده، فكر كرد آسيبي بهم رسيده فقط توانستم بين هق هق بگويم نگران نباش. گفت فكر مي‌كنم اين اتفاق در زندگي هيچ دختري تا به حال نيافتاده است.
سرم را تو سينه‌اش گم كرده بودم،‌ پليور پشمي خيس خيس بود از اشكهاي من و هق هق ‌كنان مي‌گفتم دلم برايت خيلي خيلي تنگ مي‌شود.
بغض كرده بود و ترديد و نگراني انگار داشت روحش را مي‌خورد. آنقدر گريه كردم كه سرم داشت از درد منفجر مي‌شد. آشفتگي او امانم را مي‌بريد. براي چند صدمين بار توضيح دادم، راجع به فعل مضارع. راجع به نهايت شادي. راجع به انتهاي هميشه خالي. راجع به احترام به خودمان. راجع به دلتنگي دوستي. راجع به سردي خورنده روح. راجع به آزار و دوري كدورت. حالا من آرام مي‌كردم و او بي‌قرار. آرام شد. بي‌حوصله. بي‌اشتها.
سوال؟
بپرس.
براي چندمين بار؟
بپرس.
اين كه تو....؟ اين كه ما....؟ اين كه بعدش....؟ اين كه من........؟
شايد آن اوايل گاهي....در حدي كه پذيرفته بشود.... اما حالا...اگر حق مسلم و بديهي نباشد...تحمل ناكردني است برايم....
بي‌اختيار نوازش شدم. دستهايش شاد شده بود.
خيلي خوشم مي‌آيد. اين از نهايت توانايي تو است و از ميزان ارزش و اعتمادي كه براي خودت قائلي. خيلي خوشم مي‌آيد. كم آدمي.... . دارند به اين سمت پيش مي‌روند....(مي‌دانستي و مي‌دانستم كه داري دلت خودت را خوش مي‌كني و مي‌خواهي تلخي آينده‌اي را كه پيش بيني‌كردم بگيري، با جملهء آخري.) گرسنه‌اش شد و سرشار شد از اشتها و زندگي و شاديي بزرگ.
پيش بيني من درست بود. شادي تو در حجم عظيمي از آزاديي كه مي‌خواهم، باليدنت و مفتخر شدنت و مغرور بودنت كه چنان زياده‌خواه شده‌ام كه جاي كوچكترين شك بهم نماند، ‌مستدام مي‌ماند.
من به خاطر خودم و نه هرگز تو، چنان بي‌باكانه آينده را طلب مي‌كنم كه هيچ گذشته‌اي غير از آنچه هست برايش متصور نشايد. و همين جمله‌هايم سرشار و مملو از خواستن مي‌كردت، ‌برق نگاههايت وقتي تاكيد بر روي خودم و نه هرگز تو را مي‌گفتم، هنوز روشن روشن جلوي چشمهايم است.
چند صد بار بحث كرديم سر ارزش براي خود، احترام به خود. مي‌گفتي وقتي خودت را، آزاديت را،‌ آينده‌ات و زندگيت را با تمام وجود و چنان محكم مي‌خواهي، مي‌توانم به ارزش و احترامي كه براي من قائلي اعتماد كنم.

كي‌ اهميت مي‌دهد...

تاكسي بيسيم نسوان



شاهكار است. اول اين كه كلمه‌اي نا مصطلح‌تر و نازيبا تر و غير فارسي‌تر از نسوان پيدا نكردند براي اين تاكسي‌هاي بدرنگشان؟ تا وقتي زنان يا بانوان هست چه منظوري مي‌تواند براي استفاده از نسوان وجود داشته باشد. بعد هم مگر بقيه تاكسي‌ها سيم دارد كه اين مدلش بي‌سيم است. اگر منظور چيزي شبيه آژانس است كه نمونهء تاكسي تلفنيش را داشتيم قبلن. اين واژهء جديد كه تازه اختراع كردند چي است ديگر؟
دوم اين كه باز از آن تبعيضهايي است كه نه تنها هيچ مشكلي از تبعيضهاي موجود كم نمي‌كند بلكه كلي مشكل و تبعيض ديگر هم اضافه
مي كند.



به عنوان نمونه، مي‌خواهم ببينم اگر اين نسوان تاكسي‌ران پنچر كنند، با آن چادر‌هاي دست و پا گير چطور مي‌توانند از پس كارهاي ماشينشان بر بيآيند(چادر براي اين خانمها اجباري است)، جز اينكه بايد يك مرد بيآيد كمكشان و اين يعني نور علي نور. ( هر وقت تنها بودم و پنچر كردم، حتمن لازم بوده ‌است كه آستينهايم را بالا بزنم و مانتويم هم هر چه كوتاهتر بوده است، كارم راحت‌تر پيش رفته، چون هر جا لازم شده زانو زدم زمين، ‌راحت دولا و راست شدم و ...)
سوم قرار شده است اين تاكسيها فقط خانمها را سوار كنند. آمديم و مسافر خانم كم بود يا در شرايطي نبود، نسوان تاكسي‌ران بي‌كار مي‌شوند.
آخر بابا اين چه وضعش است؟ چه مي‌شد از همان تاكسيهاي نارنجي و يا زرد رنگ معمولي ( سمند به جاي پرايد) به خانمها مي‌داديد و اين همه هم خاصش نمي كرديد و مي‌گذاشتيد چيزي كه تو جامعه خيلي زودتر از شما، خانمهايي با ماشين معمولي خودشان نسبتن عاديش كردند، حالا با يكسري امكانات و نظارت و پشتيباني دولت براي امن بودن اين شغل براي خانمها پيش برد؟
دولتهاي محبوب تمام افتخارشان اين است كه قوانين و ابتكارات دولت جلوتر و پيش‌روتر از مردم است و اين باعث بالابردن فرهنگ عمومي مي‌شود، حالا اينجا دولت وقتي تو موضوعي از مردم عقب مي‌ماند،‌ خودش هم بر عقب ماندگي خودش چنان مضحك مي‌افزايد كه .....

شنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۵

محدوديت يا جذابيت؟

بيشترين تعداد افراد متولد قبل از دههء پنجاه، در بهترين حالت از لحاظ تفكر و فرهنگ زندگي، نوع نگرششان به زندگي بسيار متفاوت از نسلهاي بعد از خودشان است.
به عنوان نمونه، حتي در جمعهاي نه چندان رسمي، مثل گروههاي كوچك آموزشي يا كاري ترجيح مي‌دهند با اسم فاميليشان صدا زده بشوند.


  • آن قسمت linkdump هست كه با آيكون روزانه گوشهء پايين وبلاگ مشخص شده است، يك سري عدد كنارش آمده است كه مشخص مي‌كند هر لينكي را چند نفر نگاه كرده‌اند. برايم جالب بود كساني كه اينجا سر مي‌زنند هم بعد از اين همه سال از رواج اينترنت، هنوز موضوعاتي كه كلمهء ممنوعه اي تويش دارد،‌ برايشان جذاب‌تر است.
    بايد بشود آماري از جاهاي ديگر دنيا كه محدوديت درشان به شدت ايران نيست پيدا كرد،‌ آيا اين موضوعات واقعن براي بيشتر مردم دنيا جز جذاب‌ترينها است؟

  • بي‌ربط به قبليها: فكر مي‌كنم اشكالم اين است كه نسبي ديدن و نسبي رفتار كردن در بيشتر موضوعات چندان برايم ساده نيست.

جمعه، دی ۱۵، ۱۳۸۵

دخترك

آن اوايل بود شايد، دخترك من را براي بار اول مي‌ديد؛ همان لحظه مي‌شد حسش را به تو و رشكش را فهميد. يك جمله به شوخي براي بيان حسي كه شايد پس ذهنش بود به تو كه آدم بامزه‌اي است و چه و چه... چنان قاطع انديشه‌ات را تحسين كردم كه ديگر جمله‌اي نگفت. و هيچ وقت ديگر جمله‌اي نگفت،‌ گرچه بسيار تلاش كرد.
آن روز بحث كرديم. زياد و زياد. دخترك مي‌گفت اين نهايت دوست داشتن است كه كسي بخواهد زندگيش را براي كسي ديگر بگذارد. گفتم اين دوست داشتن از نظر من هيچ ارزشي ندارد، چطور مي‌توان دوست داشتن كسي را باور كرد كه براي خودش آنقدر ارزش قائل نيست كه بخواهد خودش را فدا كند، دوست داشته شدن توسط كسي ارزشمند است كه غرور و ارزش و احترام زيادي براي خودش قائل باشد، قابل احترام باشد و نيز تو را هم دوست داشته باشد، آن وقت اين يعني تو ارزشش را داري.
نگاه مي‌كردي. لبخند مي‌زدي و بحث را مي‌گذاشتي كه تنها پيش ببرم. بعدها گفتي او مي‌دانست، كه قابل مقايسه با تو نيست، و نيز مي‌دانست كه اين تفاوت بسيار بزرگ براي من بديهي است و هرگز جابجا نخواهم كرد.

بعد از رفتن دخترك، بسيار شادي كرديم و بسيار آرام بوديم و بسيار لذت برديم از زندگيمان. چندين نفر توانسته‌اند شعارهايشان را با شادي زندگي كنند؟ آرزويم ديدن آنها است!

من همهء آزادي را مي‌خواستم و او تنها كسي بود كه همهء آزادي را با غرور و با نهايت شادي براي من مي‌خواست. و من نيز همهء آزادي را مي‌خواستم كه او داشته باشد.

دخترك گفته بود، نبايد من مي‌آمدم. ممكن بود او (من) ناراحت بشود. تو گفته بودي، او (من) از آن كساني نيست كه اين چيزها ناراحتش كند.
به من كه گفتي، جواب دادم: اگر فرضن من از كساني بودم كه ناراحت هم مي‌شدم، صرف نيآمدن او، با وجود حضورش و حسش، كه چيزي را حل نمي‌كرد، فقط اين كه او بود و چيزي پنهان مي‌شد؛ بنابراين به نظر ناراحتي من چندان موضوع او نبوده است.
نگاهم كردي. چشمهايت برق زد. خنديدي و گفتي كاملن درست مي گويي.

برايش سخت بود كه بفهمد جنس دوست داشتن من از چه نوعي است. برايش سخت است هنوز هم بفهمد كه احترام و ارزشي كه براي تو و انديشه‌ات و احساست قائلم، شايد شبيهي هيچ وقت پيدا نكند. برايش قابل درك نيست كه ارزش زندگي شخصيت و ارجح بودن آزاديت برايم، چندين برابر عزيزت كرد. نمي‌تواند تصور كند كه آنچناني كه در نهايت آزادي دوست داشته مي‌شوم، چه مغرورم مي‌كند. و آنچناني كه در نهايت آزادي و در خلال زندگي همچنان احساسم به تو جايگزين كردني نيست و دوست مي‌دارمت، چه شاد و چه مغرورت مي‌كند.

مي‌گويد: كي‌ اهميت مي‌دهد. تو مي‌جنگي و من نيز. برايم آنقدر ارزشمندي كه نخواهم هيچ چيز آزارت بدهد، و انتظار دارم كه با تمام تواناييت از پس اين چيزها بر بيآيي،‌ چون مي‌دانم كه توانش را داري.

