شنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۹
هم خانگی ایرانی
آدمهای درگیر رابطه ی دوتایی عاشقانه چه جور تعهدی نسبت به هم دارند؟
آیا جنس تعهد زندگی مشترک، همان جنس تعهد رابطه عاشقانه بدون هم خانگی است؟
وقتی دو جنس مخالف با یکدیگر هم خانه می شوند به این معنی است که الزامن بین آن دو رابطه جنسی و تعهدی از این دست به وجود بیاید؟
دوستی(دختر) که تجربه زندگی را برای مدت محدودی در خارج از ایران داشت، تعریف می کرد که مدتی با پسری ایرانی و حدودن 10 سال کوچکتر از خودش هم خانه بوده است. در شروع زندگی در خانه مشترک بین آن دو جز دوستی و صمیمیت عادی و معمول، رابطه و احساسی دیگری نبوده است.
اما بعد از مدت نه چندان طولانی، رفتار پسرک تغییر می کند. نوع صحبت کردن و آمد و رفت روزانه اش بسیار احساسی می شود و لهجه عاشقانه به خودش می گیرد. و در نهایت در خواست بوسه و رفتار عاشقانه می کند و در جواب رد مثل خیلی از عشق های دیگر که در گروه جوانک های زیر 20 ساله طبقه بندی می شود، در پاسخ رد شنیدن به طور کل منکر هر نوع احساسی می شود. و مسئولیت احساس خودش را نمی پذیرد. و رابطه معمول هم با به هم ریختگی غیر عادی مواجه می شود، طوری که زندگی را برای دوستم با پسرک غیر قابل تحمل می کند و مجبور به ترک خانه مشترک می شود.
این تجربه از جهت قابل تامل است. یکی این که اگر اختلاف سن آنها برعکس بود (یعنی پسر بزرگتر از دوستم بود) و یا حتی از نظر سنی به هم نزدیک بودند، این تمایل باز همچنان یک طرفه به وجود می آمد؟
دیگر این که در ایران که جز خانواده، و یا به ندرت هم دانشکده ای و گاهی نیز همکار، تعریف دیگری برای هم خانگی وجود ندارد، اصلن هم خانه بودن با یک دوست (نه پارتنر) چطور باید پیش برود؟
برای عملی کردن این تعریف ها در دنیایی که به مدرنتیه نزدیک و نزدیکتر می شود و شاید تشکیل خانواده اولویت خود را از دست می دهد، چه کار باید کرد؟
جمعه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۹
تصمیم کبری 89
در عوض یک تجربه بزرگی شروع شده که هم خیلی چیزهای بعدی را تحت تاثیر قرار می دهد و هم پیشبرد آن برایم مهم است.
زندگی مستقل یک دختر خارج از چارچوب خانواده پدری و همسری هنوز هم از آن تابوهایی است که در جامعه به سختی پذیرفته می شود.
خیلی از دخترها زندگی دانشجویی را در شهر دیگری مستقل آغاز کردند و توانستند با کسب شغل و مستقر شدن در شهر غیربومی، زندگی مستقل را پیش ببرند.
و همین شرایط برای دختران و یا حتی پسرانی که به کشورهای دیگر مهاجرت می کنند هم پیش می آید.
اما نامانوس ترین حالت از دید جامعه، وقتی است که فرزندان قبل از ازدواج بخواهند مستقل از خانه پدری ولی در همان شهر زندگی کنند.
عجیب ترین واکنش خانواده این بود که اگر به جای زندگی با یک دوست (دختر)، ازدواج و زندگی رسمی (با یک پسر) بود، به خوشبختی من امیدوار و دلگرم می بودند و نگرانی خیلی کمتر بود.
گرچه در جامعه مردسالاری که برای هر کاری باید اول هویت خودت را ثابت کنی و بعد کار را پیش ببری، تصویر زندگی دو دختر با هم با تصویر زندگی یک دختر و یک پسر بسیار متفاوت است. به خصوص که اگر زندگی دختر و پسر در قالب خانواده رسمی و عرفی جامعه باشد.
و موضوع مهم دیگر این است که وقتی تصمیم جدیدی را به اجرا می گذاریم، تمام هزینه ها و فایده های آن تصمیم به کنار، شرایط ویژه ای که الزامن مربوط به آن تصمیم خاص نیست ولی وجود دارد هم می تواند جز عوامل شکست اجرای تصمیمتان بشود.
