شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۹

Betaferon

اگر قرار باشد با يك جمله شروع كنم، فقط مي توانم بگويم مرگ بر بتافرون، بر وزن" مرگ بر ديكتاتور".

جزء عجيب ترين داروهاي ام اس است، وقتي دنبالش مي‌گردي به يك سري پروتئين سلول بدني حيواني و يا چيزي شبيه به آن مي‌رسي كه بايد تزريق بشود.
تا دلت بخواهد گران است و بي نهايت عوارض بعد از تزريق دارد.
فوايدش اينطور كه مي‌گويند ( من كه هنوز چيزي حس نكردم) اين است كه حمله هاي ام اس را كمتر و در زمانهاي طولاني تري برمي‌گرداند. خلاصه اش اين كه يك جور درمان پيشگيري كننده است.

هر يك روز درميان تزريق مي شود و تقريبن همه جاهايي كه تزريق مي‌شود تا دو هفته بعدش اثرش ( قرمزي، تورم، حتي درد) مي‌ماند.وقتي مي‌گويم همه جا يعني بازو، ران، شكم و باسن و اين خيلي عادي نيست وقتي بخواهي تو تابستان يك لباس بي آستين يا بي پاچه بپوشي بايد يك زيرنويس هم جاي تزريق ها منگنه كني كه مردم فكر نكنند جذام گرفته اي.
 بعد از تزريق به خصوص اوايل مصرف تب هاي طولاني و زياد دارد. حتي با تب بر ها هم نمي‌شود جان سالم از تب ها به سر برد. و طبيعي است كه يك روز در ميان تب شديد، جاني براي آدم نمي‌گذارد، مثلن اگر فشار پايين هم باشي، ديگر هيچي به هيچي. يكي بدتر از ديگري...
مثلن كارهاي معمول سخت تر مي‌شود در هفته هاي اول  تزريق، استخر و پياده روي و خوش خلقي تقريبن تعطيل مي‌شود.

در هر حال براي بيماراني تجويز مي‌شود كه بيماريشان هنوز خيلي گسترده نشده است. و نيز در ايران بين پزشكان متخصص ام اس هنوز تجويز شايعي نيست.

دوره اول 15 آمپول يك ماهه است.
دوره بعدي 30 آمپول دوماهه و نيز بسته به شرايط بيمار و تشخيص پزشك امتداد حتي تا دو-سه سال...
به دليل زياد بودن تزريق، بهتر است خودتان ياد بگيريد و انجام بدهيد كه البته براي كساني مثل من كه حال و روحيه اين جور كارها را نداشتند تا قبل از اين، هم فال است و هم تماشا.

پي نوشت: شانس بيآوريد بين اين تزريق ها داستان ديگر، مريضي ديگري اضافه نشود و يا پزشكتان عجله نداشته باشد كه همه چي را با هم حل كند كه پزشك محترم بنده كلن در مورد من عجله مضاعف و همت مضاعف دارد و التهاب و ام اس و همه چي را مي خواهد فوري حل كند و خلاصه كه ...

مرگ بر بتافرون

دوشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۹

19 ارديبهشت 89- اعدام ناگهاني و بي خبر 5 نفر از زندانيان سياسي

چند نفر ديگر ...

با هر حكم و هر اعدامي، انگيزه هاي مردم محكم تر مي‌شود.
و نيز ترس خودشان، بي سر و صدا اعدام مي‌كنند و بعد خبر مي‌زنند كه در حضور وكيل و بقيه بوده است.

هنوز از شوك خارج نشديم، گرچه به اهداف مصمم تر...
زنداني سياسي- حبس سياسي- اعدام سياسي... ديگر چي كم از توتاليتر هاي تاريخ داريم؟

خيلي بد است كه به جاي خبر بي‌سر و صداي اعدام 5 نفر ، عكس هاي يادگاري حضور در وزارت كشور پارسال را مي‌گذارند، گرچه با هر دليل و هر منطقي به قول بهمن

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۹

جاي خالي بچه

يك چيزهايي بدون اينكه خودش را نشان بدهد، چنان مي‌پيچد و مي‌تند در زندگي كه وقتي به چشم مي آيد به نظرت خيلي عجيب و باورنكردني مي‌آيد.

مي‌گويد يك ماشين جديد خريدند و(علي رغم عدم وجود پاركينگ در قرارداد) اجازه گرفتند كه چند شب اول ماشين نو را در حياط پارك كنند.
عملن دو تا ماشين در حياط جا مي‌شود، اما جاي يكي كمي سخت تر است و آن ديگري درست جلوي در پاركينگ است.
هميشه من ماشين را جلوي در مي گذاشتم، چون ديگر ماشين ديگري قرار نبود در پاركينگ باشد و اگر هم بود من از همه ديرتر مي‌آمدم و زودتر هم مي‌رفتم.

دختر همسايه بعد از اجازه گرفتن ماشين را جلوي در، همان جاي قبلي كه من پارك مي كردم پارك كرده است. مامان و بابا هر دو ناراحت شدند و گفتند" اجازه براي هر جايي به جز آنجا بود". متعجب بودم و مبهوت كه از مامان بابا كوچكترين خرده به همسايه ها هميشه بعيد بوده است.
گفتم من كه ديگر هر روز نمي‌آيم، اگر هم بيايم يكي دو شب سر مي زنم و مي‌روم.

گفتند به هر حال، يك جاهايي بايد خالي بماند. . .



همه پدر مادرهايي كه بچه هاي جوانشان را در اين يك سال از دست داده اند، تا مدت ها جاي خالي، گوشه دلشان عميق مي ماند.
و نيز آنهايي كه بچه هايشان ماهها در زندانند...
تفاوتش با وقتي كه بچه ها ازدواج مي كنند و يا با برنامه ريزي مي روند، همان حادثه ي ناغافل است.
تا ديروز بچه ات جلوي رويت مي‌رفت و مي‌آمد در كمال سلامت، بعد يكدفعه رفت و برنگشت در كمال بي‌رحمي و خشونت...

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۹

ام آر آي 3

خيلي خيلي عصباني بودم. احساس مي‌كردم شعورم ناديده گرفته شده است. از آن همه تلاش براي دزدي خونم به جوش آمده بود و حد حرص و تمع را نمي فهميدم.

كافي بود يك راهكاري به سمت فراموش كردن مساله يا پاك كردن صورت مساله بشنوم، مي‌پريدم به ارائه دهنده...

همه چيز را بدتر مي كرد. اين كه تو دلايل مستدلت را بيآوري و بعد تنها جوابي كه مي‌شنوي اين باشد كه چه مي‌شود، همين طوري اند ديگر... يا برو يك جاي ديگر درخواست بده يا اين موضوع را فراموش كن يا...
زدم بيرون از شركت، راهنوردي (راهپيمايي يا هر چيز ديگر كه اين طور وقتها آرامم مي‌كرد كه به لطف شرايط جديد خيلي سخت شده است و نه تنها آرام نمي‌كند بلكه كلي معضل ديگر به وجود بيآورد) در هر حال كج كردم به سمت استخر...
عجيب شده بودم، نفس گيري به هم خورده بود، چند بار آب خوردم تا از شدت سرفه توانستم خودم را جمع و جور كنم و به مغزم فشار بياورم كه وقتي زير آب را نگاه مي‌كنم به هيچ چيز ديگر فكر نكنم.

يك ساعت در آب، بيرون كه آمدم فقط به اين فكر مي‌كردم دوباره امتحان مي‌كنم، همه درزهاي دزدي را مي‌برم بهشان تحويل مي‌دهم و تا آخرش مي ايستم كه اصلاح كنند. حرفي از پس گرفتن نمي‌زنم. به هر حال قرارداد يك ساله را بايد تا آخر به انجام برسانند.

سرم سبك شده بود. آب آرام كننده بود.

تا انتها خوب انجام شد.
وقتي برگشتم با وجود سرگيجه و سردرد وحشتناك اما خوابم برد و اوضاع طبق برنامه پيش رفته بود.

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۹

بهار بلوار كشاورز

چه جالب! 5 ارديبهشت گذشت و فقط يادم بود كه صبح بروم پزشكي قانوني و بعد هم خانه كه پيش كارگرها باشم و 4 دوباره سر كار باشم و يك روز صبح به بيمه سربزنم و ...

هيچ بهار، مثل بهارهاي قبل نيست.

در عوض در هر خيابان كه مي‌روم همه صحنه ها دوباره بر مي‌گردند:
 انقلاب
آزادي
حافظ
توپ خانه
ميدان وليعصر
كوچه پس كوچه هاي فاطمي و بلوار كشاورز
شادمان و خوش
كوچه پس كوچه هاي ستارخان
 هفت تير

هر جا يكي باتوم خورد
يكي كتك خورد
يكي كشته شد
يكي دستگير شد
يكي جيغ زد
يكي فرياد زد
يكي
يكي
يكي


حالا همه آن خيابانها پر از صحنه هاي آن روزهاست.
صحنه هايي كه همچنان در ذهن مانده است.

محبوبه

خيلي چيزها هست كه در مدت بسته بودن اينجا مي‌خواستم بنويسم و نشد.
حالا فقط يك چيزي تو ذهنم مي‌چرخد.
محبوبه 11 اسفند دستگير شده و نزديك به دو ماه است كه بازداشت است و تقريبا 90 درصد روزها را د رانفرادي به سر برده است.
گويا سر حال نبوده است.

ديشب برادرش مي‌گفت كه محبوبه پكر بوده است. بعد از دو ماه مقاومت ازش مصاحبه گرفتند.
مصاحبه جمعي...
45 دقيقه زمان برده است.

...
.....
مي‌توانم حس كنم كه چقدر نگران و پريشان است..

پي نوشت: آخرين تفهيم اتهام به محبوبه كرمي

شنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۹

فقط خودت زندگي كن آقا!

بعد از 25-30 سال پاشد از آن سر دنيا برگشته است، محض تفريح و به روز كردن ذخيره هاي ارزي در حساب ملي.

سرش را توي زندگي شخصي تو مي‌چرخاند كه هيچ، خودش شايسته و بايسته قضاوت در مورد جزئيات زندگي تو هم مي‌داند.

اين كه كجا و چطور زندگي مي‌كني.
اينكه كجا و چطور كار مي‌كني.
اين كه فعاليت ديگري داري و چقدر اين فعاليت ها بي فايده يا بافايده است.
اينكه چاغ شدي يا لاغر.
اينكه ازدواج خوب است يا بد.
...

دست آخر كه دارد مي‌رود، جمله ناصحانه آخر را آبشار گونه مي گويد كه "بيا تركيه، يك مدت آنجايي، بعد خودشان مي‌فرستند به كشورهاي ديگر از جمله فلان جا و بهمان جا... " با يك مكث در مقابل سكوت و سردي من ادامه مي‌دهد: " اين آخري را جدي گفتمااا. رويش فكر كن. كلن زندگيت تغيير مي كند."

و يادش مي‌رود از خودش بپرسد كه آيا من مي‌خواهم زندگي را تغيير بدهم؟ تازه در آن جهتي كه او مي‌پسندد يا نه؟
و يادش مي‌رود كه با خودش چك كند كه اين مدل مهاجرت (من اسمش را مي گذارم فرار) به چه درد كسي مي‌خورد؟

و نيز يادش مي‌رود كه اگر دروازه هاي قضاوت كه نه حتي سوال در مورد زندگي ديگران را براي همه باز بگذاري، خيلي چيزها هست كه خودش بايد جواب بدهد:

اين كه چرا رفت؟
اين كه چرا آن موقع رفت؟
اين كه چرا ماند؟
اين كه چرا برنمي گردد؟
اين كه چرا در ايران هر بار يك خانه ديگر به بقيه خانه ها اضافه مي‌كند؟
اين كه چرا هيچ جوياي احوال تو نيست و فقط جوياي چگونگي زندگيت است؟
اين كه چطور است كه هر بار زندگيش تمام انتقادهاي او را به تو نقض مي‌كند؟

سه‌شنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۹

مساله زن لابلاي نگراني و بحران

يادم نيست درست چند روز از دستگيري پسرش مي‌گذشت كه بهش زنگ زدم، هيچ وقت نديده بودمش گرچه اسمم برايش آشنا بود ولي علاوه بر پسرش، دخترانش را هم ديده بودم. جوان، سرحال، خوش ذوق.

اول فكر نمي‌كرد خبر را شنيده باشم. با كلافگي و نگراني گفت، آخر مي‌دانيد چي شده است؟
گفتم بله و ادامه دادم كه نگران نباشد و پرس و جو كه دقيق چي شده است و ... قرار شد بروم ديدنش.

خيلي با محبت و البته نگران بود. دو سه جمله كه مي گفت به گريه مي‌افتاد. طبق معمول اين روزها كه نمي شود كاري براي كسي كرد چيزي از من بر نيامد. جز شماره وكيل كه آن هم خيلي مرحمي بر درد نيست.

بهش كه زنگ مي‌زدم، هر چه اتفاق افتاده بود را تعريف مي كرد، به هيچ كس از فاميل و آشنا چيزي نگفته بود و هر بار حس مي‌كردي كه ناگفته ها بغض شده چسبيده به گلويش.

بار آخر تنها نبودم. 3-4 نفر بوديم. نشست كنار من روي نيمكت. سرد بود. يا شايد هم من سردم بود. آخرين بار پسرش را وقتي ديدم كه از بيمارستان تازه آمده بودم و آمده بود ديدنم.

از پسرش شنيده بود. راجع به كمپين هم شنيده بود. آن روز صبح به گوشيم زنگ زده بود و خاموش بودم. درست همان روز پليس امنيت آمده بود دم در.
 يكي ديگر را پيدا كرده بود. از يك گوشه اي زنگ زدم و قرار را قطعي كردم.

وقتي آن شب ديدمش توضيح دادم كه چرا خاموش بودم تا فكر نكند براي جلوگيري از زنگ زدن او بوده است.

باز همه تعريفي ها را گفت. بخشي از نگرانيهايش را گفت و گريه كرد. به امنيت رسيد و گفت و از من پرسيد. موضوع زنان را شنيده بود ولي نه كامل، باز گريه كرد. گفت براي كي اين كار را مي‌كني؟ هيچ كس لياقت اين كارها را ندارد. تو خودت و سلامتيت و جوانيت را براي اين مردم نگذار و اشك مي ريخت و باز تعريف مي كرد كه پسرش چه اخلاق خوبي داشت، چه مهربان بود و ... . دستهاي من يخ زده بود. موقع خداحافظي دستهايم را گرفت تو دستهايش و باز هم اشك ريخت. اين بار براي من

درهر حال دوستمان آزاد شد، اما نمي‌دانم نا اميدي از تغيير، نااميدي از مشاركت همگاني در چند نفر ديگر وجود دارد و برآيند اين احساسها چي است؟
نمي‌دانم مساله زنان كه موضوع يك مادر نگران نيست، و لابلاي نگرانيهايش گم شده و پريشان است ، چطور بايد مطرح بشود كه انسجام ببخشد؟
چطور بايد مطرح بشود كه نگرانيها و اضطرابها و نا امني ها را هم درك كند و همراهي كند؟

شنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۹

علي آقاي گل

شادترين آدمي كه در عمرم ديده ام مرد 62 ساله كم سواد بازنشسته اي است كه در شركت ما به عنوان آبدارچي كار مي كند.

اين شركت هيچ زماني آبدارچي نداشت، اين جور كارها را هر كس خودش انجام مي داد و براي نظافت هم هفته اي يك بار يك نفر از بيرون مي آمد.
علي آقا 4 سال كه از بازنشستگيش گذشته بود، از دوست و آشنا سراغ كار ميگرفت كه كمي از خانه نشستن در بيآيد و روحيه اش را تازه كند، تا پرسان پرسان به اينجا رسيد.

صبحها 1-2 ساعت كه از شروع كار مي‌گذرد به همسرش زنگ مي‌زند و حال احوال عاشقانه اي مي كند كه فكر مي كني 1 ماه از ازدواجشان مي گذرد. اگر هم همسرش منزل نباشد و يا دير گوشي را بردارد با لحن هميشه شوخ خودش مي‌گويد "ديگر يادي از ما نمي‌كني، بچه هايت را ديدي ديگر ما را فراموش كردي."

در تمام صحبت هايش راجع به هر چيزي، كار و خانه و گذشته هم تعريف از زحمت هاي همسرش و اخلاق و رفتار او فراموش نمي‌شود.

بسيار مسئوليت پذير است و شغلش و شرايطش را پذيرفته است و به كارش مثل يك تفريح نگاه مي كند، همين است كه هميشه خوش اخلاق و سرحال است و بقيه را هم سرحال مي كند.
از چيزي ناراحت نمي‌شود، گرچه اشكالات را خوب و دقيق مي بيند حتي اگر شرايط مساعد باشد نقد هم مي كند.