بله! جز بديهي دانستن برايم تصور كردني نيست. و هر چيزي جز اين آزارم مي‌دهم. از پسش برمي‌آيم. مي‌دانم كه مي‌داني و همين انرژي مي‌دهد.

شنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۵

صدام

هيچ جنايتي فراموش كردني نيست. هيچ ظلم و استبدادي قابل گذشت نيست. نمي‌خواهم كاسهء داغ‌تر از آش باشم، اما ترسناك است شاديي كه به خاطر مرگ انسان ديگري باشد، حتي كسي مثل صدام! شادي مردم عراق تكان‌دهنده و وحشتناك بود.
نمي‌خواهم صلح بي‌كاركرد را ترويج كنم، اما پخش چندين و چند‌بارهء صحنهء اعدام، حتي اگر صدام باشد، چه چيزي را به قربانيان خشونتش برمي‌گرداند، يا چه چيزي را به كسان ديگري امثال او گوشزد مي‌كند؟ اعدام با طناب دار با تمام شعارهاي آنچناني، يعني خشونت عليه خشونت يعني دور باطل.
نمي‌خواهم مزخرف بگويم و الكي شعار بدهم، اما قدرتي كه قدرت ديگر را محكوم مي‌كند و اعدام، چه تضميني مي‌تواند براي صلح بيآورد؟
به كجا پيش مي‌رود داستان اعدام اعدامگرها؟ تا كجا ادامه پيدا مي‌كند؟
چندين بار حبس ابد، با كمترين امكانات حبس، مكافات بهتري نبود؟


  • اتفاقي در حال رخ دادن است كه ازش مي‌ترسيدم و فرار مي‌كردم، اما ناخودآگاه خيلي زود دير شد. مثل آبي كه ريخته شده روي زمين و تا بيايي جمعش كني زمين زير پايت خيس شده است. مثل عطري كه درش باز مانده و تا به خودت بيايي همه جا بويي آشنا است. در من چيزي نفوذ مي‌كند كه .... . سخت سخت سخت خواهد گذشت. تعليق در تعليق. تعليق به توان تعليق. تعليق ِ تعليق ِ تعليق ِ تعليق.
    دارم مثله مي‌كنم خودم را يا اين فقط قسمتي از سهم من از تجربهء پختگي در زندگي است؟

دوشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۵

سكوت

اگر گفتي روزهء سكوتم از بي‌نيازي است يا عدم اطمينان يا هر دو؟
اگر درست بگويي،‌روزه را خوهم شكست.
اما بخشي از قضيه هم اين است كه خودم ندانم جواب درست كدام است، آن وقت مي‌ماند كه تو به قول من از روي نياز اطمينان مي‌كني يا از روي اطمينان به خودم؟
جواب اين يكي را اگر بگويي بي‌شك روزه بي‌معني مي‌شود و من از كارهاي بي‌معني خوشم نمي آيد.....

جمعه، دی ۰۱، ۱۳۸۵

هذيان

با تلفن صحبت مي كنم زير پايم رو سراميك سفيد يك چيزي مثل آب ميوه، لك تيره دانه انار له شده و يا قرمزي ماژيك به چشمم مي‌آيد. حين صحبت عينك مي‌زنم. به نظر تازه مي‌آيد انگار همين حالا ريخته شده باشد. گوشي را مي‌گذارم.

زير پايم اين‌طرف هم يك لك ديگر. همه‌جاي اتاق. لكه‌هاي خونند. هي بيشتر و بيشتر و بيشتر مي‌شوند. خون. خون. خون. تمام سراميكهاي سفيد پر از لكه‌هاي خون و خونابه است. وحشت كردم. حوله را برمي‌دارم و مي‌دوم تو حمام. نمي‌دانم از كي اينطوري شدم كه خون حالم را بد مي‌كند. به ديوار ليز حمام تكيه مي‌دهم كه نيافتم. پاهايم مي‌لرزد. دوباره و سه باره آب مي‌ريزم و آب و آب. خونابه سر مي‌خورد كف ليز حمام و به فاضلاب مي‌رود. چشمها سياه مي‌شوند. باز هم خون. تو اتاق گوشه‌اي مي‌ايستم كه روي خونها نروم. سعي مي‌كنم كف را نگاه نكنم. لباس مي‌پوشم و دراز مي‌كشم. درد. درد. درد.

صدايم مي‌لرزد. حالم از خون به هم مي‌خورد. با اين همه كه تو خوابهايم هست و تو بيداري و تو ذهنم. به نظر اتاقم بوي خون گرفته.
مي‌گويد رنگت؟ مي‌پرسد چي شد؟ مي‌گويم تو اتاق من نروي! مبهوت نگاه مي‌كند! دوباره مي‌گويم تو را به خدا تو اتاق من نروي؟ مي‌دانم الآن توان شستن آن همه خون را ندارم. با هر پلك زدن همهء دنيا مي‌چرخد و مي‌چرخد.

همهء انارها را دانه كرده است. با تعجب مي‌گويم انارها را؟( هر سال اين كار من بود. همه هر جا كه بوديم مي‌دانستند من عاشق انارم و عاشق كشف كردنش. يادت است اين را برايت نوشته بودم.) مي‌گويد تو امسال لب به انار نزدي! حالا مي‌خواستي دانه‌اش كني؟
انارهاي امسال همه خوني بودند. همه رنگ خون. همه طعم خون. همه شكل خون.

مي‌گويد شنبه آزمايش خون مي‌دهي دوباره ها! خوب؟ مي گويم باشد يك سرنگ كلفت، بلند و درشت.