بنابراین وقت ندارم دست از پا خطا کنم و یا ساده تر این که باید حسابی مراقب خودم باشم تا شرایط در جهت اجرای درست تصمیم به نظر بیاید.
پنجشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۸
علائم MS (2)
حس خارش يا سوزش: بي حسي در جاهاي مختلف بدن- سوزن سوزن شدن- وز وز يا حركت هاي لرزشي زير پوستي
بيحسي: بي حسي كامل يا كاهش حسي
درد اعصاب، دردهاي بافت هاي عصبي: درد بدون علت مشخص- سوختگي- خارش و شوك هاي الكتريكي عصبي
شوك الكتريكي با حركت گردن يا سر: احساس ايجاد شوك الكتريكي در دست و پاها و يا اندام ديگر با حركت دادن سر و يا گردن
تحريكات غير معمول در اثر تحريكات دروني بدن: گم كردن آگاهي به جاي اعضاي بدن
درد عصب سه قلو: درد سه گانه مربوط به سه ناحيه از سر است: گونه، چشم، فك و شامل درد ضمن چند عمل است: خنديدن، جويدن، مسواك زدن دندان ها، صحبت كردن، احساس باد بر صورت و يا احساس لمس شدگي.
علائم عدم هماهنگي و تعادل
عدم هماهنگي
لرزش عمدي : لرزش در مقابل يك حركت صاف
اختلال در تخمين حركت: ناپايداري در تخمين حركت هاي دست و پا
عدم هماهنگي در محيط هاي كوچك: عدم تعادل در حركت در محيط هاي داخلي
اختلال گفتاري: عدم تطابق آهنگ صحبت كردن، لكنت داشتن
اختلال كشيدگي عضلاني: كندي فيدبك موقعيت دست و پا
عدم توانايي در حركتهاي دوره اي مثل انقباض و انبساط ماهيچه اي: گم كردن سرعت حركتهاي جايگزين به عنوان مثال آهنگ يكنواخت حركت
علائم روده اي، مثانه اي، و يا آلت جنسي
تكرر ادرار و انقباض مثانه: اضطرار ادراري و ادرار غير ارادي
سست شدن روده، عدم هماهنگي عضلات دفع كننده: ترديد در احساس ادرار و يا نگهداري ادرار
نعوظ غيرعادي: ضعف جنسي در زنان و مردان
فقدان اوج جنسي (ارگاسم): ناتوانايي رسيدن به ارگاسم
عقب انداختن انزال: انزال در مثانه
كمي تمايل در قواي جنسي: ناتواني در برانگيختگي جنسي
يبوست: حركات غير منظم و غير متناوب روده اي
احساس مدفوع: اضطرار روده اي
دفع غير ارادي: دفع روده اي غير ارادي
علائم شناختي
افسردگي
اختلال شناختي: مشكلات بلند مدت و كوتاه مدت حافظه- فراموشي- بازيادآوري آهسته لغات
جنون
حالت نوساني، تغيير پذيري احساسي، شنگولي
سندروم دوقطبي
اضطراب، آشفتگي
عدم قدرت تكلم، دشواري در سخن: اختلال در سخنراني، گفتگو، توليد سخن
علائم ديگر
خستگي
علائم تشديد كننده بيماري: افزايش سختي بعضي از علائم با گرما. حمام داغ، هواي گرم، ورزش سخت، استرس، خستگي انتهاي روز، غذا و يا نوشيدني داغ، غذا پختن
رفلكس مري: برگشت اسيد از معده به مري در حالت هاي افقي و دارز كش بدن
اختلال حس چشايي و بويايي
حمله ناگهاني صرعي
مشكلات بعل
مشكلات تنفسي
خواب نامنظم
سرد شدن بخش هايي از بدن بدون دليل
اشكال سيستم سمپاتيك و پاراسمپاتيك عصبي
چهارشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۸
علائم MS چيست و با انها چطور برخورد كنيم؟(1)
با وجود وبلاگ ها و سايت هاي فارسي در رابطه با توضيح اين بيماري اما جايي كه كمي از توضيح علمي قضيه بكاهد و طرز زندگي را به اين بيماران با وضعيت خاص جديد پيشنهاد كند، تقريبن در بين فارسي نويسان نيست.
در عوض تا دلتان بخواهد كلي سايت خوب انگليسي زبان ميتوانيد پيدا كنيد كه شرايط اين بيماري را در هر حال توصيف كرده است.