همه كارمندان شركت مشتريهاي روزانه اش هستند كه وظيفه اش مي داند همه را راضي نگه دارد. هر از گاهي به جز آن ساعاتي كه خودش چاي مي‌آورد ببيند دمقي يا خسته، به جز حال و احوال ازت مي‌پرسد چاي، قليان، قهوه؟( و از من آب را هم مي‌پرسد از بس در طول روز آب مي‌خورم.)

وقتي يك خريدي، چيزي اضافه مي‌شود، مي‌گويد بهم ماموريت خورد. وقتي فاصله از شركت زياد باشد كه مجبور بشود لباس كارش را در بياورد، مي‌گويد ماموريت خارجي است.

خلاصه كه چنين شخصيتي با چنين اخلاق و رفتاري براي من نمونه يك الگوي خوب زندگي است.

پنجشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۹

جك هاي شبانه قاليباف

نوشته هاي بردهاي  LED در بزگراههاي تهران، همانهايي كه نوشته فلان جا ترافيكش سنگين است، و گاهي هم يك پيام تبريكي چيزي از رويش رد مي‌شود، از اول بهار سبز بود ، مگر آنهايي كه جملات اخطار دهنده داشت كه قرمز بود و آنها هم كه جنبه تذكر داشت زرد بود، تقريبن منطبق بر همان رنگهاي استاندارد بين المللي چراغ راهنمايي. حالا ديگر همه اش قرمز است، حتي اگر جمله اخطار دهنده اي نباشد.

اين از محدوديت هاي  قاليباف  بابت جنبش سبز.

اما از نكات نشاط آور اين بيلبردها:
ساعت 12:30 شب كه نه اتوبوسراني كار مي كند، نه مترو و نه حتي تاكسي ( به جز دربستي ها) و اتوبانها هم خلوت است ومي‌تواني 120 را راحت و بدون لايي كشي بروني،
نوشته استفاده از حمل و نقل عمومي يعني كاهش حجم ترافيك
يعني آدم بايد بخندد يا چي ...؟

چهارشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۹

آخرين دهه فروردين 89

خشكي طولاني مدت و پيوسته گلويم را كه مي‌سوزاند، مي خشكاند و پيوسته سرفه مي‌آورد، ذره ذره نرم مي كني...

دوشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۹

تماشاخانه ايرانشهر

تماشاخانه ايرانشهر بيشتر از يك سال است كه افتتاح شده است.
كنار خانه هنرمندان در پارك.
شهرداري اينجا را اداره مي كند و شعار اين تالار نزديك شدن به تئاتر خصوصي است. و اين موضوع از قيمت بليط هايش معلوم است.
دو تا سالن دارد، سالن يك صندلي هاي چيده شده و صحنه دارد ولي گنجايشش بيشتر از 200 نفر نيست.
سالن دو هم مدل نمايش صحنه پايين است كه تماشاچي روي رديف هاي نيمكت مانند از بالا تا روي سن كه در واقع زمين است، مي ‌نشيند. كه خداييش نيمكت هاي ناراحتي دارد ولي در عوض سالن بسيار بزرگ است. البته به نسبت سالن هاي چهارسو، قشقايي و... تئاتر شهر.

حالا تنها تئاتري كه تبليغ تلويزيوني و نيز گسترده شهري داشته است در اين سالهاي اخير "مكاشفه در باب يك مهماني خاموش" بوده است.
يك كار تجربي با اپيزودهاي خوب نوشته آتيلا پسياني اما چفت و جور نشدن آنها با هم. آنقدر در هم و بر هم كه يك سري از صحنه ها اضافه و نامفهوم نسبت به كل كار به نظر مي آيد.
با بازيگران گران تلويزيوني كه قيمت را بالاتر از خود تئاتر برده است.
در عوض "به خاطر يك مشت روبل" از آن كارهاي خوب است كه ارزش ديدن دارد. مثل بقيه كارهاي حسن معجوني يك نمايشنامه خوب (از نيل سايمون) بومي كرده و حتي از اتفاقات روز هم استفاده كرده است.

من اين دو تا تئاتر را در دو زمان متفاوت ديدم. براي اولين بار در تماشاخانه ايرانشهر. اما منتظر بودم كه هر دو را ببينم  بعد نظرم را راجع به سالن و نمايش ها بنويسم.

خلاصه كه بي‌خود پول بليط 15000 توماني به نمايش مكاشفه نديد (از نصف قيمت يكشنبه ها خبري نيست، اگر با كارت دانشجويي هم نصف بشود جايتان از روي نيكمت با يك زير انداز به سبك قديم به راهروها تنزل پيدا مي‌كند). همان 8000 تومان را با كارت دانشجويي نصف قيمت بخريد و از كار معجوني لذت ببريد و سالن خوب نمايش را هم در ايران تجربه كنيد.

پنجشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۹

The starry night




رزهاي قرمز و نرگس ها و آفتابگردان ها و آن دختره با توپ رنگيش ماند خانه.

و حالا اينجا فقط دو تا رز سفيد هست و "شب پر ستاره" ون گگ.

درست نمي‌دانم مفهوم اينها چي است؟
يعني از بازي بچگانه و رنگ جذاب اوليه در آمديم و ديگر از اين به بعد همه چيز واقعي تر و گاه سخت تر است؟

يا اينكه معنيش اين است كه به شب خورديم و نمي‌شود ادامه داد، حتي با هر چه نور و هر چه رنگ؟

پس چرا من سردرد دارم باز؟

سه‌شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۹

(3) زندگي با MS

حمايت هاي به درد بخور و عاطفي خوب خيلي مهم است. معمولن نورولوژيست ها (البته نه هنوز در ايران) شما را به خدمات دهنده هاي تخصصي معرفي مي‌كنند كه به شما كمك مي‌كند كه زندگي غير وابسته و فعاليت معمول روزانه تان را پي بگيريد.
- پرستارهاي تخصصي MS
- فيزيوتراپيست ها
- كاردرمانگران
- مشاوران
شايد نياز داشته باشيد در محيط كارتان تغييري بدهيد تا بتوانيد به كار قبليتان همچنان ادامه بدهيد. به ويژه كه كارفرما انتظار دارد كه شما با شرايط جديد به طور منطقي تطبيق پيدا كنيد تا بتواند براي اين كار كمك كند.
سرانجام شايد شما به وسايلي نياز داشته باشيد براي انجام كارها مثل خوردن و يا رفت و آمد.

آيا زندگي من كوتاه خواهد شد؟
با وجود پارامترها و شرايط ديگر تخمين زدن كوتاه شدن و يا بلند بودن طول عمر كار سختي است. اما MS پيش بيني طول عمر را پيچيده و سخت مي‌كند. اين بيماري ممكن است طول عمر را حدود 6 تا 10 سال كاهش بدهد، اما اين فقط يك ميانگين است و ممكن است شما بتوانيد به اندازه ي مردم هم سنتان عمر كنيد.
ممكن است كه MS اندكي طول عمر شما را كاهش بدهد اما اين اثر چندان شديدي بر طول عمر ندارد. ولي در هر حال به اين كه شما چه نوع MS ي داريد و چندين عامل ديگر وابسته است. اين كاهش ممكن است حدود 6 تا 10 سال باشد، البته اين فقط ميانگين است و تخمين اين كه چه نوعي علائمي طول عمر متفاوت ايجاد مي كند بسيار سخت است. پيشرفت نوع درمان و مراقبت هم تاثير زيادي بر افزايش طول عمر دارد.
فقط كافي شما خودتان را به اندازه قبل فعال نگه داريد و تا آنجا كه ممكن است حركتهايي كه بر روي تنفس و گردش خون تاثير دارند را كم كنيد، كه مشكل ايجاد نكنند. عفونت قفسه سينه و مثانه هم نيز MS را پيچيده كرده و بر كاهش طول عمر اثر مي‌گذارند. اگر عفونت هاي دوره اي داريد و نگران اين موضوع هستيد راجع به آن از پزشكتان سوال كنيد.

***اولين موضوعي كه به دنبالش كلي سايتها را بالا و پايين كردم، حتي قبل از تشخيص بيماري و فقط با خواندن جواب MRI اين بود كه باروري بعد از اين بيماري چطور مي‌شود؟

آيا مي‌توانم هنوز هم بچه دار بشوم؟
بله هر چند كه داروهاي تجويز شده بايد تغيير كند و يا بعضي از مردم نياز پيدا مي‌كنند كه به كلينيك هاي باروري مراجعه كنند.
دليلي وجود ندارد كه يك زن و يا مردي كه MS دارند، نتوانند بچه دار بشوند. درواقع براي يك زن اين شانس پس زدن ها كاهش پيدا مي‌كند.
شايد زنها نياز داشته باشند كه داروهاي مصرفي شان را با داروهايي كه بر دوران قاعدگي تاثير مي‌گذارد، تعويض كنند. بايد حدود سه ماه صبر كنيد و بعد از ان دوره داروهاي جديد را شروع كنيد. اين داروها شامل بتا اينترفرون و گلاتيمارر استات هستندbeta interferon, glatimarer acetate) ). اما داروهاي استروئيدي مثل پردنيزولون prednisolon نمي‌توانند بر بارداري تاثير سريعي داشته باشند. اما در هر صورت قبل از انجام اين كار بايد با پزشك نورولوژيستتان هم مشورت كنيد چون ممكن است دچار مشكل شويد.
بين 35 تا 50 مرد از هر 100 مردي كه MSدارند دچار اختلال ارگاسم مي‌شوند. در هر صورت مراجعه به كلينيك هاي باروري براي شما و پارتنر مي‌تواند مفيد باشد، چون بعضي از داروها در مردان بر تعداد اسپرم و يا به ارگاسم رسيدن تاثير مي‌گذارد. اگر برنامه بارداري داريد همراه پارتنرتان با پزشك مشورت كنيد و بعد از پيشنهادات دارويي او برنامه را شروع كنيد.
اما درهر جال 3 ماهه اول بارداري و 3 ماهه بعد از زايمان ممكن است كمي سخت باشد و حملات بيماري تشديد بشود، ولي اين حملات رفع شدني است. و نيز سرايت بيماري مستقيم از مادر به فرزند هم هرگز ثابت نشده است، گرچه در هر صورت تاثير ژنتيك هم يكي از مواردي است كه در اين بيماري وجوددارد.


آيا MSبر روي زندگي جنسي ام تاثير دارد؟

مي تواند تاثير داشته باشد.
زناني كه MS دارند ممكن است دچار كاهش تمايل جنسي بشوند و يا حتي به كل آن را از دست بدهند. و يا همچنين ممكن است نحوه به ارگاسم رسيدنشان متفاوت از قبل بشود، حتي به صورتي كه قبلن برايشان راحت نبوده است. ممكن است واژنشان كمي خشك بشود و يا عضلات آن با آهنگ معمول كار نكند.
مرداني MS دارند هم ممكن است تمايل جنسي را از دست بدهند و يا تمايلشان كم بشود. ممكن است پنيسشان دچار كم حسي بشود و در دفعات كم و در طولاني مدت به ارگاسم برسند. و يا در انزال و نعوظ دچار اشكال بشوند.
اين اشكالات ممكن است بر اثر خستگي و يا حالت تشنجي عضلاني بيماري و يا نوع داروهايي كه براي درمان مصرف مي‌كنيد به وجود بيآيد.
علاوه بر آن استرس و نگراني و ناراحتي كه ممكن است بعد از تشخيص اين بيماري در شما به وجود امده هم بتواند بر روابط شما و احساس اعتماد به نفس و خودباوريتان تاثير بگذارد. و به تبع اين بر روي زندگي جنسي شما هم تاثير بگذارد.
مشاوره مي‌تواند در مورد نگراني هايي كه داريد بهتان كمك كند (گرچه در ايران مشاوره خيلي معمول نيست و البته حس اعتمادي زيادي هم بهشان نيست). اگر احساستان نسبت به تغيير تجربه هاي زندگي تغيير كرده است، آن چيزي را كه در موردش احساس خوبي داريد انجام بدهيد كه در اين صورت به تان كمك مي‌كند. روغن ها و يا چرب كننده هاي حل شونده در آب مي‌تواند به خشكي عضلات كمك كند (مثل ژل هاي چرب كننده مخصوص). مردها مي‌تونند داروهاي محرك مثل وياگرا را امتحان كنند و يا ابزار مكنده و يا داروهاي كه به حس نعوظ كمك مي كنند. و يا ممكن است تصميم بگيريد كه داروهاي تجويز شده را عوض كنيد تا بر رفتار جنسي شما تاثير مثبت داشته باشد.
ناپرهيزي در خوردن و آشاميدن هم همان طور كه بر اعصاب شما تاثير مي‌گذارد مي‌تواند بر رفتار جنسي هم تاثير بگذارد، تاثير منفي و در بعضي رژيم هاي تغذيه تاثير مثبت. صحبت كردن با پارتنرتان راجع به حالات مختلف رابطه تان مي تواند كمك كننده باشد، و نيز كارهاي ساده اي مثل استفاده از كاندوم براي
پيشگيري از ترشحات و يا استفاده از حوله هم مي تواند كمك كننده باشد. و نيز گاهي خالي كردن مثانه به طور كامل قبل از رابطه جنسي هم مي‌تواند از هر اتفاق ناگهاني جلوگيري كند.
در هر صورت اگر هنوز نگراني راجع به تاثير اين بيماري بر روي زندگي جنسيتان وجود دارد، صحبت كردن با مشاوران متخصص در زمينه هاي بيماري MS و نيز رفتار جنسي مي‌تواند بسيار مفيد باشد. (گرچه واقعن نمي‌دانم كه چنين چيزي در ايران وجود داشته باشد.)

رشته شما چي است؟

اين آدمهايي را ديدي كه موقع كار، وقتي قد و قواره تو را مي‌بينم و يا سن و سال را از چهره ات حدس مي‌زنند واكنش نشان مي‌دهد؟

يك بخشي از واكنش اين است كه شروع مي‌كنند راجع به چيزي كه خودشان نمي‌دانند و تو قرار است انجام بدهي باهات بحث كردن و سماجت نشان دادن.

بعد از اينكه سماجتشان بي فايده بود و تو در آرامش كامل و بدون داخل شدن در بحث، كار را انجام دادي ازت مي‌پرسند ببخشيد شما رشته تان چي بوده است؟

يك بخش ديگري از افراد هم باز تحمل به خرج مي‌دهند و بحث نمي‌كنند اما ديگر نمي‌توانند اين آخري را هم نپرسيده بگذارند، لذا بعد از پرسيدن رشته تحصيلي مقطعش را هم چك مي كنند كه به آرامش دروني برسند.


اما جالب ترين قسمت موضوع اين است كه چنين افرادي در تجربه من اكثرن مرد بوده اند و اگر هم زن بوده باشند، منشي آقايان بودند و نه خانم مهندسي كه او هم درگير كار است.

دوشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۹

باز هم لايحه خانواده

گزارش خبرگزاری زنان از صحن علنی مجلس؛ لایحه حمایت از خانواده امروز در کارگروه تخصصی حقوق خصوصی بررسی می شود


يعني گيري دادند به همسرهاي متعدد هاااااا. يكي نيست بگويد بابا شما كه اكثرن دو زنه و چه بسا سه زنه هستيد ديگر با مردم بيچاره كه پول خانه و گوشت و ميوه شان را با بدبختي با يك همسر جور مي‌كنند چه كار داريد؟

تعداد امضاء کنندگان بیانیه اعتراضی علیه لایحه «حمایت از خانواده» از مرز 3000 نفر گذشت

تو اين وانفسا كه روزي 2-3 تا بيانيه نوشته مي‌شود و پاي هر كدام 200-300 تا اسم ثابت است، 3000 نفر يعني باباجان ول كنيد اين لايحه مفتضاحنه تان را...

حالا اگر فهميدند!

شنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۹

تلخ 5

يك وقت هايي كه مي‌گفتم زياده روي است و روزي كه نشود با چنين شتابي ادامه داد به ما سخت خواهد گذشت، تنها جواب اين بود: حالا كه مي‌شود.


و حالا كه مي‌گويم مي‌خواهم سرعت كم كنم، چنان افسار زمان را گرفته اي كه گويا توقف را بخواهي پيشدستي كني مبادا از غرور كم بياوري.

مي‌مانم نه چنان باشتاب و نه چنين كندي!!!