مي‌گويد آرزو كن. مي‌گويم فقط حالا بگذرد. بدترين تصورم هم پيش بيآيد اما فقط بگذرد. مي‌گويد چي بگذرد؟ كي بشود؟ وقتي كه چي شده است؟ مي‌گويم مهم نيست چي بشود،‌ فقط بگذرد. بگذرد. بگذرد. من از خون بيزارم. از انتظار بيزارم. از غرور بيزارم. از انار....

مي‌گويد حافظ! تو دلم مي‌گويم از انتظار بيزارم، اگر جز اين چيزي بلدي بگو:

از ديده خون دل همه بر روي ما رود بر روي ما ز ديده چگويم چه‌ها رود
ما در درون سينه هوايي نهفته‌ايم بر ما اگر رود دل ما زان هوا رود
....

من از خون، از انتظار،‌ از غرور، از انار، از يلدا.... از زمان بدم مي‌آيد.

صحنهء خونهاي خشك شده رو سراميك‌هاي سفيد وحشتناك است... تا حالم جا بيآيد خونهاي لعنتي خشك شده بودند. مثل من كه تا زمان بگذرد، روحم، حسم، عقلم، ذهنم، و توانم خشك مي‌شود....

مي‌ترسم بخوابم امشب. از خواب دوبارهء خون مي‌ترسم. يلدا است امشب اگر تا صبح در خون غلت بزنم چي؟ اين همه طولاني؟
سرد است! طولاني است! مغرورانه است! برزخ است! خوني است! سرد است! برزخ است!

چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۵

جنسيت؟!

وقتي من با تلفن صحبت مي‌كنم، طوري كه صداي من شنيده مي‌شود،‌ ولي صداي شخص پشت خط نه! اهل خانه نمي‌توانند تشخيص بدهند طرف زن است يا مرد.
كلي تلاش كردم تا دوستيهايم مستقل از جنسيت آدمها باشد و وقتي فهميدم كه اينطور شده، كلي ذوق زده شدم، حالا وبلاگ تو هم شريك اين خوشي!
هنوز هم هست. هنوز هم هر روز بيشتر ميشود. و من خسته‌تر از قبل. خوب به خستگي مي‌افزايي . مرحبا!

سه‌شنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۵

پيشينيه تغيير قوانين در ايران

داستان كتاب "نظام حقوق زن در اسلام" مطهري همان‌طور كه خودش در مقدمه نوشته به اين صورت است كه در سالهاي 45-46 در مجلهء زن روز مقالاتي را به عنوان "زن در حقوق اسلامي" منتشر كرده است.
اين مقالات در جواب لايحه چهل ماده‌اي "قاضي ابراهيم مهدوي زنجاني" در مورد تعويض قوانين مدني خانوادگي بوده است. كه بعد در سال 53 مجموعه اين مقالات به صورت كتاب مورد نظر توسط خود جناب مطهري چاپ مي‌شود.

چند تا نكته به ذهنم رسيد:
1-زنان در سالهاي 45 همان‌طور مطهري در مقدمه‌اش اشاره مي‌كند، بسيار فعال بوده‌اند و با تاكيد خاص بر روي تغيير قوانين مدني خانوادگي مقالات بسياري در مجالات و روزنامه هاي آن زمان به چاپ مي‌رساندند. (كاري كه الآن يكي از اهداف طولاني مدت كمپين يك مليون امضا به حساب مي آيد.)

2-در ايران دههء چهل كه حكومت اسلامي نبود و فقط مذهب رسمي شيعه بود، قدرت مذهب و به طور خاص معممين و رهبران مذهبي به قدري بود كه لحن انتقادي اين مقالات به طور بارزي در بسياري جاها تبديل به تمسخر، استهضا و آمرانهء بالا به پايين مي‌شود.

3-زنان فعال آن دهه از درجهء بالايي از دموكراسي برخوردار بودند كه به سادگي و بدون كوچكترين سانسوري مقالاتي چنان كوبنده، تند و نه چندان مستدلل را به طور كامل در مجلهء اختصاصي و زن روز آن زمان چاپ كرده‌اند.

4-متاسفانه و يا خوشبختانه، در ايران سال 45 يك قاضي "ابراهيم مهدوي زنجاني" به صرافت نياز به تغييرات در قانون مدني افتاده بود اما حالا كدام يك از قاضيان دادگستري و يا دادگاه خانواده به طور خاص امضايي در كمپين دارند؟

5-ميزان تحمل مخالف يا احترام به مخالف، در فضاي عمومي به قدري حاكم بوده است كه يك معمم مذهبي، حاضر به چاپ مقالات خود در "زن روز" مي‌شود و تمايل به انديشيدن و مباحثه منطقي را دست كم در صحبت، در اين زمينه نشان مي‌دهد.


حتي از ذهن هم پاك مي‌شود.

یکشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۵

احساس مسئوليت

يك بچه سه چهار ساله است. نمي‌دانم دقيق او است يا نه، اما مي‌دانم كه مربوط به آن موضوع است.
از من كوتاهتر است به وضوح.
بالا پايين يك طرفه.
بعد يك دفعه خون مي زند بيرون. گرم و غليظ و قرمز. تو خواب هراسان مي شوم و قلبم به شدت مي‌زند. دستمال كاغذي چاره نمي‌كند.
همه جا خون شده است.

خواب ديدم.

پنجشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۵

حست منتقل شد.