من عادت داشته ام كه از آزمايش، عكس، و يا حتي دارويي كه معمولن پزشك برايم تجويز ميكرده قبل از مصرف، اطلاعات كلي و كمي بيشتر از اطلاعات عمومي به دست بيآورم و بعد بروم سراغ مراحل بعدي.
اين كار تا حالا باعث شده است كه وقتي آزمايش فلان و يا عكس بهمان را ميگيرم و ميروم براي بازديد دوباره پزشك، بدانم راجع چي ميخواهد برايم درمان تجويز كند و اگر چيزي يادش رفت سعي ميكنم بپرسم و اگر موضوع بيماري سخت بود كه بعضي از پزشكان توضيح شرايط سخت بيماري براي شان راحت نيست، با پذيرش آن احساس راحتي را به آنها بدهم و هم با دانستن كامل قضيه پذيرش بيماري براي خودم هم راحت تر بشود.
مثلن خيلي بهتر است كه وقتي جواب آزمايش يك تست سرطان را مي گيري يك نگاه بياندازي كه ببيني چي به چي است و پزشكت را راحت با اين موضوع مواجه كني كه من ميدانم سرطان فلان دارم. يا هر بيماري ديگري كه ممكن در بين مردم سخت به نظر بيآيد مثل MS
اين كه دقيقن اين بيماري چي است و چطور به وجود ميآيد را به همان چند تا سايت فارسي موكول مي كنم با يك جستجوي ساده به فارسي سريع پيدايشان ميكنيد. اما اين كه علائم اين بيماري چي است را از يك سري سايت ترجمه كرده ام (ترجمه اينها چندان ساده نيست چون در فرهنگ لغات معمولي نميشود همه اين لغات را پيدا كرد مگر فرهنگ لغات پزشكي و بيشتر از انها ويكي پديا ها) كه دانستن آنها از چند جهت مفيد و حتي لازم به نظر ميرسد:
اول اينكه اگر خودتان MS داريد دنبال كردن بيماري توسط خودتان مهمترين چيزي است كه كمك ميكند زندگي عادي با وجود اين بيماري مختل نشود.
هر بار كه پيش پزشك متخصص معالجتان ميرويد كلي معاينات مختلف انجام ميدهد تا پيشرفت و يا كند شدن و يا تند شدن و يا حتي ايستادن روند بيماري را در شما تشخيص بدهد، اما اينكه هر كدام از معاينات پزشك دقيقن براي تشخيص چه علامتي است حس آشنايي با بدنتان، و به طبع اعتماد به نفس سابق و يا حتي بيشتر از آن را به شما ميدهد. علاوه بر آن بد نيست اگر پزشك چيزي را از قلم انداخت و خود شما جديدن مشاهده كرده ايد، به پزشكتان يادآوري كنيد.
دوم اگر از نزديكان كسي هستيد كه مبتلا به MS است، با دانستن نشانه هاي دقيق اين بيماري هم خودتان كمتر نگران خواهيد بود، هم راحت تر ميتوانيد به او كمك كنيد.
يك چيز خيلي مهم كه تجربه اش نسبتن تلخ بوده براي من اين است كه اين علائم را در دوست نزديك، همسر، پاراتنر، فرزند، يا والدين بيمارتان نجوريد. فقط با آگاهي به اين علائم با ديد باز روند بيماري را مشاهده كنيد و اگر خود بيمار توجه به اين علائم جديد را از قلم انداخت سعي كنيد طوري كه كمك كننده باشد و نه ترحم برانگيز يا تضعيف كننده روحيه، به او يادآوري كنيد.
سوم اگر جز كساني هستيد كه تا به حال چنين بيماري در نزديكيتان نبوده است، يك نگاه كوچكي به اين علائم بياندازيد تا اگر روزي كسي را با اين علائم ديديد از مسخره كردنش خودداري كنيد. (باز اين هم از تجربه هاي تلخ من است)
چهارم اگر جز كساني هستيد كه مرتب به وضع بيماري خودتان نميرسيد و يا دكتر رفتن برايتان سخت است اين علائم كمك ميكند كه در بعضي موارد يادتان باشد بهتر است سريع به دكتر مراجعه كنيد. چون اين بيماري ميتواند براي سالها مخفي باشد در بدن و به طور ناگهاني با علائم شديد بروز كند.