اسمش را چي مي‌گذاري؟ نمي خواهم توجيه بشنوم ولي به اين روند چي مي‌گويي؟

پنجشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۹

خانواده برابر

خانواده برابر به این معنی نیست که معادل هر مسئولیت، مسئوایت دیگری باشد. به این معنی نیست که در عوض هر کار، کار دیگری از جنس دیگر تعریف بشود.
در خانواده های سنتی که زن در خانه کار می کند و مرد در بیرون خانه، برابری معادل وجود دارد، ولی برابری به معنای واقعی وجود ندارد. چون زن از حضور در اجتماع سهمی ندارد و نیز در قبال کار، مزدی هم دریافت نمی کند.
در خانواده های مدرن هم به نظر من تقسیم کارهای منزل نمی تواند فقط بر اساس معادل کاری باشد. مثلن تمیزکاری و نظافت و تهیه غذا و لوازم زندگی شاید جز بیشترین کارهای خانه به نظر بیاید. ولی من دوست ندارم همیشه نظافت یا همیشه تهیه غذا و یا همیشه خرید با من باشد. در عوض ترجیح می دهم که در هر زمان و شرایط بخشی از کار را بپذیرم.
مثلن متنفرم از این که من همیشه رانندگی کنم و حتی طرف به جایش فلان کار را انجام بدهد. که عملن در این مورد خاص معادل کاری هم برای آن ممکن نیست.
علاوه بر آن خیلی چیزهای دیگر هم می تواند شامل تقسیم بر اساس برابری کاری بشود و یا تقسیم بر اساس برابری معادل بشود: این که هر کدام از طرفین چقدر هزینه می دهند و چه نوع هزینه ای می دهند. این که شرایط زندگی در خانواده جدید چقدر و چگونه با شرایط معمول قبلی برای هر کدام متفاوت است.

دوشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۹

مقاومت جمعی

در بین تمام کسانی که در حوادث بعد از انتخابات بازداشت شدند، عملکردهای متفاوتی وجود دارد چه در نحوه بازجویی پس دادن ها، چه در رفتار بعد از آزادی و چه در صحبت ها و یا احیانن نوشته هایش بعد از آزادی.
این که هر کدام در چه وضعیت و یا فشاری قرار داشتند، مسلمن رفتارها را تغییر می دهد، ولی جدای از همه قضاوت ها و یا حتی منصفانه تر جدای از همه تحلیل ها، رفتار تاج زاده ستایش انگیز و ستودنی است. مدتی طولانی نیست که به عنوان مرخصی از زندان رها شده است، اما دید و بازدیدش با خانواده های زندانیان دیگر، شور جمعی هدف تاجزاده را پررنگ می کند.
علاوه بر او فخر السادات محتشمی پور نیز از معدود همسران بازداشتی ها بود که دست نوشته هایش فقط مختص همسرش نبوده است و هر از گاهی سراغ دیگرانی که شاید در شرایط مشابه او هم بوده است رفته است.
همین طور خیلی زیاد بودند و هستند از بین مردمی ناشناخته که هیچ وقت اسمی از آنها نشنیدیم و در هیچ کجای معادله سیاسی و حتی اجتماعی نبودند که در سکوت بازداشت شدند، شکنجه شدند و یا حتی حکم های سنگین گرفتند و بعد از آزادی و یا مرخصی سراغ دیگر همبندیها و خانواده آنها می رفتند، دلجویی می کردند و اگر می توانستند کمک می کردند. گرچه ممکن بود شاید همین دلجویی هم هزینه جدید و مضاعفی برایشان به وجود آورد.
اخلاقی که بین فعالان حقوق زنان در تمام این سه-چهار سال به امری بدیهی می مانست.


***پي نوشت:

همين طور ديدار عيدانه تاجزاده با ابطحي و رفتن به منزل او، از آن رفتارهاي تحسين برانگيزي كه بعيد مي‌دانم حتي از بچه هايي كه مرتب نقد مي‌كنند بدون اينكه كوچكترين هزينه اي داده باشند هم بربيآيد. حالا سياست مردان و سياست زنان و آدمهاي مقاوم و هزينه داده به كنار

شنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۹

هم خانگی ایرانی

زیر یک سقف بودن چه جور تعهدی برای طرفین می آورد؟
آدمهای درگیر رابطه ی دوتایی عاشقانه چه جور تعهدی نسبت به هم دارند؟
آیا جنس تعهد زندگی مشترک، همان جنس تعهد رابطه عاشقانه بدون هم خانگی است؟
وقتی دو جنس مخالف با یکدیگر هم خانه می شوند به این معنی است که الزامن بین آن دو رابطه جنسی و تعهدی از این دست به وجود بیاید؟


دوستی(دختر) که تجربه زندگی را برای مدت محدودی در خارج از ایران داشت، تعریف می کرد که مدتی با پسری ایرانی و حدودن 10 سال کوچکتر از خودش هم خانه بوده است. در شروع زندگی در خانه مشترک بین آن دو جز دوستی و صمیمیت عادی و معمول، رابطه و احساسی دیگری نبوده است.
اما بعد از مدت نه چندان طولانی، رفتار پسرک تغییر می کند. نوع صحبت کردن و آمد و رفت روزانه اش بسیار احساسی می شود و لهجه عاشقانه به خودش می گیرد. و در نهایت در خواست بوسه و رفتار عاشقانه می کند و در جواب رد مثل خیلی از عشق های دیگر که در گروه جوانک های زیر 20 ساله طبقه بندی می شود، در پاسخ رد شنیدن به طور کل منکر هر نوع احساسی می شود. و مسئولیت احساس خودش را نمی پذیرد. و رابطه معمول هم با به هم ریختگی غیر عادی مواجه می شود، طوری که زندگی را برای دوستم با پسرک غیر قابل تحمل می کند و مجبور به ترک خانه مشترک می شود.

این تجربه از جهت قابل تامل است. یکی این که اگر اختلاف سن آنها برعکس بود (یعنی پسر بزرگتر از دوستم بود) و یا حتی از نظر سنی به هم نزدیک بودند، این تمایل باز همچنان یک طرفه به وجود می آمد؟
دیگر این که در ایران که جز خانواده، و یا به ندرت هم دانشکده ای و گاهی نیز همکار، تعریف دیگری برای هم خانگی وجود ندارد، اصلن هم خانه بودن با یک دوست (نه پارتنر) چطور باید پیش برود؟
برای عملی کردن این تعریف ها در دنیایی که به مدرنتیه نزدیک و نزدیکتر می شود و شاید تشکیل خانواده اولویت خود را از دست می دهد، چه کار باید کرد؟

جمعه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۹

تصمیم کبری 89

عیدانه نویسی هم وقت می خواهد و هم حوصله که هیچ کدامش نبود.
در عوض یک تجربه بزرگی شروع شده که هم خیلی چیزهای بعدی را تحت تاثیر قرار می دهد و هم پیشبرد آن برایم مهم است.
زندگی مستقل یک دختر خارج از چارچوب خانواده پدری و همسری هنوز هم از آن تابوهایی است که در جامعه به سختی پذیرفته می شود.
خیلی از دخترها زندگی دانشجویی را در شهر دیگری مستقل آغاز کردند و توانستند با کسب شغل و مستقر شدن در شهر غیربومی، زندگی مستقل را پیش ببرند.
و همین شرایط برای دختران و یا حتی پسرانی که به کشورهای دیگر مهاجرت می کنند هم پیش می آید.
اما نامانوس ترین حالت از دید جامعه، وقتی است که فرزندان قبل از ازدواج بخواهند مستقل از خانه پدری ولی در همان شهر زندگی کنند.
عجیب ترین واکنش خانواده این بود که اگر به جای زندگی با یک دوست (دختر)، ازدواج و زندگی رسمی (با یک پسر) بود، به خوشبختی من امیدوار و دلگرم می بودند و نگرانی خیلی کمتر بود.
گرچه در جامعه مردسالاری که برای هر کاری باید اول هویت خودت را ثابت کنی و بعد کار را پیش ببری، تصویر زندگی دو دختر با هم با تصویر زندگی یک دختر و یک پسر بسیار متفاوت است. به خصوص که اگر زندگی دختر و پسر در قالب خانواده رسمی و عرفی جامعه باشد.
و موضوع مهم دیگر این است که وقتی تصمیم جدیدی را به اجرا می گذاریم، تمام هزینه ها و فایده های آن تصمیم به کنار، شرایط ویژه ای که الزامن مربوط به آن تصمیم خاص نیست ولی وجود دارد هم می تواند جز عوامل شکست اجرای تصمیمتان بشود.
بنابراین وقت ندارم دست از پا خطا کنم و یا ساده تر این که باید حسابی مراقب خودم باشم تا شرایط در جهت اجرای درست تصمیم به نظر بیاید.

پنجشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۸

علائم MS (2)

علائم اعصاب حسي
حس خارش يا سوزش: بي حسي در جاهاي مختلف بدن- سوزن سوزن شدن- وز وز يا حركت هاي لرزشي زير پوستي
بي‌حسي: بي حسي كامل يا كاهش حسي
درد اعصاب، دردهاي بافت هاي عصبي: درد بدون علت مشخص- سوختگي- خارش و شوك هاي الكتريكي عصبي
شوك الكتريكي با حركت گردن يا سر: احساس ايجاد شوك الكتريكي در دست و پاها و يا اندام ديگر با حركت دادن سر و يا گردن
تحريكات غير معمول در اثر تحريكات دروني بدن: گم كردن آگاهي به جاي اعضاي بدن
درد عصب سه قلو: درد سه گانه مربوط به سه ناحيه از سر است: گونه، چشم، فك و شامل درد ضمن چند عمل است: خنديدن، جويدن، مسواك زدن دندان ها، صحبت كردن، احساس باد بر صورت و يا احساس لمس شدگي.

علائم عدم هماهنگي و تعادل
عدم هماهنگي
لرزش عمدي : لرزش در مقابل يك حركت صاف
اختلال در تخمين حركت: ناپايداري در تخمين حركت هاي دست و پا
عدم هماهنگي در محيط هاي كوچك: عدم تعادل در حركت در محيط هاي داخلي
اختلال گفتاري: عدم تطابق آهنگ صحبت كردن، لكنت داشتن
اختلال كشيدگي عضلاني: كندي فيدبك موقعيت دست و پا
عدم توانايي در حركتهاي دوره اي مثل انقباض و انبساط ماهيچه اي: گم كردن سرعت حركتهاي جايگزين به عنوان مثال آهنگ يكنواخت حركت

علائم روده اي، مثانه اي، و يا آلت جنسي
تكرر ادرار و انقباض مثانه: اضطرار ادراري و ادرار غير ارادي
سست شدن روده، عدم هماهنگي عضلات دفع كننده: ترديد در احساس ادرار و يا نگهداري ادرار
نعوظ غيرعادي: ضعف جنسي در زنان و مردان
فقدان اوج جنسي (ارگاسم): ناتوانايي رسيدن به ارگاسم
عقب انداختن انزال: انزال در مثانه
كمي تمايل در قواي جنسي: ناتواني در برانگيختگي جنسي
يبوست: حركات غير منظم و غير متناوب روده اي
احساس مدفوع: اضطرار روده اي
دفع غير ارادي: دفع روده اي غير ارادي

علائم شناختي
افسردگي
اختلال شناختي: مشكلات بلند مدت و كوتاه مدت حافظه- فراموشي- بازيادآوري آهسته لغات
جنون
حالت نوساني، تغيير پذيري احساسي، شنگولي
سندروم دوقطبي
اضطراب، آشفتگي
عدم قدرت تكلم، دشواري در سخن: اختلال در سخنراني، گفتگو، توليد سخن

علائم ديگر
خستگي
علائم تشديد كننده بيماري: افزايش سختي بعضي از علائم با گرما. حمام داغ، هواي گرم، ورزش سخت، استرس، خستگي انتهاي روز، غذا و يا نوشيدني داغ، غذا پختن
رفلكس مري: برگشت اسيد از معده به مري در حالت هاي افقي و دارز كش بدن
اختلال حس چشايي و بويايي
حمله ناگهاني صرعي
مشكلات بعل
مشكلات تنفسي
خواب نامنظم
سرد شدن بخش هايي از بدن بدون دليل
اشكال سيستم سمپاتيك و پاراسمپاتيك عصبي

چهارشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۸

علائم MS چيست و با انها چطور برخورد كنيم؟(1)

بيماري MS مربوط به سيستم عصبي بدن است* كه جز بيماري هاي معمولن شايع است به خصوص در ايرانِ حال حاضر. و موضوع ديگر مبتلا خانم ها به اين بيماري بيش از آقايان است.

با وجود وبلاگ ها و سايت هاي فارسي در رابطه با توضيح اين بيماري اما جايي كه كمي از توضيح علمي قضيه بكاهد و طرز زندگي را به اين بيماران با وضعيت خاص جديد پيشنهاد كند، تقريبن در بين فارسي نويسان نيست.
در عوض تا دلتان بخواهد كلي سايت خوب انگليسي زبان مي‌توانيد پيدا كنيد كه شرايط اين بيماري را در هر حال توصيف كرده است.


من عادت داشته ام كه از آزمايش، عكس، و يا حتي دارويي كه معمولن پزشك برايم تجويز مي‌كرده قبل از مصرف، اطلاعات كلي و كمي بيشتر از اطلاعات عمومي به دست بيآورم و بعد بروم سراغ مراحل بعدي.
اين كار تا حالا باعث شده است كه وقتي آزمايش فلان و يا عكس بهمان را مي‌گيرم و مي‌روم براي بازديد دوباره پزشك، بدانم راجع چي مي‌خواهد برايم درمان تجويز كند و اگر چيزي يادش رفت سعي مي‌كنم بپرسم و اگر موضوع بيماري سخت بود كه بعضي از پزشكان توضيح شرايط سخت بيماري براي شان راحت نيست، با پذيرش آن احساس راحتي را به آنها بدهم و هم با دانستن كامل قضيه پذيرش بيماري براي خودم هم راحت تر بشود.
مثلن خيلي بهتر است كه وقتي جواب آزمايش يك تست سرطان را مي گيري يك نگاه بياندازي كه ببيني چي به چي است و پزشكت را راحت با اين موضوع مواجه كني كه من مي‌دانم سرطان فلان دارم. يا هر بيماري ديگري كه ممكن در بين مردم سخت به نظر بيآيد مثل MS

اين كه دقيقن اين بيماري چي است و چطور به وجود مي‌آيد را به همان چند تا سايت فارسي موكول مي كنم با يك جستجوي ساده به فارسي سريع پيدايشان مي‌كنيد. اما اين كه علائم اين بيماري چي است را از يك سري سايت ترجمه كرده ام (ترجمه اينها چندان ساده نيست چون در فرهنگ لغات معمولي نمي‌شود همه اين لغات را پيدا كرد مگر فرهنگ لغات پزشكي و بيشتر از انها ويكي پديا ها) كه دانستن آنها از چند جهت مفيد و حتي لازم به نظر مي‌رسد:

اول اينكه اگر خودتان MS داريد دنبال كردن بيماري توسط خودتان مهمترين چيزي است كه كمك مي‌كند زندگي عادي با وجود اين بيماري مختل نشود.
هر بار كه پيش پزشك متخصص معالجتان مي‌رويد كلي معاينات مختلف انجام مي‌دهد تا پيشرفت و يا كند شدن و يا تند شدن و يا حتي ايستادن روند بيماري را در شما تشخيص بدهد، اما اينكه هر كدام از معاينات پزشك دقيقن براي تشخيص چه علامتي است حس آشنايي با بدنتان، و به طبع اعتماد به نفس سابق و يا حتي بيشتر از آن را به شما مي‌دهد. علاوه بر آن بد نيست اگر پزشك چيزي را از قلم انداخت و خود شما جديدن مشاهده كرده ايد، به پزشكتان يادآوري كنيد.

دوم اگر از نزديكان كسي هستيد كه مبتلا به MS است، با دانستن نشانه هاي دقيق اين بيماري هم خودتان كمتر نگران خواهيد بود، هم راحت تر مي‌توانيد به او كمك كنيد.
يك چيز خيلي مهم كه تجربه اش نسبتن تلخ بوده براي من اين است كه اين علائم را در دوست نزديك، همسر، پاراتنر، فرزند، يا والدين بيمارتان نجوريد. فقط با آگاهي به اين علائم با ديد باز روند بيماري را مشاهده كنيد و اگر خود بيمار توجه به اين علائم جديد را از قلم انداخت سعي كنيد طوري كه كمك كننده باشد و نه ترحم برانگيز يا تضعيف كننده روحيه، به او يادآوري كنيد.

سوم اگر جز كساني هستيد كه تا به حال چنين بيماري در نزديكيتان نبوده است، يك نگاه كوچكي به اين علائم بياندازيد تا اگر روزي كسي را با اين علائم ديديد از مسخره كردنش خودداري كنيد. (باز اين هم از تجربه هاي تلخ من است)

چهارم اگر جز كساني هستيد كه مرتب به وضع بيماري خودتان نمي‌رسيد و يا دكتر رفتن برايتان سخت است اين علائم كمك مي‌كند كه در بعضي موارد يادتان باشد بهتر است سريع به دكتر مراجعه كنيد. چون اين بيماري مي‌تواند براي سالها مخفي باشد در بدن و به طور ناگهاني با علائم شديد بروز كند.

نكته: همه علائم در يك فرد بروز نمي‌كند. يك يا چند علامت ممكن به وجود بيايد و به تدريج رفع بشود. و يا علائم جديدي باز بروز كند. اين بيماري انواع مختلف دارد كه با توجه به نوع علائم تقسيم بندي مي‌شود و درمان آغاز مي‌شود.