يك نفس و تند مي‌دود. صداي هن هن نفس خودش را مي‌شنود. ته گلويش سرد شده است. انگار يك تكه يخ تو گلويش گير كرده است. اما خوب! خشك خشك است. چشمهايش را مي‌بندد. مسير را حفظ است. از گوشه‌هاي پلكهايش بي‌اختيار اشك مي‌آيد. گويي كه تخليه مي‌شود، از فشار رويش كم مي‌شود، اما تا آرامش فاصله زيادي دارد.
- هههههههههي چي‌كار مي‌كني؟
- من؟ ...من!... من... ببخشيد.
- با چشم بسته مي‌دوي و مي‌گويي ببخشيد؟
- من ... چشمهايم؟.... ببخشيد.
- اينجا كه فقط مال تو نيست هر جور دلت مي‌خواهد بدوي
- متوجه شما نشدم ببخشيد...
همين طور كه ازش دور مي‌شود صدايش كم رنگ مي‌شود.
- خوب من هم چشمهايم را ببندم نمي‌بينم كي به كي است...چي به ....
موهايش را سيخ سيخ از زير روسري زده بيرون مرتب و صاف آن زير مي‌خواباندشان تا كسي آشفتگي او را نبيند.

***
چشمهايش را بسته. اشكي كه از گوشهء چشمهايش مي‌آيد را باد سريع تبخير مي‌كند. صورتش يخ يخ است، درست مثل گلويش كه از خشكي يخ كرده است. صداي هن و هن نفسش چنان بلد مي‌شود كه خودش فكر مي‌كند دارد به چيزي شبيه فرياد يا جيغ نزديك‌تر مي‌شود.
- آههههههههههها مراقب باش.
- ها؟ من؟ ...من! ....من...ببخشيد...
- حالتان خوب است؟
- من...متاسفم....ببخشيد
- چيزي شده است؟ با چشم بسته مي‌دويديد! اتفاقي براي چشمهايتان افتاده است؟
- چشمهايم؟... مي‌سوزد....اااا .... نه! نه! خوبم! ببخشيد
- مي‌خواهيد كمي با هم بدويم؟ اگر خواستيد راجع به دليل سوزش چشمهايتان هم صحبت مي كنيم. به اين زيبايي حيف كه سوزشش آزارتان بدهد.
- شما!... من!....چشمهايم....
روسريش را مرتب مي‌كند. موهايي را كه از كناره‌هاي آن سيخ سيخ بيرون زده است، آرام آرام زير روسري مي‌كند. سعي مي‌كند از بين دستهاي او آرام خودش را رها كند. كمي فاصله مي‌گيرد. سرش پايين است. قدمهاي مردد و كوتاه برمي‌دارد و آرام آرام سرعت مي‌گيرد. غريبه لبخند مي‌زند. گامهاي بند اما آهسته برمي دارد و با او سعي مي‌كند سرعت بگيرد.

***
هميشه اين صداي نفس نفس، چيزي شبيه ترس را تويش بيشتر مي‌كرد. و اين خشكي گلو با احساس خفگي كه ته گلويش را يخ مي‌كند. مي‌دود، با چشمهاي بسته‌اي كه اشكهايش روان است. سرعت انگار تكه‌هاي درد درونش را ذره ذره مي‌كند و رها مي‌كند. گرچه فشارش كمتر مي‌شود اما جاي خالي دردها، همچنان مي‌سوزاندش.
- خوب چمشهايت را باز كن لعنتي!
- آخ...من؟....من!....من....ببخشيد
- تو حق نداشتي آزادي من را تو اين مسير با بي‌ملاحظه دويدنت بگيري!
- من... ببخشيد...نمي‌خواستم....بي‌ملاحظهء ‌شما!...؟...
- آدمي كه چشمهايش را مي‌بندد، فقط مي‌تواند آدم خودخور خودخواه درونگري باشد مثل تو
- من؟ مثل من؟ اما من نمي‌خواستم...
- حالا با اين ضربه اين حس لعنتيت را به من هم منتقل كردي. اه برنامه‌ام را به هم ريختي.
- من .... نمي‌دانم... حسم منتقل شد؟ ببخشيد. اما...
- اما چي؟ تمام لذتم را از دويدن زهر كردي.
مبهوت غريبه را نگاه مي‌كند كه حتي بدون اينكه نگاهش كند، از كنارش رد مي‌شود. روسري را جلوي صورتش مي‌كشد و موهاي سيخ سيخ شده از زير روسري بيرون آمده را رها مي‌كند و دستهايش را جلوي صورتش مي‌گيرد. قدمهايش تند و عصبي‌اند اما نه آنقدر كه توان دويدن داشته باشند.

...

سردم است.




جمعه، آذر ۱۷، ۱۳۸۵

خواب ديدم

مي‌خواستم ببينم جواب آزمايشم آماده شده؟
باز مي كند. نگاه مي‌كند. دستم دراز مانده كه ازش تحويل بگيرم. مي‌گويد: كمي صبر كنيد دكتر بايد باهاتون صحبت كنند. دستم دراز خشك مي‌شود. مي‌گويم اين يعني جواب خوب نبوده است. مي‌گويد نگران نباشيد، الآن دكتر مي آيند. خودشان بهتان جواب را بدهند بهتر است.
خواب مي‌بينم. صحنه‌هاي قبل تكرار مي‌شود. دكتر مي آيد. همان دكتر كم مو با بلوز و شلوار خاكستريش. من را صدا مي‌كند، مثل واقعيت. تو خواب بلند مي‌شوم، سلام مي‌كنم و مي‌گويم منم. مي‌گويد متاسفانه مثبت است. و دو تا است. يكي از گذشته و يكي هم از حال. دكتر مي گويد از آزمايشتان به نظر مي‌آيد، هر دو نفر فلاني و بهماني( تو خواب به اسم نام مي‌بردشان) تا آخرش،با همين رويه پيش خواهند رفت و تو ذره‌اي هم اهميت نداري. از حالا تا انتهاي وضعيت تمام مسئوليت فقط و فقط مال تو است.
تو خواب مي‌گويد بهتر است چند روز بعد اگر پزشك خودتان صلاح ديد، دوباره تكرار كنيد(مثل همان چيزي كه در واقعيت گفت)؛ اما چيزي تغيير نمي‌كند. تو محكوم به اين شكنجه هستي.

پنجشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۵

طيف

نمي‌دانم از كدام متن يا كدام فيلم و يا كدام دورهء فكريم بود، كه تو ذهنم ماند كه نفرت كم‌ارزش‌ترين دليل عشق است، ولي شايد از ماندني‌ترينهايش.

عزيزكم بيا شفاف جلو بريم، ازت بدم مي آمد. دوستت نداشتم و گاه به تنفر مي‌رسيد، اما نمي‌دانم نگاه تيز و برنده‌ بود، يا زير ميزي رد كردن وسيله كه گناه پنهان بماند، يا صورت سرخ شده‌اي كه برايش سخت بود تو چشمهايم نگاه كند، كه فكر كردم دوست دارم باشي و بماني و دوستت خواهم داشت.
دستهايم مي‌لرزيد نه! همه‌جايم مي‌لرزيد. سرم داغ شده بود. دندانهايم به هم مي‌خورد. مطمئنم صورتم از حرارت سرخ شده بود. عزيزكم از تو مي‌ترسيدند؟ يا از من؟ يا از خودشان؟ يا از اتفاقي كه در ذهنشان مي‌افتاد؟ يا از تلنگري كه من و تو به كارتونكهاي پوسيدهء ذهنشان مي‌زديم؟

عزيزكم! هم اين حرفها براي تو بد است و هم براي من كابوس چندين روزه‌ را به بار مي‌آورد كه ممكن شادي را ازمان بگيرم، اما عزيزكم! تنهايي وقتي درك مي‌شود كه تو با كسي حرف بزني و تو و او تغيير كرده باشيد و براي دوست داشتن دوباره، ‌تمام گذشته فقط يك شروع باشد.
عزيزكم! حالا تويي و من؟؟؟؟؟؟

مي‌بيني تعليق خودش را به هر شكلي كه هست به من گره مي‌زند. باز بايد منتظر بمانم. بيزارم از تعليق! بيزارم از انتظار! بيزارم از ....!

***پي‌نوشت: چقدر نياز دارم به اين واژه كه تويي. به عزيزكم. به تو.

سه‌شنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۵

رو به انحطاط؟؟؟

تفاوت عكسهاي دو سال پيش با چهار پنج ماه قبل، قبلن به شگفت انداخته بودم، اما حالا نوشته‌هاي دو سال قبل...

به وضوح پير شدي دخترك!!!

تفاوت وقتي كه تصور مي‌كني اتفاقي به فلان شكل خواهد افتاد، و وقتي كه اتفاق مي‌افتد.

تفاوت وقتي كه همه چيز در ذهنت آرزو است و چيدمان زندگي به خواست تو جلو مي‌رود، و وقتي كه آرزو‌ها كوچك و كوچك و كوچك شده و عملي مي‌شوند و زندگي چنان غير قابل باور جلو مي‌رود كه ديگر حتي از واقعيت مي‌ترسي كه حتي چيزي آرزو كني.

تفاوت وقتي كه دختر بيست و دو سه سالهء شاد پرشور پر انرژي هستي و وقتي كه پير شده اي اما هنوز دختر بيست و پنج شش سالهء خستهء كمي مبهوت نه چندان شاد هستي.

تفاوت بين وقتي كه فكر مي كردي دنيا را فتح كردي و حالا كه سرگيجه‌ها و حالت تهوع‌ها و دردها بهت ثابت مي‌كنند كه دنيا تو را فتح كرده است.

به وضوح احساس مي‌كنم آرزويي ندارم. به وضوح در انتظار چيزي نيستم. به وضوح هيچ تصوري از آينده ندارم. و واقعن به وضوح پير شده‌ام.... احساس خوبي نيست.

كودكم تو را نمي‌خواهم و نيز نبودنت نگرانم خواهم كرد.

دوشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۵

به استقبال درد

درد چه عزيز شدي اين بار! همين كه مي آيد، تازه مي‌شوم.
گرچه هر شادي مقدمه‌اي براي پيچيدگي بعدي است، و گرچه درد امروز يعني چيزي شبيه يك مشكل بزرگ براي ده – پانزده سال بعد. اما درد امروز را ترجيح مي‌دهم به كوچكترين اثري از چيزي كه...
اضطراب تا زير و زبرم نكند، اين داستان را خلاصي نيست.

جمعه، آذر ۱۰، ۱۳۸۵

نه ماهه

فوئونگ- كاش اين رنج كه مي‌كشم، نذري باشد تا تو بماني.
راهب- كاش از هر سوي شانه‌ام سري مي‌روييد تا هر كجا كه مي‌روي ببينمت!
فوئونگ- مرا نگهدار- مي‌ترسم. كاش مرا با طنابي به خود مي‌بستي تا از تو گم نشوم- يا نه، روح‌مان را به هم گره بزن!
راهب- سرنوشت را ببين! راز نذر پدرانم، دام آزموني چنين دشوار بود؟ چه آتشي ست، نامش بي‌قراري!
فوئونگ- آري- سرنوشت! همان دستي كه مرا و تو را از سرزمين پدري تا دو سوي اين قله كشاند، تا بر ستيغ كوه هم را بيابيم. مي‌ترسم كامه‌ي من. حتا اگر كوه جنبيد يا فرو ريخت، تو مرا رها نكن.
راهب- آه- من بسته به تيري و جدا از تو- آزمون دوري، بدترين شكنجه است!
....
فوئونگ- ما از هم متولد مي‌شويم – كدام زايشي بي‌درد بوده است؟