نكته: همه علائم در يك فرد بروز نميكند. يك يا چند علامت ممكن به وجود بيايد و به تدريج رفع بشود. و يا علائم جديدي باز بروز كند. اين بيماري انواع مختلف دارد كه با توجه به نوع علائم تقسيم بندي ميشود و درمان آغاز ميشود.
نكته مهم ديگر*: بيماري سيستم عصبي با بيماري رواني متفاوت است. شايد گاهي يكي به بروز آن ديگري هم منجر بشود به ندرت، اما قطعن اين دو با هم متفاوتند. بنابراين با بيماران سيستم عصبي مثل بيماران رواني برخورد نكنيد. كنترل رفتاري و فكري و آگاهي و هوشياري آنها كاملن طبيعي و مانند قبل است. و يادتان باشد بيمارستان يك بخش مغز و اعصاب دارد و گاهي هم يك بخش اعصاب و روان. اين دو با هم خيلي فرق دارند. باز هم تجربه تلخ خودم كه ترجيح ميدادم در دوران بستري بودن هيچ كس با چنين ديدي به ملاقات نيايد و يا احوال پرسي نكند.
علائم بينايي و علائم محركه جز شايع ترين علائم در MS هستند. اين دو تا را اول ميآورم و بعد به تدريج علائم ديگر:
علائم بينايي
التهاب چشم: تيره ديدگي و يا محو ديدگي- درد چشم- كوررنگي- كوري
دو بيني
حركت تشنجي كره چشم: حركت نامنظم و گاه متناوب كره چشم
اختلال حركتي بصري: عدم پايداري يا بينايي غير دقيق
رعشه يا فلج ماهيچه هاي بين هسته اي كره چشم: عدم هماهنگي دو چشم- حركت تشنجي تخم چشم- دو بيني
حركت و صدا و روشنايي كه از فشردن تخم چشم ديده ميشود: نور روشنايي در اثر حركت چشم يا در واكنش به يك صداي ناگهاني
نقص عصب ميان بر مردمك: واكنش هاي غير نرمال مردمك
علائم محركه
ضعف عضلاني، فلج خفيف، فلج ناقص پا، فلج يك سويه: ضعف ماهيچه ها، فلج جزئي يا خفيف
گرفتگي عضلاني، يك پا، دو پا، يك دست، دو دست، يك دست و يك پا، چهار دست و پا: فلج خفيف و گرفتگي عضلاني يك و يا چند ماهيچه و يا چند عضو
حالت انقباضي يا تشنج: از بين رفتن آهنگ منظم ماهيچه ها به طور اتفاقي، درد و يا سختي حركت آزادانه اندام حركتي مثل دست و پا
اختلال تلفظ: لكنت و يا سريع تلفظ كردن و مشكلات گفتاري
تحليل عضلاني: تحليل رفتن و لاغر شدن عضلات به دليل كم كاري عضلات
اسپاسم و گرفتگي عضلاني: انقباض غير ارادي عضلات
كشش و يا ريتم كند عضلاني، تشنج عضلاني: اشكال در وضع ايستادن و يا قرار گرفتن اندامي
تشنج ماهيچه در دست پا و يا كمر، لرزش ناگهاني ماهيچه ها: تكان شديد و ناگهاني عضلات- پرش عضلاني
مجموع علائم ذهني و بدني حركت ناپايدار پا: حركات غير ارادي پا به ويژه حركات پردردسر در شب
سقوط پا: حركت سخت قوزك و انگشت پا كه باعث ميشود نيروي بيشتر از معمول براي جلوگيري از سقوط پا در اثر جاذبه زمين
مصرف شود
واكنش هاي غير عادي: MSR، واكنش كند يا غيرنرمال كف پا- واكنش كند و يا غير نرمال قوزك پهلوي پا- اشكال در محكم گرفتن اشياء با دست (C5)
دوشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۸
یکشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۸
تلخ 4
شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۸
تلخ 3
با آن استقامت، با آن آزادگي، با آن صلابت.
با هر آزادي بغض ميكنم به تعداد آدمهايي كه در زندانند.
عاطفه نبوي از 25 خرداد در زندان است.
شيوا هنوز مقاوم است و زنداني.
بهاره هدايت در زندان مانده است.
اميد به بازداشتش اعتراض كرده است و باز تمديد شده است.
محبوبه كرمي بيدليل و بي اتهامي مشخص در زندان است.