نكته مهم ديگر*: بيماري سيستم عصبي با بيماري رواني متفاوت است. شايد گاهي يكي به بروز آن ديگري هم منجر بشود به ندرت، اما قطعن اين دو با هم متفاوتند. بنابراين با بيماران سيستم عصبي مثل بيماران رواني برخورد نكنيد. كنترل رفتاري و فكري و آگاهي و هوشياري آنها كاملن طبيعي و مانند قبل است. و يادتان باشد بيمارستان يك بخش مغز و اعصاب دارد و گاهي هم يك بخش اعصاب و روان. اين دو با هم خيلي فرق دارند. باز هم تجربه تلخ خودم كه ترجيح مي‌دادم در دوران بستري بودن هيچ كس با چنين ديدي به ملاقات نيايد و يا احوال پرسي نكند.

علائم بينايي و علائم محركه جز شايع ترين علائم در MS هستند. اين دو تا را اول مي‌آورم و بعد به تدريج علائم ديگر:

علائم بينايي
التهاب چشم: تيره ديدگي و يا محو ديدگي- درد چشم- كوررنگي- كوري

دو بيني

حركت تشنجي كره چشم: حركت نامنظم و گاه متناوب كره چشم

اختلال حركتي بصري: عدم پايداري يا بينايي غير دقيق

رعشه يا فلج ماهيچه هاي بين هسته اي كره چشم: عدم هماهنگي دو چشم- حركت تشنجي تخم چشم- دو بيني

حركت و صدا و روشنايي كه از فشردن تخم چشم ديده مي‌شود: نور روشنايي در اثر حركت چشم يا در واكنش به يك صداي ناگهاني

نقص عصب ميان بر مردمك: واكنش هاي غير نرمال مردمك

علائم محركه
ضعف عضلاني، فلج خفيف، فلج ناقص پا، فلج يك سويه: ضعف ماهيچه ها، فلج جزئي يا خفيف

گرفتگي عضلاني، يك پا، دو پا، يك دست، دو دست، يك دست و يك پا، چهار دست و پا: فلج خفيف و گرفتگي عضلاني يك و يا چند ماهيچه و يا چند عضو

حالت انقباضي يا تشنج: از بين رفتن آهنگ منظم ماهيچه ها به طور اتفاقي، درد و يا سختي حركت آزادانه اندام حركتي مثل دست و پا

اختلال تلفظ: لكنت و يا سريع تلفظ كردن و مشكلات گفتاري

تحليل عضلاني: تحليل رفتن و لاغر شدن عضلات به دليل كم كاري عضلات

اسپاسم و گرفتگي عضلاني: انقباض غير ارادي عضلات

كشش و يا ريتم كند عضلاني، تشنج عضلاني: اشكال در وضع ايستادن و يا قرار گرفتن اندامي

تشنج ماهيچه در دست پا و يا كمر، لرزش ناگهاني ماهيچه ها: تكان شديد و ناگهاني عضلات- پرش عضلاني

مجموع علائم ذهني و بدني حركت ناپايدار پا: حركات غير ارادي پا به ويژه حركات پردردسر در شب

سقوط پا: حركت سخت قوزك و انگشت پا كه باعث مي‌شود نيروي بيشتر از معمول براي جلوگيري از سقوط پا در اثر جاذبه زمين
مصرف شود

واكنش هاي غير عادي: MSR، واكنش كند يا غيرنرمال كف پا- واكنش كند و يا غير نرمال قوزك پهلوي پا- اشكال در محكم گرفتن اشياء با دست (C5)

یکشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۸

تلخ 4

كبود شد بيخود و بي جهت
خونمردگي زير پوست لابلاي مويرگ ها
پيچ گشتي دو سو از دستم در رفت و كف دستم فرود آمد باز يك شكاف ديگر

من من مي‌كنم و به جاي يك كلمه يك جمله مي گذارم

شده آرزو كني كاش فلاني را مي‌گرفتند تا ياد بگيرد برايت نصايح نستوه نسرايد؟

شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۸

تلخ 3

تاجزاده هم آمد.

با آن استقامت، با آن آزادگي، با آن صلابت.

با هر آزادي بغض مي‌كنم به تعداد آدمهايي كه در زندانند.

عاطفه نبوي از 25 خرداد در زندان است.
شيوا هنوز مقاوم است و زنداني.
بهاره هدايت در زندان مانده است.
اميد به بازداشتش اعتراض كرده است و باز تمديد شده است.
محبوبه كرمي بي‌دليل و بي اتهامي مشخص در زندان است.
كاوه كرمانشاهي در زندان كردستان است.
و
و
و
...

تلخ 2

تو چشمهايم نگاه مي كند و مي‌گويد آخر براي چي؟ مگر چي شده بود؟ از چي خسته شدي؟
و گريه گريه گريه

و تمام حرفها را براي چندمين بار قورت مي‌دهم.

فقط مي‌گويم با اين كارها هم اعصاب خودت را خرد مي‌كني هم اعصاب من را.

( تو ذهنم مزمزه مي كنم كه الان وقت ندارم اعصابم خرد بشود، الان وقت ندارم با اعصاب خرد اجراي تصميم را سخت تر كنم، الان همين تصميم به اندازه كافي هزينه دارد نبايد بيماري چيز ديگري را اضافه كند.)

هر يك چيز كوچكي كه برمي‌دارم مي‌گويد 2-3 روز برو بعد اگر توانستي (و اين را طوري مي‌گويد كه خودش را اميدوار كند كه نمي‌توانم، گرچه مي‌داند هيچ راهي تا وسط نرفته ام)... اينها را نبر ديگر

تلخ 1

سخت ترين چيز دنيا بي‌خانماني است.

بعيد مي‌دانم درك كني چي مي‌گويم.

سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۸

امنيت شغلي

از آن حقوقي كه حدود 50% كمتر از مردان مي‌گيري،

وقتي ميفتي گوشه بيمارستان و بيمه بايد پولش را بدهد همان نصف را هم نصف مي‌دهد چون تو زني.



منیره نوبخت،رئيس شوراي فرهنگي ـ اجتماعي : كاهش ساعت‌كاري زنان ناامني شغلي نمي‌آورد!


داريم از اين فضاي امن كاري حضييييي مي‌بريم كه نگو

یکشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۸

اميد

اميد خوارزميان از روز 19 بهمن صبح بازداشت شده است.
در اين 27 روز اميد هيچ ملاقاتي نداشته است.
خبر بازداشتش در هيچ سايت و خبرگزاري منتشر نشده است.
جز يك بار ديگر با خانه تماس نداشته است.
اتهامش مشخص نيست.
اميد در هيچ حزب و گروهي فعال نبوده است.
به هيچ اقليت ديني معتقد و وابسته نبوده است.
خانواده اش هيچ سابقه ي سياسي و يا بازداشت و يا اعدام نداشته اند.

اما هيچ دوستي خانواده را راضي نمي‌كند كه خبرش را منتشر كنند.
خانواده هيچ دسترسي به جايي و كسي ندارند.
حتي پدر اميد در سفر خارج از كشور است و بي خبر از وضعيت اميد.
كاش قبل از هر كاري خانواده ها را با خبرسازي و تاثير آن آشنا مي‌كرديم.

شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۸

تكه هاي از پيام تبريك زهرا رهنورد به مناسبت 8 مارس

جنبش سبز تبلور آرمانهای هر انسان آزاده و عدالت طلبی است .و جنبش سبز به خاطر همین آرمانهای والای انسانی و اخلاقی است که زنان را ارج می نهد و نقش بزرگ آنان را در طول تاریخ بشری و در تاریخ ملی و اسلامی ایران قدر می شناسد .زنان پیوسته در تاریخ مبارزات آزادی خواهانه همپای مردان درسرنوشت ملی و انسانی بشری سهمیم بوده اند.

هشتم مارس(هفده اسفند) ،روزجهانی زن در پیش است . جنبش سبز اهمیت این روز بزرگ را می شناسد و می داند چه رنج ها و نامرادی هایی که زنان تحمل کردند تا عصاره مطالبات آنان در این روز رخ نمود و برگی پرشکوه و زرین به فهرست پویش های تعالی خواهانه ، آزادی خواهانه و مساوات طلبانه افزود....

اما امروز ، زنان پیشتاز در جنبش سبز ، حیرت زده همچنان شاهد نگاه ها، رفتارها و قوانین تبعیض خواهانه ای هستند که نقاب زده ، هر روز در گوشه ای مطرح می شوند. گویی برای هر یک از مطالبات به حق زنان برای کسب آزادی و رفع تبعیض پاسخی متضاد در آستین نیروهای واپس گرا و حاکمیت پنهان شده و در موعد مساعد روی میز محکمه گذاشته می شود ...

در این دنیای مدرن و پیچیده فهرست شگفت انگیزی پیش روی ماست ، مالامال از ظلم و تبعیض و بی عدالتی به بهانه حمایت از خانواده ، قانون چند همسری مطرح می شود. توجه کنید اینک زمانه کمون اولیه نیست بلکه دنیای امروزیست ، دنیای فردیت ها دنیای عشق و محبت یک زن و یک مرد به یکدیگر ،دنیای فرزندانی که به آغوش یک پدر و یک مادر نیازمندند .و نه یک پدر و چندین مادر ، راستی آیا لازم

است برای ایجاد یک نظام هدونیستی لذت گرا قانون تدوین شود، پیشنهاد این است که لذت گرایان را به حال خود بگذارید! آنان کار خود را خوب بلدند....

به رسانه ملی بیاموزید از ارائه الگوی رفتاری زن سلیطه بد اخلاق ، زن مطیع ، زن سلطه طلب دست بردارند و زنان واقعی را که در سرزمین ما عزت و عظمت آفریدند الگوسازی کنند ....

دیه نامساوی زن و مرد ،قوانین تبعیض آمیز مربوط به طلاق و تابعیت ،سن پایین مسوولیت کیفری برای دختران و …آیا روح وانسانیت و جسم زن را خدا نیافریده؟ مطمئنم که مردان آزاده کشورمان نیز از این تبعیض ها رنج می برند و سر افکنده اند .مشکل قانونی حضانت مادران ، صحنه زجر آور دیگری است که به قول سعدی دلی از سنگ بباید به سر راه فراق تا تحمل کند ، آن روز را که مادر از فرزند جدا می شود....

زنان روزنامه نگار زنان مبارز ، زنانی که در کوچه و خیابان و در عرصه های مختلف از فعال جنبش زنان تا فعال حقوق بشر و کودکان، زنان کارگر و زنان معلم ،همه و همه مصمم و استوار گام برمی دارند و از تحمل زندان و دیگر تهدیدها و مشقت ها نیز هراسی ندارند. کدام را بگویم؟


لينك كامل اين پيام در كلمه موجود است كه ظاهرن فيلتر است.

سايت لايحه خانواده




اين لوگوي سايت اعتراض به لايحه خانواده است.

سه‌شنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۸

word finding

بالاخره سمينار برگزار شد.

چند تا كلمه را پيدا نكرده باشم خوب است؟
4-5-10...؟

ولش كن مهم نيست چند تا. اما سرعت حرف زدنم را سعي كردم بالا ببرم كه لغات گم شده تويش پيدا نشود و به محض پيدا كردن واژه ها دوباره جمله را تكرار كردم.

به صورت آقايون مهندس هم طوري نگاه مي‌كردم كه مثل شاگردها بقيه جمله ام را خودشان كامل كنند.

خلاصه اينكه اين دفعه جواب داد.
گرچه بعدش آنقدر به مغزم فشار آورده بودم كه ديگر داشت از تخم چشمهايم در مي‌آمد.

ولي جالب ترين قسمت اين بود كه مدير سمينار گفت خانم مهندس پس با اجازه تون براي سال ديگر هم برنامه هايي براي سمينارهاي ديگر را مي‌گذاريم.
مي‌خواستم بهش بگويم يادت باشد اين بار با تاريخ هاي بستري من چك كني.

دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۸

روزمرگي

روي برگه گرفتن جواب آزمايش نوشته است:

در تاريخ جواب دهي بين ساعت 17 تا 19:30 مراجعه كنيد.

ساعت 3-4 دقيقه از 5 عصر گذشته است.
كسي كه پشت تلفن جواب مي‌دهد، بعد از چك كردن شماره پذيرش و نام مي‌گويد: ساعت 6 (عصر) آماده مي‌شود.

حدود 5 دقيقه بعد آنجاييم.
تو برگه ها مي‌گردد و با تعجب مي‌گويد "همين الان زنگ زديد، با هواپيما آمديد؟" و جواب آزمايش را حاضر شده تحويل مي‌دهد، من بيشتر از او تعجب مي كنم كه پس چرا...

حتي پشت تلفن، حتي براي آدمهاي ناآشنا تاخير ايجاد كردن هم ... از آن كارهاي عجيب ايراني ها شده است.

یکشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۸

خط قرمز

نفهميدم چرا با صورت آمده بود در زندگي شخصي مان...

و نفهميدم چرا اين همه به هم مي بافت تا از ته توي چيزي كه به او مربوط نبود سر دربيآورد...

شنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۸

سميه آزاد

هيچ پنجشنبه اي نمي‌توانست مثل 6 اسفند دلچسب باشد.

در آغوش گرفتن سميه بعد از نزديك به 70 روز بازداشت، خيلي جانانه بود.

روزهاي بازداشت سميه خيلي مظلومانه و در عين حال پر مقاومت بود به نظر من.

از دوست داشتني ترين آزادي ها بود.

سه‌شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۸

اين بار دوم

نزديك شدن يك برنامه سمينار است كه من را به اين روز مي اندازد يا اين روزها مي‌گذرد تا كارم را صامت كنم؟

يا همه چيز دست به دست مي‌دهند كه براي تصميم هاي جديد همه چيز سنگلاخي كامل بشود؟

يا چي؟

یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۸

چوب دو سر مغموم

اين راه فقط دو سر دارد؟


يا ديگري بايد تو را خوشبخت ‌كند، يا تو بايد ديگري را خوشبخت كني؟

تكليف استقلال در جهان مردسالار چيزي جز سلطه پذيرفتن يا به دوش كشيدن بار ديگري نيست؟

پنجشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۸

ارتش سايبر از دوستان ماست

قبلن يك چيزي در مورد نزديك بودن با ارتش سايبري نوشته بودم،
اما هر چه مي‌گذرد و هر چه خبرهاي و نحوه فعاليت و نحوه انتخاب اعضاي آن بيشتر مشخص مي‌شود، يك نگراني و در عين حال غم سنگيني بيشتر رو دلم سنگيني مي‌كند.

وقتي دوستهايي داشته باشي كه جز معدود آدمهايي باشند كه بتوانند يك كارهايي را انجام بدهند، وقتي بداني آن دوستها جداي از هدف نهايي كار برايشان به انجام رساندن كار مهمتر باشد، وقتي بداني كارهايي هست كه از هزار دست مي‌چرخد تا گلوي مردم را بفشارد و بداني شناخت دستي كه به دوستان كار مي‌دهد، كار ساده اي نيست...
نگراني و غم هر بار سنگين تر فشار ميآورد.
هر اسم و هر تحليلي داشته باشد، من مي‌گويم فشار، مي‌گويم خشونت و مي‌گويم خفقان.

بيشتر از هر وقت ديگر آروز مي‌كنم اين دوستانم زودتر از هر كس ديگر از ايران مهاجرت كنند، من آدمي نيستم كه با اين مهاجرت ها به خصوص در اين شرايط راحت كنار بيايم و آن را تنها راه حل بدانم، اما همچنان آروز ميكنم كاش دوستانم از ايران بروند.

چهارشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۸

بررسي دوباره لايحه خانواده در شلوغيهاي بعد از انتخابات

اعتراض بيش از 1200 مدافع حقوق برابر به لایحه حمایت از خانواده: نگذاريم لايحه ضد خانواده در مجلس به تصويب برسد

هم میهنان عزیز؛ زنان و مردان برابری خواه و عدالت جو

کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس شورای اسلامی، در اقدامی عجولانه و نابخردانه مواد 23 و 25 لایحه به اصطلاح «حمایت از خانواده» را با اعمال تغییراتی بی فایده و غیر موثر برای حمایت از نهاد خانواده، به تصویب رساند. این لایحه، نه تنها از قانون 35 سال پیش یعنی قانون مصوب سال 1353 بسیار عقب تر است، بلکه قصد دارد چندهمسری مردان را قانونی کند. براساس لایحه جدید، اگر زنی مبتلا به بیماریهای صعب العلاج شود، یا شش ماه از خانه غیبت کند، یا حتا اگر به طور نمونه به دلیل صدور چک بلامحل زندانی شود، شوهرش می تواند همسر تازه ای اختیار کند. در حالی که در شرایط عکس آن، زن حتی حق طلاق هم ندارد.
...