نيلوفر آبي / حميد امجد / تو و من / 11 آذر 84


***
نطفه‌مان شكل گرفت. آبستن شديم. هر دو. جنينمان با مهر و خون و مهر نه ماهه شد و من باز براي چندمين بار متولد شدم. جنيني كه زايشي شايد نبيند. آبستني كه شايد هرگز بار زمين نگذارد، اما حتي اگر اين جنين خيال تولد نداشته باشد، هر چه دير هر چه دور هر چه سنگين عزيزش مي‌دارم كه نطفه‌اش سهمي از تو دارد و درست حالا كه اين كودكمان رسيده، من متولد شدم. جنينمان بگذار چندين و چند ساله شود، درست مثل من. خوب! حسابش ساده‌تر. من و دوري تو با هم بزرگ مي‌شويم. يا من پير مي شوم و او بزرگ.


به اندازه بيست و پنج تا نه ماه دلتنگم. به اندازه بيست و پنج تا دويست و هفتاد و شش روز دلتنگم و مشتاق. به اندازه بيست و پنج تا شش‌هزار و ششصد و بيست و چهار ساعت نيستي و هستت هست و دلتنگيم هم هست و تو .... .


امروز چرا اين قدر بي‌قرارم و بي‌امان؟ چرا درست امروز چنين ريش مي‌كندم دلتنگي؟ چرا اينچنين امان مي‌برد و قرار مي‌برد و ..... .
به اندازهء همه دلتنگيهايم شادي برايت. به اندازهء همه ساعتهاي نبودن، پايداري برايت. به اندازهء همه روزهاي زندگي جنينمان، تولد و تازگي و شادابي برايت. به اندازهء تمام ماههاي بي‌قراري، قرار و آرامش برايت.


من و .............. تو/ 11 آذر 85

چهارشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۵

شوخي = عسر و حرج

آزار رساني روحي و رواني، چيزي است كه مي‌تواند خيلي خطرناكتر از آسيبهاي جسمي باشد، و به دليل غير ظاهري بودنش، اثباتش خيلي سخت است.
يك واژهء مسخرهء فقهي به نام "عسر و حرج" براي اين وضع در نظر گرفته شده است در قانون مدني كه حقوقدانان نتوانستند تفسير شفافي از آن به دست بدهند.
از طرفي زنان بسيار زيادي هم هستند كه با وجود آزار بسيار زياد رواني نتوانستند با اين ماده چيزي را ثابت كنند و عسر و حرجشان را به دادگاه معرفي كنند.
من اسم اين ماده را مي‌گذارم خشونت. حالا خشونت جسمي، جنسي و يا روحي.

يك چيز بامزه اين وسط بگويم در تمام فرهنگهاي متمدن دنيا، تجاوز جنسي حتي شريك جنسي(همسر) هم وجود دارد و قانون در برابر آن نه تنها مسئول است، بلكه نقش حفاظتي را هم براي زنان به عهده دارد. حالا اينجا حتي اگر زن طبق هر دليلي به دادگاه درخواست شكايت بدهد و بخواهد بر اساس آن دلايلش دادگاه راي به طلاق بدهد، تا صدور حكم و اثبات هر دليلي، حتي عسر و حرج، حق عدم تمكين يا (سرباززدن از ارتباط جنسي) را ندارد، در غير اين صورت مرد مي‌تواند با اعمال هر گونه فشاري زن را آزار بدهد.

حالا اين را گفتم كه به خشونت رواني برسم، اما طولاني شد.

تا حالا آدمهاي زيادي را ديدم، به خصوص در هم نسلان، كه گرفتن شريك جنسي و عاطفي ديگر (يعني به جز دوست دختر يا همسر فعلي، يكي ديگر) تو شوخيهايشان خيلي راحت جا باز كرده است، و شايد خيلي كم باشند دختراني كه در برابر اين شوخي واكنش نشان ندهند و ناراحت نشوند، گرچه وقتي تكرار مي‌شود و شوخي مي شود، لوث مي شود و معني واقعيش را از دست مي‌دهد.
اما به نظرم در هر صورت يك جور تحقير است، كه گاهي فقط براي جلب محبت و يا توجه بيشتر دختر بيچاره است. (اين هم يكي از ناتواناييهاي ماست كه درخواست محبت و توجه را بلد نيستيم و يا آن را كار ناپسندي مي‌دانيم، متاسفانه به ويژه مردان كه به نظر مي‌رسد تواناييهاي عاطفي كمتري نسبت به زنان دارند.) شايد انگشت شمار شوخي از طرف دخترها هم بوده باشد، اما چون به طور كل مردهاي ايراني از نسلهاي قبل و به نظر مي رسد تا نسلهاي بعد، با اين موضوع اصلن شوخي ندارند، در عوض چند همسري، چند پارتنري، چند معشوقگي براي مردان ايراني ازلي و ابدي به نظر مي رسد، برعكسش (يعني شوخي تهديد آميز به برگزيدن يار ديگر يا بودن و لذت بردن بيشتر با يار ديگر)هميشه هست.

بدترين شوخيها، شوخيهايي است كه تحقير كننده، مسخره كننده و توهين آميز است. اميدوارم روزي بشود اين جزئيات را هم به عنوان عسر و حرج درنظر گرفت، چون وقتي تكرار بشود، به نظرم آسيب بزرگي مي زند.

دوشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۵

Bang Bang

From the album "Kill Bill Vol. 1 Soundtrack"
اين را Nancy Sinatra براي فيلم kill Bil خوانده بود. ازش خوشم مي‌آيد

I was five and he was six
We rode on horses made of sticks
He wore black and I wore white
He would always win the fight
Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down.

Seasons came and changed the time
When I grew up, I called him mine
He would always laugh and say
"Remember when we used to play?"

Bang bang, I shot you down
Bang bang, you hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, I used to shoot you down.

Music played and people sang
Just for me the church bells rang.
Now he's gone, I don't know why
And till this day, sometimes I cry
He didn't even say goodbye
He didn't take the time to lie.

یکشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۵

من يا مادر بچه‌ام؟؟؟

مي‌گويم من را محكوم مي‌كني به استبداد، تحقير مي كني با نمادهاي پوسيدهء سنت، و برايم تعيين تكليف مي‌كني به بهانهء دوست داشتن.

يك دختر بيست و پنج- شش ساله با تمام آزاديها، شاديها، نيازها و تجربه‌هايي كه بايد داشته باشد، مي‌خواهي در چهارچوب ذهني خودت ببري، فقط چون يك جاي دنيا يك روزي شايد 25-26 سال قبل دختري بيست و دو- سه ساله رفتاري كمي شبيه من و افكاري نزديك به من داشته است و به هر دليل از پس زندگي شخصي خودش به نظر تو خوب برنيآمده است.

مي‌خواهي تمام انديشه‌هايي را كه حاصل 10-12 سال مبارزه و سرسختي و تجربه و
مطالعه و چه و چه است، كنار بگذارم كه چي؟ كه يك روزي شايد ده سال بعد اگر بچه‌اي به وجود آوردم كه بود نبود آن كاملن به خواست من است،‌ بتوانم از پس تربيت و زندگي آرامش خوب بر‌بيايم.

شايد كمي تند و افراطي مي‌گويم، اما تو من را رحمي مي‌بيني كه براي مادر بودن بايد زندگي كند، در صورتي كه من انساني هستم كه شايد روزي بخواهم مادر هم بشوم و يا نه.

مي‌گويم بگذار شفاف بگويم، من دوست داشتن را كه مجوز تعيين تكليف مي‌دهد و بهانه مي‌سازد براي امر و نهي نمي‌فهمم. گرچه حتي هيچ نوع ديگر دوست داشتن را هم ظرف 8 هفته باور نمي‌كنم.


و حالا تو، آن روز كه گفتم من تحت فشار تصميمي گرفتم كه ممكن بود اگر زمان مي‌گذشت تصميمم متفاوت مي‌شد و مسئول دست كم بخشي از آن فشار تويي يادت است؟

آرزو مي‌كنم بتواني دست كم قسمتي از اين آسيبها را جبران كني.

شنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۵

nightmare!

خواب ديدم خون دماغ شدم. طولاني بود و بند نمي‌آمد. تمام دور لبهايم و زير بيني‌ام و روي صورتم خوني شده بود.
حالت تهوع دارم. دوست ندارم بروم.

جمعه، آذر ۰۳، ۱۳۸۵

Widower

يك سري لغت انگليسي هيچ مشابهي تو فارسي ندارد.
مثلن Widow يعني زني كه شوهرش مرده و بعد از آن هنوز ازدواج نكرده است.
Widower يعني مردي كه همسرش مرده و بعد از آن هنوز ازدواج نكرده است.
شايد بشود براي اولي بيوه را انتخاب كرد. حالا تو فرهنگ فارسي(عميد) بيوه يعني زني كه شوهرش مرده يا به دليل طلاق از او جدا شده است.
اما براي دومي هيچ واژه‌ي‌ مشابهي وجود ندارد.
1. برخلاف بقيه صفتها كه در فارسي كمتر بر اساس جنسيت متفاوت است، بيوه فقط مخصوص زنان است.
2. مردن همسر براي يك مرد به نظر مي آيد آنقدر چيز بي‌اهميتي بوده است كه چنين واژه‌اي اصلن در فرهنگ ما كاركردش را پيدا نكرده است.
3. زوجيت براي مردان در فرهنگ ما فقط از لحاظ فيزيكي و نه احساسي تعريف شده است، كه مرگ يك همسر كوچكترين فشار عاطفي به نظر وارد نمي‌كرده است بر آقايان كه اين مي‌تواند دليلش چند همسري يا داشتن چند يار جنسي همزمان بوده باشد كه تمركز عاطفي بر يك نفر را تقريبن از بين مي‌برد و نابرابري عاطفي بين زن و مرد به وجود مي‌آورد.
4. طلاق همان طور كه الآن هم عرف بر زنان فشار مي آورد، هم‌پايه مرگ شوهر محسوب مي‌شده است و شايد از لحاظ فشار روحي و احساسي معادل آن، و ازدواج مجدد پس از يك بار طلاق چنان عجيب و نامرسوم بوده است كه واژه‌اي براي آن شرايط در نظر گرفته شده است. ( گرچه اين معني از بيوه امروز بسيار نامرسوم است خوشبختانه و اميدوارم اين به معني پيشرفت فرهنگ باشد.)

***پي‌نوشت: كمي با بدبيني نسبت به فرهنگ مردسالارانه نوشتم. و فقط منظورم گستره تاريخي فرهنگ است و نه واقعيت امروز. چون مطمئنم كه امروز زوجيت براي مردان هم بسيار كاركرد احساسي- عاطفي پيدا كرده است. اما بد نيست اگر ببينيم تفاوت اختلاف امروز هم از كجاها آب مي خورد.