امضا براي اين بيانيه در اين آدرس ادامه دارد

سه‌شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۸

بیست و چند سال دیکتاتوری؟

وقتی تنها دخترشان خیلی کوچک بوده است، همسرش اعدام شده است. بعد از همه این سالها زندگی جدیدی، خانواده¬ی جدیدی تشکیل نداده است و همچنان تمام جزئیات زندگی با همسرش را به یاد دارد و با احساس کامل آنها را تعریف می¬کند. حساس است به هر چیزی که فکرش را بکنی. به اعتمادنکردن به کارش، به کار زیاد، به نشناختن سابقه شخصی خودش، به شناختن سابقه همسرش، به توجه نکردن بهش، به توجه کردن زیاد بهش و ... .

در تمام 8 ماهه بعد از انتخابات هر روز که قرار بود اجتماع و راهپیمایی بشود، دلش تو دستش بود تا دخترش را سالم دوباره ببنید.
دخترک سالم و مستقل است و مثل بقیه جوانهای این روزها پرشور ولی نه از آن دسته که فکر کنی در گروه، تشکیلات و یا جایی شبیه اینها فعالیت می¬کرده است.
بیشتر از یک هفته از زمانی که شبانه در خانه بازداشت شده است، میگذرد. جز روز سوم که با کلی آشناییت با سرباز و دربان و بازجو و کی و کی که تک تماسی با مادرش گرفت و گفت اوین است، دیگر هیچ خبری ازش نشده بود.
دخترک امروز زنگ زد. تن صدایش حتی از دو تا اتاق آن طرف¬تر هم نشان از حس آشنای دخترش می¬داد. رفتم یک چیزهایی مثل این که کدام بند است؟ اتهامش چی بوده است؟ کدام دادسرای امنیت دنبال کارش برود؟ وضع اجازه برای تماس چه طور است؟ و ... سعی کردم بهش بگویم که از دختر بپرسد. آنقدر دستپاچه شده بود که جز خوبی و چطوری، نمی¬تواست چیز دیگری بپرسد.

گوشی را که قطع کرد اول نفسی از سر ته¬ماندگی خیال راحت کشید. بعد راجع به بند و جایی که باید برود و اتهام توضیح داد و سفارش دوباره که خبرش جایی نباشد و بعد یک جمله اضافه مانده بود که حس شادی را پاک کند و بزند زیر گریه: "گفت سه¬شنبه¬ها ملاقات است" و اشکهایش جاری شد.
سعی می¬کردم که دلداری بدهم که امیدوار باشد به سه¬شنبه هفته بعد نرسد و از دادگاه و دادسرا پیگیری کند، اما وقتی از دلیل گریه¬اش گفت، دیگر هیچ حرفی برای گفتن نداشتم. گفت:" آن موقع هم (منظور زمان زندان همسرش قبل از اعدام بود) سه¬شنبه¬ها ملاقات بود"
تنها استمرار دیکتاتوری است که با خانوادگان آسیب دیده و با زخم خورده¬های استبداد اینچنین رفتار می¬کند، بعد از بیشتر از 20 سال اعدام مرد، دستگیری فرزند فقط به خاطر نسبت نسبی با مخالف نظام.

یکشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۸

همدرس يادت است؟

درك نكردن احساس آدمهاي ديگر كلافه كننده است.

احساس همكلاسيها، همدانشكدايها، همرشته ايها، همكارها را كه الان شده اند ارتش سايبر و از راه غير اخلاقي، مبارزه مي‌كنند و يا نه فقط كار مي‌كنند و حقوق مي‌گيريند تا حتي به آن چيزي كه اعتقاد دارند و يا نه باور دارند و يا نه حتي فكر مي‌كنند فقط درست ترين راه ممكن است، از راه حذف و انكار برسند، درك نمي‌كنم.


براي من نشناختن احساس آنها به اندازه مبهم بودن احساس كساني است كه به حذف فيزيكي افراد و كشتن معتقدند و يا فقط دست مي‌زنند.

جمعه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۸

22 بهمن 88

این سابقه تکرار شده است در 8 ماه بعد از انتخابات که در جایی که یک مرکز اعلام می¬شود برای حضور، آنجا بیش از هر جای دیگر پر از نیروی های امنیتی، گارد ویژه، سپاه، لباس شخصی ها و ... می¬شود و حتی در خیابان های فرعی و کوچه¬های اطراف هم لباس شخصی و امنیتی و اراذل و اوباش فرمایشی صف¬دهی می شوند.
اما وقتی مکان یه صورت یک مسیر اعلام شده، عملن جمعیت بی¬شمار سبزها خودشان را جایگذاری کردند و در صورت حضور نیروهای سرکوب¬گر هم بلافاصله یک مسیر جایگزین برای مدتی به حضور خودشان اختصاص دادند.
عاشورا با همه¬ی خشونتی که داشت اما چون مسیر طولانی میدان امام حسین تا میدان آزادی بود، در خیابان¬های منتهی به آزادی در زمان طولانی مثلن بیش از 40 دقیقه، مملو از سبزها و شعارهایشان بود. همین طور خیابان کریمخان و زمان طولانی پل چوبی و بلوار کشاورز.
اما در خیلی از روزها میدان هفت تیر که جز مکانهای اعلام شده توسط آقای کروبی بود، علاوه بر جو امنیتی که بالا توضیح دادم، تا نزدیک¬های نیمه¬شب هم در انحصار سرکوب¬گران بود.
همین طور میدان صادقیه دیروز 22 بهمن. علاوه بر این که بیشترین درگیری دیروز در آنجا و خیابان¬های اطراف آنجا بود، بیشترین بلاتکلیفی بین سبزها را هم همانجا دیدم. به دلیل حضور زیاد ماموران شخصی و کارگران مزد بگیری که یک حاجی نامی در تکه تکه مسیر آزادی تا صادقیه به طور نسبتن علنی جلوی مردم فرمانروایشان می¬کرد و بعضن چوب و پنجه بکس و دیگر ادوات اوباشگری همراهشان بود، سبزها نتوانستند جمع بشوند و حتی نماد سبز در بیآورند. در صورتی که تعدادشان بی¬شمار بود. زیاد ولی غیر قابل تشخیص و به شدت پراکنده.
علاوه بر همه اینها صادقیه و حتی خیابان ستارخان تا نزدیک¬های شب فضای بسیار امنیتی داشت و درگیری هم زیاد اتفاق افتاد.
بنابراین باید خودمانی گفت که آقای کروبی بی¬زحمت کار مردم را به خودشان بسپار که از بلاتکلیفی و سرکوب مضاعف در این تجمع¬های خیابانی(به طور نسبی) رها بشوند.
چند چیز جالب دیگر: در پارتی فرمایشی نظام، علاوه بر ساندیس و کیک، دستگاه اندازه¬گیری قند خون هم رایگان پخش می¬شد و نیز مخابرات با آن همه خدمت به کودتا، بسته های پر و پیمانی که راستش سر در نیآوردیم چی بود بین مردم پخش می¬کرد.
و نیز سربند های سبزی که شعارهایی در حمایت از رهبری بود.
و بادکنک¬های سبز و پرچم های ساخت چین ایران.
و تبلیغات پر خرج و پر از طمطراق ایرانسل.

دوشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۸

بهمن(88) خونين جاويدان

ديگر هيچ دوستي نمانده تقريبن. 40 درصدشان از ايران رفته اند و 50 درصدشان بازداشت شده اند.
از ايران رفته هايي كه اخيرن و تحت اجبار شرايط رفتند جاي خود اما دوستهايي كه بازداشت هستند، بلاتكليفي كه نمي‌داني چه كاري از دستت برمي‌آيد برايشان انجام بدهي و حتي نمي‌داني سوز سرمايي كه درد آور است نه درد سرما كه درد روحت كه دوستانت در اوين، رجايي شهر، غزل حصار و زندانهاي شهرها با آنها چه مي‌كند و چه بلايي بر سرشان مي‌آورند؟ اما مطمئني كه طاقت آنها بيش از سرما و فشار و دلتنگي و حتي شكنجه است.
عاطفه نبوي كه از 25 خرداد به جرم سليقه قاضي آن تو است.
سميه رشيدي كه 50 روز هم بيشتر شد به چه جرمي؟ دانشجوي ستاره دار
شيوا نظرآهاري كه از روز تشيع منتظري آنجا است به جرم خواست حقوق بشري
و حالا كاوه كرمانشاهي
مهسا جزيني
نوشين جعفري
مهين فهيمي
اميد منتظري
سحر قاسم نژاد
نازنين فرزانجو
مازيار سميعي
اميد خوارزميان
*پي نوشت: (چه وحشتناك است كه به اين ليست اسم اضافه مي‌شود)
فائزه رئيسيان
محمد غزنويان
مريم قنبري
...
و اينكه بايد دلت را بگيري تو دستت و هر روز چك كني كه كدام يك از آنها هنوز بيرونند؟ و اميد را يادت نرود. وقتي همه آن تو باشند و خيابان 22 بهمن را بخواهند با نگه داشتن آدمها در اوين از سبز بودن پاك كنند، مطمئن مي‌شوي كه پس جوانه ها به اندازه كافي سرزده است آنقدر كه ديگر اعدام و تهديد و خشونت، ريشه هاي سي ساله ما را كه استبداد آب داده نمي‌تواند محو كند.

شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۸

بيانيه آخر مادران عزادار

اعدام را بس كنيد

ما مادران امروز، دختران ديروز ايران ايم که در روزها و ماه های انقلاب ۵۷ فعالانه شرکت داشتيم. آيا سزاوار است که پس از گذشت سی و يک سال از انقلاب، همچنان شاهد اعدام فرزندان خود باشيم؟ اين سوال همه ما مادران ايرانی است.

ما مادران عزادار که به صورت خودجوش در طول ۷ماه گذشته شنبه ها در پارک لاله و ساير پارک ها و اماکن عمومی ديگر با حضور فعال خود کشتارها و بازداشت ها را محکوم کرده و خواستار پايان بخشيدن به اين اعمال غير انسانی و غير قانونی بوده ايم، امروز با اعدام فرزندان خود روبرو هستيم.

آيا سزاوار است ما مادران در همه عرصه های تاريخی شاهد فنا شدن فرزندان خود باشيم؟

چه کسانی ما مادران را محکوم به اين مرگ تدريجی کرده است که هميشه در سوگ عزيزان خود بنشينيم؟

مگر خواست فرزندان ما در طول سی و يک سال گذشته چه بوده است؟

آيا مشارکت فرزندان ما در انتخابات بايستی به بازداشت، شکنجه، تجاوز، کشتار و اعدام شان منجر شود؟

ما مادران عزادار ايرانی، کليه اعمال غير انسانی و غير قانونی فوق را محکوم می کنيم و هشدار می دهيم اگر مسئولان به خواست مادران ايران زمين توجه نکنند و همچنان به اين اعمال خشونت بار ادامه دهند، با اقدامات اعتراضی گسترده تری روبرو خواهند شد.

ما مادران عزادار ضمن تکرار خواسته های خود، "آزادی زندانيان عقيدتی" و "محاکمه آمران و عاملان کشتار فرزندانمان"، از تمام مردم ايران و جهان می خواهيم که از جوانان ما به صورت گسترده حمايت و از انجام اين چنين اعمال بيرحمانه به هر طريق ممکن جلوگيری کنند.

زندگی ما به حيات فرزندانمان بستگی دارد. نگذاريم فجايع تاريخی دهه ۶۰ دوباره تکرار شود.

مادران عزادار

چهارشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۸

سوء استفاده از قدرت

اينجا كه من كار مي‌كنم، يك سري تجهيزاتي داريم كه در صنعت استفاده مي‌شود.

معمولن براي چگونگي استفاده از آنها و يا مشكلاتي كه حين كار به وجود مي‌آيد مهندسين بخش تماس مي‌گيرند و يا حضوري مي‌آيند كه مشكل را درميان بگذارند و يا راجع به چگونگي استفاده از نظر فني اطلاعات دقيق تري بگيرند.

گاهي وقتها هم مشتريهاي ما از صنايع نظامي هستند.
اين جور وقتها اگر از جايي بخرند كه بخش كله كنده‌اي از نظام باشند، آدمها به طور فردي مي‌آيند خريد مي‌كنند و اسمي از مثلن صنايع فلان نمي‌برند.. .
يا شركت هاي اقماري كه همه به سپاه وصلند ولي اسم به نظر غير مذهبي دارند كه هيچ اطلاعاتي هم از كاري مي كنند نمي دهند و هيچ حرفي هم از رابطه هاشون نمي زنند. اما از حرفهاشون و قيافه هاشون مي فهمي كه مربوط به كجا هستند.

جالب است كه با اين كاربردش از تجهيزات مهم است، هرگز نمي‌گويند براي چي مي خواهند استفاده كنند.
و اشكالاتي كه پيش مي آيند مربوط به گرماي حداكثري است.

اما عجيب ترين موضوع برخورد خورده مهندسان جوان نظامي است. حتي در شرايطي كه آنها نيازمند اطلاعات تو و تجهيزات تو هستند لحن و برخوردشان بالا به پايين، آمرانه و برخورنده است.
ترجيح مي‌دهم كمترين صحبت را با آنها داشته باشم و در الويت آخر كارها و مشتري هاي روزانه باشند.

شركت ما هم تحريم هاي خودش را با اين جور مشتري هاي دارد.

دوشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۸

يادمان عاشوراييان

تقاطع خيابان كارگر با بلوار كشاورز

يك بيلبرد بزرگ در شمال غربي خيابان هست كه هر از گاهي تصوير يك اتفاق بزرگ را رويش مي زنند.

يك بنر بزرگ زده ‌اند با زمينه قرمز. وسط بنر عكس نميه ساز ميدان وليعصر با حداكثر سي هزار آدم دورش. بالا با يك فونت قشنگ نوشته يادمان عاشوراييان 9 دي. بعد يك كم پايين تر سمت چپ نوشته مسابقه طراحي يادمان عاشوراييان 9 دي و تاريخ مهلت ارسال طرحها و جوايز را زده است:



ياد پسري افتادم كه روز عاشورا تو همان چهار راه دنبال كردندش و بعد از دويدن بسيار و بوق ماشين ها گرفتند و همان جا شروع كردند به زدن. دستش را يكي از پشت پيچانده بود و دو نفر ديگر مي‌زدند و 4-5 نفري هم از لباس شخصي ها ماشين را تهديد مي‌كردند و عربده مي‌كشيدند و فرياد مردمي كه شعار مي‌دادند و ضجه ي ولش كن و ...

بعد از چند دقيقه از بردنش، موتورهاي سياه لاك پشتهاي سياه پوش با آن لاكهاي محافظتي روي دوششان از جمالزاده وارد بلوار شد. به سمت چهارراهي كه پسرك را بردند. مي‌خواستند رد پاي پسرك و مردمش را گل آلود كنند كه تا 9 دي طول كشيد.

حالا كي مي‌تواند طرح آن روز را بسازد؟

یکشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۸

تا كي؟

يك زمانهايي درست وقت رفتن است
گرچه تلخ، گرچه سخت، گرچه شكاننده

اما اگر زمانش برسد و نروي، همه چيز مي‌پوسد

بوي تلخي مي‌آيد
انگار كه زمان دارد فرا مي‌رسد

***پي نوشت:
صبح مي‌گويد رنگت پريده.
عصر مي‌گويد چرا سرخ شده اي.
نفسم سخت بالا مي آيد. گفته بودم خيلي برايم سخت است. چرا نشنيدي؟

شنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۸

زنان مدير

خانمي حدودن 40 ساله.
مدير يك توليدي لباس است كه بيشتر كارهايش لباسهاي فرم براي كارگاهها و كارخانه ها و شركت ها است.
مي‌شود حدس زد كه تقريبن همه آدمهايي كه به عنوان مشتري با آنها در ارتباط است، مرد هستند.
از توي اتاق محل كارم، درست جايي كه او ايستاده يعني تو اتاق رئيس ديده مي‌شود. رئيس تو اتاقش نيست.
در حال بيرون رفتنم از اتاق خودم من را كه بار اول است مي‌بيند با چنان تحكمي مخاطب قرار مي‌دهد كه باور نمي‌كنم با من بوده باشد.
همان لحظه يكي از همكارهاي مرد وارد اتاق رئيس مي‌شود و لحنش سه درجه نرم مي‌شود.
بحث و گفتگويشان پيش مي‌رود با چيزي كه علاوه بر مشتري مداري خيلي بيشتر شبيه ضعف او در گفتگو با مشتري اش است و يا شايد هم اعتماد به نفس پايين. در صورتي كه كارش خوب و حرفه اي است.
رئيس وارد اتاق مي‌شود و لحنش از آن قبلي باز دو درجه نرم تر مي‌شود و گفتگو با اعتماد به نفس 3 درجه كمتر.
جالب است كه نه رئيس و نه همكار مردمان برخورد سرد، خشن و يا متفاوت و يا حتي تحقير كننده‌ايي با او ندارند. اما واكنش او و نوع برخوردش حكايت از ضعف شديد دارد.

سوال آشنا و هميشگي كه مردسالاري چطور اعمال قدرت و اجبار مي‌كند كه زنان شاغل را گاهي از خوشان هم بيگانه مي‌كند؟
و يا اگر چنين است، چه چيزي حضور زنان در بازار كار به خصوص در قسمت هاي مديريتي را اين همه خطرناك كرده است كه پذيرش آن توسط مردان جزء آخرين قسمتهاي پذيرش برابري جنسيتي است؟

جمعه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۸

نظام عدالت محور

چهارشنبه 23/10/88
امروز دو روز است. روی یک تخت که هنوز معلوم نیست که برای درمان چی اینجا هستم.
برای یک سری امتحان تا معلوم می شود که چی است؟ اما کجا به وجود آمده و چطور و کی قرار است حل شده؟
دارو
آزمایش خون
نوار مغزی
و بیشمار قبرستان که مخصوص سوراخ کردن مخ بود
و داروهای پیشیگری که اثر داروهای تستی را خنثی کند
شیر
ناهار و شام مقوی
گاهی وقتها بعد از دارو تهوع
گاهی سر درد MRIهای زیاد و طولانی
و گاهی استراحت بعد از این همه آزمایش
کتاب (کم) و فیلم که ندارم و اینترنت هم همچنان
خبر ندارم سمیه، شیوا، منصوره و بقیه آزاد شده اند یا نه...
***
9 بهمن
و بعد از یک هفته که می آیی، دیگر بیماری خودت یاد نیست. به آدمهایی فکر می کنی که نه تنها نمی توانستند حرف بزنند، بلکه نمی توانستند راه بروند و یا دفع خودشان را کنترل کنند و همه در اثر یک حادثه.

به آدمهایی که تنها کسی بودند که خرج یک خانواده 5-6 نفری را می دادند با حقوق کارگری 300 از دولت عدالت محور و حالا دیگر چشمهایش دید کارگری را هم نداشت، اما هنوز عاشق شدن را خوب می دانستند.

به آدمهایی که مریضی یکی از هزار دغدغه ذهنیشان که بقیه چیزها را تشدید می کرد و بقیه چیزها هم مریضی را.

به آدمهایی که از شهرستان مریضشان آورده بودند تهران و خرج بیمارستان و مریضی و درمان آنقدر بود که شبها دیگر پولی نبود که به سرپناهی برسد و ناچار در کمد مخفیانه می خوابیدند.

به آدمهایی که در عنفوان جوانی و با سه فرزند، به سخترین بیمارهای بی درمان دچار شده بودند.

و هر جای بیمارستان که چشم می انداختی ، بیماری از نبود قانون حمایت کننده زنان ناشی شده بود و یا تشدید شده بود.
و به مردم که نگاه می کردی حالت از نظام و قوانین بیمه درمانی به هم می خورد.
و کار مردم را که می پرسیدی از فقدان کار، فقدان قانون مناسب کار و وضع اقتصاد رو به زوال مردمی که با تمام بیماری خبرهای صدا و سیما را به عنوان تنها روزنه به بیرون دنبال می کردند و عصبی می شدند، سرت گیج می رفت.

و حالا این بیرون لایحه چند همسری باز روی میز کار مجلسیان چند زنه است.
شیوا و سمیه انفرادی اند و از ملاقات هم که خبری نیست.
در عوض منصوره آزاد شد.
و خوخنخواران 2 نفر را اعدام کردند و در تربیونهایشان هم هورا می کشند که صدای ترسشان به مردم نرسد.
و باز خیلی از آدمهای دور و بر مهاجرت کردند.

سه‌شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۸

بیمه های دولت

مجموع: 365700
سهم بیمار: 301860

آزمایش خون: این آزمایش تحت پوشش بیمه نیست.
من نمی دانم آزمایش خون غیر ضروری برای چی مریضها است. حالا فوقش بشود با آن بیماری خاص و یا غیر خاص را هم تشخیص داد اما دلیل نمی شود که بیمه هزینه آن را پرداخت کند.
مگر بیمه باید هزینه درمان را هم پرداخت کند؟
مگر بیمه جز مبلغی که از حقوق ملت ماهیانه برای خودش ذخیره می کند، کاری دیگر هم باید بکند؟
آها يك كار ديگر هم اين روزها كه صف طويل مردمي را قبل از 22 بهمن راه بياندازد كه قرار است سهام عدالت را بين واجد شرايط ها تقسيم كند.

كاهش50 درصدي بودجه كمك هزينه آزمايشات ژنتيك در سال جاري
سرانه پرداختي كمك هزينه امسال، 150 هزار تومان

شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۸

چند همسري

جیر جیر تخت آن هم ساعت 2 نیمه شب یعنی باز دارد می لرزد

سعی می کنم تکان نخورم که فکر کند من را بیدار کرده است. صبح اما به شدت می لرزد.
دخترک دست هایش را نگه می دارد و حالا پارکینسون هر دوشان را می لرزاند.
در غیاب دختر می گوید دیشب خواب دیده که دختر عشایری بچه دار شده است.
برای همین در خواب می لرزید.

مادر 3 دختر و 1 پسر، درمان تجویز شده به همسرش این بوده که با این مریضی جدید زنت و این که نمی تواند دیگر بچه دار(پسر) بشود، دوباره ازدواج کن.
یک دختر عشایری فقیر را که از دختر کوچک مرد هم کوچک تر است، انتخاب کرده و عروسی مجلل گرفته است.

بعد از 20 روز بستری پزشک می گوید درمان تو به عمل هم جواب می دهد فقط قرص هایت را مرتب بخور.

می گوید به نظرت طلاق بگیرم یا صبر کنم خرج دانشگاه و ازدواج بچه ها بدهد و بعد؟ می ترسم اگر بروم دیگر سراغی هم از بچه های خودش نگیرد.

هنوز در 45 سالگی زیبا است. آرایشگر قابلی بوده و گلهای تزیینی درست می کرده اما حالا لرزش شدید دست ها...
پدر متمولی داشته که کمک های او زندگی همسرش را ساخته و حالا که همسرش ارثیه پدر او را کامل تمام کرده بدون کوچکترین سهمي برای او
با مرگ پدر بیماری شروع شده و حالا هم که سنگ تمام همسر

مي‌گويد بهم گفت من كه بالاخره اين كار را مي‌كنم، پس بيا و رضايت بدهد تا بين مردم آبرو ريزي نشود.
مي‌گويد همسرم دلش مي‌خواهد ما با هم دوست بشويم. مي‌گويد تو نمي‌دانمي چقدردختر خوبي است، آدم از ديدنش سير نمي‌شود.
هر كدام از اينها را كه مي‌گويد بيشتر مي‌لرزد آنقدر كه چهره اش عرق مي‌كند و سرش هم به لرزه مي‌افتد.
مي‌گويد حالا با اين لرزه كه درمان نشد چطور برگردم اهواز؟
ديگر فكر كنم ديدنم هم نيايد.

***پي نوشت:
اين تازه مال زماني است كه شرط رضايت همسر اول، براي ازدواج مجدد لازم بود.
و نه با لايحه شرم آور خانواده دولت هشتم

سه‌شنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۸

اينجا انگار خاك مرده پاشيده اند.

خوب من چه كنم كه بيمارستان هاي ايران اينترنت ندارد

یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۸

McDonald criteria

سرد بود. هر بار که می رفت تو و می آمد بیرون سرما بیشتر می شد.
ساعت حدود 5 صبح بود. می دانستم که اوين خیلی سرد است. سمیه، شیوا، منصوره و چند ده نفری که بازداشت هستند. هر بار که زیر آن قبرگاه می رفت و می آمد و...
Main part of structure or organ; corpse; collection (of writing, knowledge, evidence, etc…)
بعد از 3 روز زنگ زده و می گوید خانوم مهندس ما این چند روز خیلی دنبال شما گشتیم...
بعد وسط دست و پا زدنم، می گوید این که گفتید چی بود؟ باز دوباره جون می دهم تا تکرار کنم. می گوید بله همین بود...
تا بخواهی به این منشی ها حالی کند که دیگر هیچکس را وصل نکنند، خودش یک جون دادن تازه می خواهد.
نوشتن
دانش
شهود
گفتار...
هر ایمیل 10 دقیقه زمان می برد. از آن سر، کلمه ها جابه جا است. مفهوم را نمی رساند. همه چیز باید از اول به هم بخورد...
خیلی دلم می خواهد بگوید همین امروز و فردا با بنفشه قرار بگذاریم. دلم هوای امضا جمع کردن، کرده اما نمی شود به مردم بگویی خارج از حرفی که می زنم به حرف زدن من سرتان گرم بشود...
سمیه درست قبل از زندان بود که ما هم قرار گذاشتیم که هماهنگ کنیم، و حالا من باز نوشتن...
دانش...

باز دست کم اینجا لود می شود و هم در لحظه فرستاده می شود، از دق مرگ کردن مردم که بهتر است...

مخ

صحفه بالا سرت كه حدود 20 سانت از صورتت بالاتر است،
صداهايي مي‌دهد مثل سوراخ كردن مخت با دريل.

1 ساعت طول مي‌كشد و به خيالم خوبم.

قفسه فلزي را از صورت برمي‌دارد و گوشي كه به هيچ كاري نميآ‌يد برمي‌دارد، مي‌گويد خوبي؟

نگو كه او مي‌داند كه مخت تخيله است.

خوبم.
و داغون مي‌شوم
دستم مي‌گيرد كه متلاشي ‌نشوم. و بتوانم بيايم پايين.



صداهاي كه حافظه‌ات را هم مي‌زند. نخاله هايش را دور مي‌ريزد.و اين كه صدا اماده باش براي مخ تكوني (مثل ويندوز كه ازت مي‌پرسد دارم تمام اطلاعاتت را دور مي‌ريزم، اماده اي يا نه؟ )و دريل باز شروع مي‌شود.

هشدار:
با من حرف نزديد عجالتن.
آيا اگر حرف زديد صبرتان را زياد كنيد و نخنديد.

سه‌شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۸

آزادي ...

دو شب خوابهاي مي بينم، كه زنده اند.
انگار كه در خواب نباشم و قسمتي از بيداري است. هربار كه دوباره از خواب بيدار شدم، دنبال نشاني از مكاني تويش بودم مي‌گشتم يا آدمهاي تو خواب بودند.

فكر كن در فيلم بازي مي كني كه مي بيني طبيعي است.
يك شب اعدامي هاي را آزاد مي‌كنند، اسمها را به وضوح مي‌شنيدم. تقريبن همه زندانهاي اخير بودند، شوكه بودم كه اسم همه شان جز اعدامها بوده است. اما خوب همه آزاد مي‌شدند.

یکشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۸

فضاي خالي

دوستم

چقدر دلم برايت تنگ شده. يك فضاي خالي كه مثل يك حفره از آدم جدا شود.
مي‌شود با هر كسي يا تنها پياده روي كرد. اما اينكه كسي، گوش محرم باشد، بدون قضاوت، و بدون ارزشداروي فرق مي كند.
آهنگ ننه گلمحمد را شنيدم، متن كليدر چندباره و چندباره در ذهن مي‌افتم، اما افسوس كه تنها ديگر پيش نمي‌رود.

چطور مي‌شود فضاهاي خالي يك آدمهاي را پر كرد؟
چطور مي‌شود همه جر و بحث ها را همه اختلاف سليقه را،حتي يك مشورت هاي را جايگزين كرد؟

زنان زنداني


جمعه، دی ۱۱، ۱۳۸۸

ضعف مالی

یک مدرک کارشناسی از دانشگاه آزاد که هیچ وقت تمام نشد و عملن کار مرتبط با آن هم نمی شد پیدا کرد:
بعد از ازدواج با فامیل ما، جاهای متفاوتی کار پیدا می کرد و البته اجاره نشینی در حومه تهران. به هر حال زندگی سختی بود. تا اینکه معلوم نشد چطور شد که استخدام شد.
آهسته می رفت، آهسته می آمد که استخدام قطعی بشود.
بچه هایش دو تا شد و رفتارش تغییر کرد. معلوم شد در سپاه استخدام شده است.
یک خانه در کرج خرید و کار گویا رونق گرفت. همسرش افسردگی گرفت و روزبه روز هم بدتر می شد.
رفتند تو یک شهرک مربوط به سپاه و آن خانه کرج و اجاره شو و اینها هم پس انداز می شد.
خانه های سپاه نه اجاره خانه آنچنانی داشت و هزینه مثل بقیه ی خانه های مردم عادی. اما خوب افسردگی همسرش بدتر می شد. مهمان های که می رفتند و می آمدند نمی شد که مطابق میل باشند. خانم باید در شهرک چادر سر می کردند.
وضع خیلی زود تغییر کرد. یک ماشین صفر و یک کار اضافه حالا برای درآمد و شاید هم جز کارهای امنیتی سپاه بود.
حرف زدن هم تغییر کرد. نگاه به زنان دیگر هم، حرام شد.
به هر حال خیلی زود وضع مالی زندگی و رفاه آن تامین شد. زودتر از آنکه که سیر زندگی قبلیش طی کرده بود.

در مورد کمپین می گفت این داستان از امریکا خط می گیرد.
حالا که می گوید اصلن آن کسی که در روز عاشورا کشته شده، خواهر زاده موسوی نبوده است.

فقر اقتصادی مردم و انحصار اقتصاد دست سپاه، برای تربیت حلقه به گوشانی است که تابع بی فکر باشد. تامین رفاه به قیمتی حتی روز بودن شب برای کسانی که در سختی اقتصادی بودند ترحم انگیز است.

چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۸

اتوبوس شب

يك اتوبوس بود مثل بقيه اتوبوس ها.
يادم نيست دقيقن كجا بعد از چهار راه وليعصر، نرسيده به فرودسي و يا همين حوالي پليس نگذاشت بر مسير خودشان ادامه برود، پيچيد به پايين.

موقع سوار شدن از جلوي دانشگاه شريف 4-5 دختر چادري بودند كه چزهايي مي‌گفتند كه بيشتر تحرك كننده مي آمد، مثل اينكه مي خواهيم برويم دهن اين جلبك ها و سبزها را صاف كنيم. هيات نمي‌آييم آنجا خودش هياتي است.

يا قبل از اينكه اتوبوس منحرف بشود، خيل جمعيت كه همه به سمت انقلاب مي‌آمدند همه را به وجود مي‌آمدند. مردم همه صدا شعار مي‌دادند.
دخترهاي دهن صاف كن (به قول خودشان) ايستگاه وليعصر پياده ‌شدند. ديگر بدون حرف اضافه. يكدست بودن مردم داخل اتوبوس شايد منصرفشان كرد.

اتوبوس كه منحرف شد ديگر شعارهاي "مرگ بر ديكاكتور" شد.
همه خواستند پياده بشوند. راننده با فاصله از خيابان اصلي نگه داشت. موقع پياده شدن با صداي كوتاه به آدمهاي كه نزديكش بودند مي‌گفت من تا هرجا بتوانند كه نزديك باشد به خيابان اصلي مي‌بردندتان.
دوباره همه سوار شدند. جمله راننده تكرار شد و خوشحالي بقيه. از اينجا به بعد بين هر سه چهار تا شعار يك صلوات هم براي آقاي راننده اضافه مي‌شد. و گاهي براي آزادي زندانيان و هم نيز خودمان.
رسيد به پلي بعد از ايستگاه دروازه دولت است. گفت روي پل پياده تان مي‌گفتند كه دنبالتان نكنند.


نمي‌دانم از آن جمع، كدامها كشته شدند؟
نمي‌دانم امروز كه آن راننده خيل عصباني يا شايد متنفع و شايد هم مجبور دولتي را سوار مي‌گفتم، تو دلش چي مي‌گويم؟
نمي‌دانم حال مردمي كه آن روز آن همه وحشي گيري را ديدند چطور است؟

سه‌شنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۸

عاشوراي 88

"ما بچه هاي جنگيم
بجنگ تا بجنگيم"

مردم به سمت نيروهاي تا دندان ملسح هجوم مي‌بردند، و نيروهاي تا دندان ملسح عقب نشيني كردند.

هر از گاهي يك از آن نيروها به دست مردم مي‌افتد، كساني بودند كه نگذارند تا سر حد جان كتك بخورد و مردم با آن خشم، با آن طاقت چندين ماهه، با هزينه هاي بيشمار، نيروها را فراري مي‌دادند.

"حسين حسين شعار ماست
شهادت افتخار ماست"

مردم از كلاه خود و باتوم و سپر گارديها متفرند تا از خودشان.

همه آمده بودند تا صبر لبريز شده شان را ...
بچه، پير...

كساني كه انقلاب را ديده بودند مي‌گفتند اين مردم شجاعتر از مردم زمان انقلاب اند.
ولي مطمئن بودند اين روزها روزهاي آخر است

جمعه، دی ۰۴، ۱۳۸۸

خشونت در مقابل بی خشونت

سمیه جان راجع به خشونت وقتی امنیت اجتماعی در پایین ترین حد ممکن قرار داشت، آموزش فردی که جدای از مسئولیت های موظف دولتمردان، چطور خودمان را در امان قرار بدهیم از خشونت های خیابانی و کاری و خانوادگی، را آموزش دادی که حالا به جای تقدیر از تو جایت در زندان باشد؟

سمیه جان راجع به حقوق بدیهی که وجود نداشته و باید یادمان می ماند که چطور انسایتمان را کف دست بگیریم و هر لحظه در هر شرایط زندگی ثابت کنیم که ما با یک مرد برابریم، به جای تقدیر از تو جایت در زندان است؟

یادشان رفته که امثال تو که آموزش می دهند، نباید از آموزش دیدن برحذر داشته بشوند. که منع تحصیل سالهاست که در همه کشورها برچیده شده، مگر وقتی از آموزش دیدن افراد بترسیم.

این همه اعمال سلیقه را در اجرای قانون، در قضاوت و در قانون گذاری به کجا ببریم؟ این همه خرج برای روزهایی که ما کمپینان در زندان بودیم. این همه خبر در تمام دنیا که با کسانی که در زمینه آموزش زنان کار می کنند چنین و چنان رفتار می کنند. این همه روزهای عمرمان که در زندانها گذشت یا ازاین اتاق به آن اتاق برای بازجویی و چه و چه و ... و آن هجوم وحشیانه به خانه هایمان و دستمالی زندگی های خصوصی مان و بردن و پس نیآوردن نوشته ها و کتابها و ... و سرانجام حکم های قضایی همه تبرئه.

آن همه آگاهی به مردم که چرا به جای خانواده برابر که رضایت را برای مرد و زن به همراه بیآورد، به فکر چند همسری و ساخت هرم سرا باشیم و حالا باید بی تدبیری فراوان، دوباره به جای حل مشکل کار و مسکن باز چرخاندن فلش به سمت صیغه که معضل مردان متاهل است نه جوانان مجرد.

می بینی سمیه روزها دیر و دور نیست که آموزش های به کار بسته شده میان مردم میزان هزینه روزهای تو و ما را از به زندان سپردنمیان از مجریان مطالبه کند.
می بینی سمیه روزها دیر و دور نیست که برابری زنان و مردان، قانون گذاران را به همراهی با خودشان همراه کنند و مجریان را به اجرای خواسته های خودشان وادارند.

رزوهایی که می گذرد و تو در سلول های سرد هستی ما بیشمار می شویم با این اطمینان که تو جز برای حقوق زنان و جز با دلایل واهی اجراکنندگان در زندان نیستی.

مقاومت کن در برابر خواسته های بی قانونشان در مورد حدود شخصی زندگی ات، که برای حقوقی زنان و مردان از حدود شخصی زندگی های خصوصی هاش گذشته و زنان خانه هایشان این مرزها را درنوردیدند.

سمیه به تعداد روزهایی که در زندان می مانی زنان و مردان برابری خواه تازه را می شناسیم تا چندین و چند سمیه جدید را به کشورمان هدیه کنیم.

دوشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۸

30 دي 88

ديدي چه زود 25 خرداد تكرار شد باز؟
ديدي دست خدا هنوز هم با جماعت است؟

در خواب هم نمي‌ديدي كه مرگ هم از كنترل تو خارج بشود؟
تمام سربازان و چماقداران و ضد شورشي را در تهران اسكان دادي، با اين همه شهر ديگر چه مي كني؟

با تو هستم ديكتاتور! حتي مرگ تو هم نمي توانست چنين شوري به پا كند.

یکشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۸

خبرهاي 29 آذر 88

ديروز سميه رشيدي رفته دادگاه و برنگشته است.
دستگيرش كردند.


ديشب ساعت 10:30- 11 بود كه يك باره صداي الله اكبر توي كوچه هاي گيشا پيچيد. نامنتظره بود و نگران كننده.
صبح ديدم كه آيت الله منتظري فوت كرده است.

جمعه، آذر ۲۷، ۱۳۸۸

نسل نیمه دوم جنگ

چیزی در تغییر شرایط زندگی همه طی این سالها که سرمان به کار و زندگی گرم بود اتفاق افتاده است که کمتر شاید ببنیم. و در واقع تغییرات همان چیزهایی هستند که موجب تغییر فرهنگ می شوند. حالا تغییر مثبت یا منفی و یا اوج انسانی پیشرفت فرهنگ یا تنزل آن بماند.

طبیعی است که من مشاهدات عینی خودم را از آنچه در اطرافم و در محدوده رابطه های خودم می بینم ذکر می کنم و نمی تواند قابل تعمیم دادن به کل باشد.
تجمل زندگی در زوجهای جوان که در محدوده سنی 22 تا 26 سال (یعنی متولدین 62 تا 66) هستند و در طبقه اقتصادی متوسط به بالا تربیت و رشد کرده اند به طور محسوسی پایین آمده. شبیه سالهای اولیه جنگ، گرچه با تغییر پارامترهایی نوع زندگی و نیازها به طور کلی متحول شده است.
سن ازدواج دست کم در این گروه سنی پایین تر آمده است نسبت به همین دوره سنی در 5 سال ماقبل این (یعنی متولدین 57 تا 61).
با رشد فرصتهای تحصیلی و کاری برای زنان، خیلی از رفتارهای جنسیتی کمتر شده است. هم در کار و هم زندگی مشترک.
تفکیک های ایدئولوژیک بین آرمانها و اعتقادها و نیز روش زندگی خیلی کمتر شده است. به طور خلاصه، زندگی آدمها کمتر بر اساس ایدئولوژی است که تا حدی به آن باور دارند و بیشتر بر اساس باور اصل زندگی کردن است.
در کل رویکرد این نسل جوان بر رفتارهای واقعی و غیر ساختگی و غیر مزورانه بیشتر است از نمونهای قبلی خودشان.

سه‌شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۸

صداي خون

!چه تب و تابي ايجاد مي‌كند اين نوا

شمارنده وضعيت جيميلم دارد سر ريز مي‌شود.
از روز شروع شد.
به دهه رسيد.

و حالا ...
مي‌بينم كه بيش از 180 روز شد از زماني كه تعداد بيشماري به جرم زنداني سياسي بودن در دخمه هاي ذهن آقايان مبحوس شده است و باز روزها دارد مي‌گذرد.
 و درست نمي‌دانم هنوز چند نفر ديگر در زندان هستند و چند نفر ديگر باز دوباره دستگير مي‌شوند.

و همچنان آدمها كشته مي‌شوند گرچه نه به آن وضوحي كه تير و لگد و باتوم بخورند تا در زندان زير ضرب شكنجه باشند، بلكه يكي سرش بريده مي‌شود، يكي با گاز خفه مي‌شود، يكي خودكشي مي‌كند و...
همچنان پيراهن عثمان يك عكس است كه بر سر كوي و برزن علم شده است.

حالا من هر وقت اين آهنگ "دلا ديدي كه خورشيد از شب سرد....

اجراي جديد نامجو با گليشفته فراهاني را گوش مي‌دهم بي‌اختيار اشكم سرازير مي‌شود.

يك جاهايي هست كه انگار خراش مي‌دهم به روح:
"جهان دشت شقايق گشت از اين خون"

"ز هر خون دلي سروي قد افراشت"

"نگر تا اين شب خونين سحر كرد
چه خنجرها كه از دلها گذر كرد"


و آنجايي كه گلشيفته با صداي بغض آلود، گريان تكرار مي‌كند:
"دلا اين يادگار خون سرو است"
ندا
"دلا اين يادگار خون سرو است"
سهراب
"دلا اين يادگار خون سرو است"
يعقوب براويه
"دلا اين يادگار خون سرو است"
كيانوش آسا
"دلا اين يادگار خون سرو است"
و تا چند خط ديگر مي‌توانم بنويسم؟
"دلا اين يادگار خون سرو است"
چند اسم را شنيديم؟
"دلا اين يادگار خون سرو است"
چند اسم ديگر مانده كه هنوز كسي نشنيده است؟
"دلا اين يادگار خون سرو است"

دوشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۸

فيروزه دنبالشو نگير!

"فيروزه" نوشته و  كارگرداني بهزاد فراهاني

5 تكه نمايش بدون هيچ ارتباطي به هم از ذهن يك نويسنده نمايش مي‌آيند كه در حال بازجويي شدن توسط يكي مثل عزائيل است.
خيلي سعي شده كه در كل كار و بين تمام نمايش ها اشاره به موضوعات مختلف مثل فشار بر هنرمندان، سانسور، فقر اقتصادي مردم، فساد و... به صورت تلويحي نمايش داده بشود. در كل طولاني بودن اثر و يكپارچه نبودن تمام قضيه نمايشنامه آن را مثل يك مقاله سياسي پرداخت نشده وشتاب زده درآورده.

خود بهزاد فراهاني در يك نقش هم در كار دارد و در حين بازي يك جا اشاره به خودش مي‌كند كه با وجود اشتباهي كه بايد مردانگيش را كه نه زنانگيش را بر سرش بگيرد يا بكوبد يا چيزي شبيه اين...


اطرافيان محترم آقاي فراهاني لطفن عكس هاي حمايت مردها از مجيد توكلي با حجاب زنانه را نشانشان بدهند، تا در نوشتن مقالات سياسي- هنري از اين دست، حقوق بديهي را ناديده نگيرند. مسائل را جنسيتي نكنند.

***


بازبيني در داستان ترجمه شده است به كارگرداني آشا محرابي.

از بين رفتن دو زندگي مشترك را نشان مي دهد با اشارات خوبي به دلايل و نحوه به وجود آمدن اشكالات.
در يكي از قسمتها پدر مردي كه همسرش او را ترك كرده، به او مي‌گويد اگر همسرش مي‌توانست بگويد " خفه شو" مشكلش با او  خيلي وقت پيش حل مي‌شد.


بازيها خوبي دارد و نيز صحنه خوب هم.



پنجشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۸

از كتابهاي گلاسه گرفته تا تفسير كارتون فرار مرغي

پرونده سازي عليه فعالان حقوق زنان همچنان در دستور كار

ببنيد چرا گردش ذخيره ارزي ممكلت از اول سال 0 صفر است به هر حال هزار خرج دارد به تباه كشاندن كشور:

در دانشگاه شهید رجایی تهران، دم در ورودی کتابخانه ای برپا کرده اند با کلی کتاب. عناوین یکی از کتاب ها جالب هست. مانند " بازخوانی نقش دولتها و رسانه های غربی در آشوبهای پس از انتخابات خرداد 1388"، " براندازی 1". هر دو کتاب انتشار " معاونت سیاسی نهاد نمایندگی مفام معظم رهبری در دانشگاهها" است، با چاپ عالی. کتاب دوم نیز تمام گلاسه ورنگی در 116 صفحه هست.


هر دو کتاب ها به صورت رایگان در اختیار دانشجویان قرار می گیرند. البته چاپ مرداد 88 هم هستند. در کتاب ها همه ی ترفندها ی "دشمن" برای براندازی نرم مطرح شده است و از مرکز فرهنگی زنان، کانون زنان ایرانی، راهی و دیگر گروه هاای زنان نام برده شده است. در یک بخش مجزا با نام جنبش های فمینیستی چنین آمده است: «جنبشهای فمینیستی بخشی دیگر از سرمایه گذاری چند وجهی دنیای غرب بویژه ایالات متحده ی آمریکا برای پیشیرد سناریوی جنگ نرم، معطوف به زنان و راه اندازی جنبش فمینیستی و شبه آن است. در اوایل سال 85 برخی موسسات و سازمانهای غیر دولتی داخل، اقدام به طراحی و اجرای پروژه ای تحت عنوان " کمپین یک میلیون امضا" نمودند تا بر اساس آن به جنگ قوانین جزایی و مدنی اسلام بروند. هنوز چند هفته از جنبش به اصطلاح کمپین نگذشته بود که اسناد کمک های مالی آن که توسط سرویس های اطلاعاتی و آمریکا و هلند تغذیه می شدند، بر صفحه مطبوعات و سایت های اینترنتی نشست. روزنامه نیویورک تایمز پس از آشکار شدن این اسناد مالی نوشت:" پس از به بن بست رسیدن پروژه ی براندازی سخت، ما خود را ناچار به اتخاذ شیوه ای می دانیم که براساس آن انقلاب باید از درون توده ها مردم ایران شکوفا شود. »

علاوه بر آن ببنيد تناقض در سيستم قاضي- امنيتي تا چه حد است:


حتی در حکم تبرئه ناهید کشاورز و سارا ایمانی که اخیرا تبرئه شده اند قاضی دادگاه به این نکته تاکید داشته است که برخورد اینچنینی با کسانی که در داخل فعالیت میکنند به نقع کشور نیست.

چهارشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۸

رويا يا كابوس

عيد همين امسال بود.

پدر دخترك فوت كرده بود. بعد از سفر ايميلها را مي ديدم.
گفته بود مي‌آيد. نفهميدم اين همه زمان براي چه گذاشته بود!!!

تو مراسم ختم ديدمش.
گفت نشناختم چقدر خوشگل شدي.

و من به ترديدش در نگاه اولي كه به من انداخت فكر مي كردم.

بيرون تا خداحافظي كنيم و راه بيفتيم طول كشيد.
دوباره گفت ولي خيلي جيگر شدي اااا.

بعد ملاقات مادر دختر ديگري... عيد خوبي نبود امسال.
با من آمد. از سفرم مي‌پرسيد. و من از همسرش و شلغش.
هيچ كداممان جواب درستي به هم نداديم.

يادم نمي آيد بعد از آن جايي ديگرغير اتفاقي ديده باشمش.

جز يكي از روزهاي راهپيمايي كه اتفاقي ديدم در وليعصر نه د ردل جمعيت بلكه كنار خيابان ايستاده بود.
نگاهش را از من دزديد.
سلام و احوال پرسي كوچك و گذري. هم او بريد و هم من.

هر چه مي‌كنم پارك لاله را فراموش نمي‌كنم. بروشور نه به لايحه حمايت از خانواده.
نيلوفر هم بود. بدون چادر آمده بود. در برگشت راجع به NGO كه عضوش بود، حرف زديم.
باز يك سوال شخصي از من پرسيد كه جواب واضحي ندادم.

و آن جمعه صبح كه آمد خانه...
و ...
و....
دو شب است تا صبح آن روزها را مرور مي كنم در خواب و...

دوشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۸

شمارنده

چند شمارنده زمان:

چهار هفته گذشت و همچنان شعار پر طمطراق ما جذب داوطلب داريم به پا است... خنده دار است.

دو هفته گذشت و همچنان مهرنوش اعتمادي در اصفهان بازداشت است... بي قانوني است.

دو روز گذشت و بازداشت هايده تابش هم در اصفهان اضافه شد... سرد است.

پنج روز گذشت و همچنان غرور محكم سر جايش است... تحمل نمي كنم.

دوباره بخوانیم این بار برای تفریح:
تبریک سه سالگی کمپین به مامور امنیتی

چهارشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۸

الف باي رابطه

همه چيز از بي‌اعتمادي شروع مي‌شود.

قبل از هر چيز بي‌اعتمادي به خودم.

اعتمادي نيست در رها كردنم. مي‌دانم كه تا مرز فرساينده اي تحمل مي‌كنم، همين باعث مي‌شود كه خيلي سخت و دير و كند در شرايط اعتماد قرار بگيرم.
در واقع ترجيح مي‌دهم دير اعتماد كنم تا اينكه هر بار خراب كنم و باز بسازم.

مرحله بعد اعتماد به او است.
نمي‌دانم درست از كجاي ساختار پوسيده سنت و فرهنگ آمده، استفاده از نقاط كوچك اطلاعات از افراد در جهت تخريب، سركوب مداوم و در نهايت كنترل و سلطه.
همين است كه ترجيح مي‌دهم از هيچ چيزي اطلاعاتي ندهم. راجع به هيچ چيزي صحبت نكنم. و بخش بزرگي به نام حوزه خصوصي نا آشكار داشته باشم.

و آخريش اعتماد به تو.
چطور مي‌خواهي بسازي وقتي تلاش موثري نيست؟
مي‌داني بازي با زمان عمدي يا سهوي چيزهايي را متزلزل مي‌كند؟
مي‌داني ارجاع دادن به زمان بي‌نهايت، به علت دو بي‌اعتمادي بالا فشار را بر من مضاعف پهن مي‌كند؟

تاب بي‌اعتمادي محض را ندارم.

از درون متلاشيم مي‌كند.

چطور مي‌شود به فضايي رفت يا به مكاني كه اعتماد در دسترس همه باشد؟

وقتي بلند بلند مي‌گفت به فلاني (با نام) اعتماد ندارم، مطمئن بودم كه حسمان مشترك است در اعتماد نداشتن به هم. شايد تنها مورد مشترك.
اما حالا تو بر سر ديوار فرياد مي‌كني و من لزومي به انعكاس فضاي سرد بي‌اعتمادي نديده ام در تمام اين سه سال گذشته وگرنه حس من در تمام طول اين مدت همين بوده كه هست.


بي ربط: بعد از دو روز در طولاني ترين حالت جواب مي‌دهند.
 در مورد گفته هاي تو شك نمي‌كنند.
 از ابهامات توضيحات تو متوهم نمي‌شوند.
و حتي اگر كمكي نتوانند، اميد را به تو تزريق مي‌كنند.
غير ايراني ها يي را مي‌گويم كه در گير كار مي‌شوم با ايشان.

دوشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۸

جنس شوخي

اول شوخي شوخي يك تشر مي زني.
سوال و صحبت كه جداي از شوخي اگر چيزي هست واقعيش كنيم و اگر موضوعي هست راجع بهش صحبت كنيم.
بي پاسخ به گفتگو منكر مي‌شوي...

دوم در لفافه شوخي مي‌كني و اين بين تشر مي‌زني.
اين بار من سكوت مي‌كنم...

سوم ادامه مي‌دهي...

چهارم ادامه مي‌دهي...

پنجم ادامه مي‌دهي...

ششم ترجيح مي‌دهم ديگر رابطه اي با تو نداشته باشم.

یکشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۸

تمام

چيزي ترك خورده بالاخره در من شكسته است.



تمام اين روزها ياد نيلوفر هزاران بار زنده مي‌گذرد..

پنجشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۸

من عاطفه ام...

همه آنهايي كه در تجمع هاي اين چند ماه بوديم و الآن آزاديم،

يكي از ما فقط به جرم شركت در تجمع 25 خرداد حكم حبس 4 ساله گرفته.
عاطفه نبوي

فرق ما با عاطفه چيست؟
بنويسيم كه ما هم بوديم. ما هم  عاطفه ايم... پس يا اين جرم بايد به همه 3-4 ميليون نفر تعميم پيدا كند و يا عاطفه بعد از اين 160 روز بازداشت بالاخره آزاد بشود.

لينك وبلاگي كه نوشته هاي ما تويش منتشر مي‌شود.
تو فيس بوك هم كه صفحه اي باز شده
اين هم كد لوگوي كمپين آزادي عاطفه
اين هم خبر

سه‌شنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۸

دوشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۸

عاطفه نبوي




چكار مي‌كند حكومت كه باعث مي‌شود تو خودت را سانسور كني؟
چكار مي‌كند حكومت كه باعث مي‌شود ديگران هم به تبع از تو، تو را سانسور كنند؟
چه برنامه اي را پيش مي‌برد حكومت كه در نهايت سانسور و بي‌خبري از تو يك باره تو را براي خودش پررنگ مي‌كند و يادش مي‌افتد كه حتمن خيلي خطرناكي يا نه خيلي محاربي يا ...؟

هنوز يادم نرفته، از يك پسر ساده و نسبتن شوخ جلوي تئاتر شهر به چيزي تبديل شده بود در اين 4-5 سال كه سخت مي‌شد شناختش:

وكيل كاري را پيش نمي‌برد.

ماشين گران تر از 4-5 سال كار و تلفن مبلغهاي هنگفت چك فلان و بهمان پشت تلفن:

بهش بگوييد به مادر من نگويد اين حرفها را.

يادم نيست چي صدايم كرد اما:

اين بچه ها نمي‌خواهند معروف بشوند كه فشار بيشتري بهشان بيايد.
شما دايه مهربان تر از مادر نيستيد!

دو تا وثيقه سنگين و نمي‌دانم سه تا چند روز بازداشت.

حالا كه نوشته شيوا را مي‌خوانم بغضم مي‌گيرد.
گروه بازجويي نفاق مگر چه بلايي بر سر تو آورده بودند كه شيوا مي‌توانست بگويد ولي تو نه؟

توهم نفاق مگر چه بلايي بر سر دوستان ايران نشين و خارج نشين تو مي‌آورد كه بردن اسمت چه اين بار و چه بار قبل كه دو ماه بيشتر نبود، فقط ته دل ممكن مي‌شود؟

تو را به عمو چكار؟
اين همه فعالين سياسي-اجتماعي كه پرند از ته مانده همه خانواده ها يك روزي در يك گروهي- دسته اي فعاليت مي‌كردند و حالا حتي خود آدمها كه روزي... و بعد تواب شدند. يا كساني كه كسانشان اعدام شدند، يا يكي مثل تو كه كسانشان اعدام نشدند چون لابد دست حكومت بهشان نرسيد.

چه پدر كشتگي با كسان آدمها، كسان كسان آدمها، آشناي آدمها، دوست آدمها و يا ... دارند كه حتمن بخواهند با يك اتهام سنگين و و بعد هم لابد حكم سنگين به خيالشان سركوب كنندشان.

عاطفه مگر روزهاي سال شصت تو چند ماهه بودي كه تا اين روزها چيزي از محاربه درت مانده باشد، آن هم فقط به واسطه خون لابد.

كاش چيزي بگويي.
كاش صدايي از تو برسد، صدايي كه منهاي احتياطها و نگراني ها خبري از تو همراه داشته باشد.

كاش نوشته اي از تو برسد.
كاش نامي از تو تكرار بشود بعد از اين 160 روز زندان.

شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۸

شيريني سنندج يا ؟

من آرزوهايم را خواب مي‌بينم.


خواب ديدم در جمع شلوغ غير مجازي بودم.
بحث و صحبت و و پيشنهاد و خنده...

يك جعبه شيريني دو بار بهم تعارف شد واصرار.
هر دو بار برداشتم.

و يك جعبه شيريني ديگر و باز...

بار سوم آمد با همان جعبه اول بعد از توضيح من كه خوردم و مثل همديگرند و ...
(يادم باشد حتي در تعريف اين خواب هم نبايد از سه نقطه استفاده كنم، برخورنده است) اما اصرار او كه من آورده ام از سنندج و تعارف او را نبايد رد كنم.
صدايش گرم بود.
لحنش هم.
حسش هم.

برخلاف بيداري مجازي

اين طوري است. من آرزوهايم را خواب مي‌بينم.

جمعه، آبان ۲۹، ۱۳۸۸

واقعی فکر کن

وقتی به جمله ها فکر می کردم سرم درد می گرفت. تضاد در تضاد.
به اضافه چهار تا کلمه تزیینی که حالا شاید یک روزی وقتی به کلمه ها مجرد نگاه می کردی یا بهتر بگویم وقتی کلمه ها در فضای مجرد فقط حرکت می کردند، یک جایی از حست را هم تکان می دادند.



حالا چی؟
هر اسمی می خواهی بگذار، پایبندی به اخلاق یا وابستگی به فلان و بهمان یا هر چیزی دیگری که تو می گویی. اما در این آشی که پختی، از من صرفن دسته ملاقه ای نساز که فقط هر از گاهی که آشت داشت ته می گرفت، با حضور من همش بزنی و بعد خیلی راحت بگذاریمم کنار.
تلخم می کند. تلخ و سرد.

سه‌شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۸

تست 2

یک فید لعنتی blogardچپانده شد ه بود این تو و صحفه باز نمی شد.

لعنت به هر چی... و ... و ... است.

جمعه، آبان ۱۵، ۱۳۸۸

جدا جدا، درد جدا

همه آن همه خشونتی که این بار تو ذوق می زد و چقدر وحشیانه تر از قبل بود به کنار و دردش جدا...

همه آن خشونت کلامی که مردمت این بار پررنگ تر و عصبانی تر فریاد می زدند دردش جدا...

همه آن آدمهایی که 5 ماهی شد که تو آن سلولهای به تمسخر نشسته یک ملت گروگان گرفته شده اند و بعد از این همه جز اخلال در ترافیک شهر هیچ چیز دیگری از مقاومتشان درنیامده که به مذاق کورچشمان خوش بیاید و باب طبع باشد دردش جدا...

همه آن پیام و صدا که پشت هم رفت و آمد تا نگرانیت را تو جیبت بگذاری و بروی طالقانی، نه پشت یک صدا که نمی دانی تا کی ممکن است باز بشنوی یا نه که باز جیبت خالی بود وقتی می رفتی دردش جدا...

همه آن نگرانی صدایی که پشت همه غم سنگینی که بود همراهت می آمد و می دانستی بار اضافه کردی به اضافه هر چه غم که بوده دردش جدا...

بعد از ماهها با شال سیاه و عینک سیاه و دستبند سبز می شناسدم و به نام از بین مردشکلان سیاه صدایم می کند و تو هم می روی درست بین آن سیاه پوشان گرم در آغوش می گیریش و یادت می آید روزی که با همه تب آمد و گرم نشستیم و ساختیم و ... باز هم نگاهش می کنم. سفارت یونان. کاش در کوله ام جا می شد که تو هم می آمدی و تمام مدت دستت را سفت می گرفتم و می دویدیم و فریاد می زدیم و چندین نفر دیگر را هم از دستگیری رها می دادیم و چندین سیاه دیگر را از کتک خوردن می رهاندیم و هر بار سبز می کردیم تمام هوای شهر را که حالا دنبالت نگردم در نمی دانم کجا؟ در نمی دانم کی؟
کدام یک از سیاهی ها تو را برد؟ چطور بردت؟ چقدر سرفه کردی و جایی را ندیدی تا بردنت؟ کجا؟ کی؟ تا کی؟ دردش جدا...

و تمام نگرانی تمام نشدنی، تمام خطی که باز نمی شود چه دور بشوی چه نزدیک، تمام روز، تمام روز، بعد از دو روز زود و بریده بریده جواب می داد یعنی مشتاق و پیگیر که جواب داده باشد، اما حالا تمام روز، تمام روز، هیچ جا نیست، هیچ جا، یک بطری آبی که خانه جا گذاشت نگرانی را خیس نگه می دارد. هر بار می گویم یک سهل انگاری نا آشنا است، یک صدای نگران می گوید که بعد از 12 ساعت و 3-4 بار تماس من بالاخره نگران شده و مطمئن می شوم که برنگشته، دوباره شیطنت من در مورد ترجمه به انگلیسی و آبشار خدافظ عین من. نه انگیلیش حتی، فارسی.
نگرانی... دیگر چه چیزی دیگری باید می گفتم که نگفتم؟
نگرانی... دیگر از چه اتفاق ایرانی این 5 ماه باید تعریف می کردم که نیاید قدم زدن در خیابانهای تهران؟
نگرانی... شیطنت چند باره من که آمادگیش را برای هر بازحویی بسنجم و شاید احساس ترس واقعی را درش به وجود بیاورم و آبشار با آن لبخند شیطنت آمیز عکاسی با وجود همه توضیحاتم در مورد ممنوع بودن در فلان جا و بهمان، چه راز محافظت آمیزی باید اضافه می کردم که نکردم؟
نگرانی... در نا کجا. در نازمان. در گم شده ها.در... نگرانی دردش جدا...

دوشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۸

امضا گيري در سوله

احساس خيلي بدي داشتم.
صبح كله سحر تا شب تاريك كه اين روزها هم زود تاريك است سر كارم و بعدش هم ديگر هيچ...

اين همه زحمت اين سه سال و حالا هنوز اين همه حكم هاي اعدام. اين همه آمار طلاق. اين همه كش و قوس زندگي. و آخر اين كه اين همه احساس ناراحتي و ياسي كه هر روز دارد بر سرمان خراب مي‌شود. عجيب تر اينكه اين مدت وقت نشد يا شايد هم حسي نبود كه با مردم صحبت كني. و ببيني از حقوق زنان و البته خودشان، از انسانيت هنوز چيزي مي خواهند يا نه.

***

كارخانه اما فضايش فرق مي كرد. جزء معدود كارخانه‌هايي بوده كه من در آن احساس امنيت مي‌كردم. در يك جاده دور از اتوبان اصلي، در يك بيابان كه تا 2 كيلومتر فاصله از آن فقط باغ است و البته تك و توك كارخانه اي ديگري كه نورش از دور پيدا مي‌شود.

بيشتر از 8 تا سگ ولگرد كه به همه چيز و همه كس پارس مي‌كنند مگر اينكه چندين بار آنجا آمد و رفت كرده باشي.

حدودن 80 كيلومتري تهران، در يك جاده فرعي.
با اين اوصاف شبهاي زيادي را حتي تا 11 شب آنجا بوده‌ام، كه تمام شيفتها تعطيل شده اند و فقط يك نفر كارگر شيفت شب مانده بود. با اين اوصاف هيچ احساس بدي نداشتم و يا هيچ عجله‌اي براي برگشتن.

در حالي كه همان روزها كارخانه‌هاي ديگري رفتم كه فضا فقط مردانه نبود و كلي هم كارگر زن داشتند، اما با اين حال بيشتر از ساعت 3-4 نماندم و دوست داشتم زودتر برگردم. همين كه از در سالن وارد مي‌شدم خنده هاي زير زيركي كارگرها و سركارگرها و خلاصه... تا وقتي در ته ديدشان نباشم. هرزگي نگاهها و پچ پچ ها و نا امني و بي‌اعتمادي كاري و ...

خلاصه كارخانه امن، روزهاي قبل از انتخابات هم شور و حال عجيبي داشت.
اول اينكه تعديل نيرو داشت بيش از 50 % از كارگران اتمام حساب شده بودند و بيكار. هم به خاطر شرايط اقتصادي و كار و هم به خاطر سيستم اتوماتيكي كه من برنامه اش را مي‌نوشتم و ديگر كارگر اضافه لازم نداشت.
با اين حال بيشتر كارگران از ا.ن حمايت مي‌كردند اما نه آنطور كه بحث سياسي بكنند و جدي. فقط در اين حد كه نوار سبز ديگري را از روي دستگاهش باز كنند و باز فردا صبح يك نوار جديد و يك شعار جديد...
خلاصه اينكه من با آن فاصله خانم مهندس و كارگر نمي‌توانستم بفهمم چرا با اين همه فشار اين چهار سال هنوز احمدي نژاد را انتخاب مي‌كنند؟

***

هفته پيش تقريبن بيشتر قسمتهاي سيستم كار مي‌كرد. اتوماتيك و بي‌ نقص.
جعبه ابزار را پر از وسايل و ابزار اضافه و كمكي و چه و چه كردم. لب تاپ را خاموش كردم و بستم. كاغذهاي نقشه و برنامه ها را تو فايل گذاشتم و خسته كه حالا 80 كيلومتر هم رانندگي مانده آن هم زير اين باران، ياد دفترچه هاي كمپين افتادم.
يكي از كاغذها را درآورم و به صاحب كارخانه كه ايستاده بود و آخرين تستهاي دستگاه را مي‌ديد گفتم خوب حالا آقاي فلاني مي‌خواهم ازتان امضا بگيرم.

گفت امضاي تحويل دستگاه؟
خنديدم و گفتم نه گرفتن امضاي آن با رئيس. يك امضاي ديگر و برگه كمپين را دادم دستش و گفتم اين را بخوانيد لطفن و امضا كنيد.
هر سطري را كه مي‌خواند چهره اش عوض مي‌شد. اوايل مي خنديد، بعد دقيق شد، بعد متاثر و گاهي فكري...

آخر گفت، خوب البته مي دانيد كه اينها كه اينجا هست جاي بحث دارد. بعد با تعجب فراوان ادامه داد شما كه تمام مواردي كه در اين هست را قبول نداريد؟

آنقدر سر اين پروژه باهاش سر همه چيز بحث كرده بودم و خسته ام كرده بود و باز يكدفعه به تمجيد برخواسته بود كه واقعن آماده هر بحث ديگري شده بودم.
گفتم چرا قبول دارم، بحث كنيم. مثلن چه موردي؟

صاف رفت سراغ شهادت.
خوشحال شدم كه با اين خستگي من سراغ سرراست ترين قانوني كه مي شود يك مثال موردي ازش پيدا كرد رفته
گفتم الان كه من دارم برمي‌گردم تو اين تاريكي و خلوتي جاده هر بلايي سرم بيايد نمي‌توانم به تنهايي شهادت بدهم كه چي شده است و ...

و كلي صحبت ديگر راجع به قرآن، قانون، چند همسري، طلاق و و ...

با كله چندين بار تاييد كرد و خواست برگه پيشش باشد و دفترچه را هم خواست براي توضيحات اضافه بگيرد. همان لحظه مدير فني كارخانه هم رسيد آن هم يك برگه گرفت و پرسيد اگر از بقيه بخواهند مي توانند امضا بگيرند يا نه و قرار شد دفعه بعد كه مي روم ازشان بگيرم.
خيلي دلم مي‌خواست با كارگرهايي كه مي‌آمدند هنگام صحبت ما ايستادند و گوش مي‌دادند و با تعجب نگاه مي‌كردند و مي‌رفتند هم صحبت كنم، اما هنوز ممكن نشده است. ترجيح مي‌دهم رئيسشان ازشان امضا بگيرد يا دست كم اول او امضا كند و بعد سراغ بقيه بروم.

خلاصه اينكه كمپين هنوز روان است حتي در سوله ها...