كاوه كرمانشاهي در زندان كردستان است.
و
و
و
...
تلخ 2
و گريه گريه گريه
و تمام حرفها را براي چندمين بار قورت ميدهم.
فقط ميگويم با اين كارها هم اعصاب خودت را خرد ميكني هم اعصاب من را.
( تو ذهنم مزمزه مي كنم كه الان وقت ندارم اعصابم خرد بشود، الان وقت ندارم با اعصاب خرد اجراي تصميم را سخت تر كنم، الان همين تصميم به اندازه كافي هزينه دارد نبايد بيماري چيز ديگري را اضافه كند.)
هر يك چيز كوچكي كه برميدارم ميگويد 2-3 روز برو بعد اگر توانستي (و اين را طوري ميگويد كه خودش را اميدوار كند كه نميتوانم، گرچه ميداند هيچ راهي تا وسط نرفته ام)... اينها را نبر ديگر
سهشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۸
امنيت شغلي
وقتي ميفتي گوشه بيمارستان و بيمه بايد پولش را بدهد همان نصف را هم نصف ميدهد چون تو زني.
منیره نوبخت،رئيس شوراي فرهنگي ـ اجتماعي : كاهش ساعتكاري زنان ناامني شغلي نميآورد!
داريم از اين فضاي امن كاري حضييييي ميبريم كه نگو
دوشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۸
8 مارس 88
اين دو تا سايت را دريابيد و به زن بودن در ايران بينديشيد:
شروط ضمن عقد
تا قانون خانواده برابر
یکشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۸
اميد
در اين 27 روز اميد هيچ ملاقاتي نداشته است.
خبر بازداشتش در هيچ سايت و خبرگزاري منتشر نشده است.
جز يك بار ديگر با خانه تماس نداشته است.
اتهامش مشخص نيست.
اميد در هيچ حزب و گروهي فعال نبوده است.
به هيچ اقليت ديني معتقد و وابسته نبوده است.
خانواده اش هيچ سابقه ي سياسي و يا بازداشت و يا اعدام نداشته اند.
اما هيچ دوستي خانواده را راضي نميكند كه خبرش را منتشر كنند.
خانواده هيچ دسترسي به جايي و كسي ندارند.
حتي پدر اميد در سفر خارج از كشور است و بي خبر از وضعيت اميد.
كاش قبل از هر كاري خانواده ها را با خبرسازي و تاثير آن آشنا ميكرديم.
شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۸
تكه هاي از پيام تبريك زهرا رهنورد به مناسبت 8 مارس
هشتم مارس(هفده اسفند) ،روزجهانی زن در پیش است . جنبش سبز اهمیت این روز بزرگ را می شناسد و می داند چه رنج ها و نامرادی هایی که زنان تحمل کردند تا عصاره مطالبات آنان در این روز رخ نمود و برگی پرشکوه و زرین به فهرست پویش های تعالی خواهانه ، آزادی خواهانه و مساوات طلبانه افزود....
اما امروز ، زنان پیشتاز در جنبش سبز ، حیرت زده همچنان شاهد نگاه ها، رفتارها و قوانین تبعیض خواهانه ای هستند که نقاب زده ، هر روز در گوشه ای مطرح می شوند. گویی برای هر یک از مطالبات به حق زنان برای کسب آزادی و رفع تبعیض پاسخی متضاد در آستین نیروهای واپس گرا و حاکمیت پنهان شده و در موعد مساعد روی میز محکمه گذاشته می شود ...
در این دنیای مدرن و پیچیده فهرست شگفت انگیزی پیش روی ماست ، مالامال از ظلم و تبعیض و بی عدالتی به بهانه حمایت از خانواده ، قانون چند همسری مطرح می شود. توجه کنید اینک زمانه کمون اولیه نیست بلکه دنیای امروزیست ، دنیای فردیت ها دنیای عشق و محبت یک زن و یک مرد به یکدیگر ،دنیای فرزندانی که به آغوش یک پدر و یک مادر نیازمندند .و نه یک پدر و چندین مادر ، راستی آیا لازم
است برای ایجاد یک نظام هدونیستی لذت گرا قانون تدوین شود، پیشنهاد این است که لذت گرایان را به حال خود بگذارید! آنان کار خود را خوب بلدند....
به رسانه ملی بیاموزید از ارائه الگوی رفتاری زن سلیطه بد اخلاق ، زن مطیع ، زن سلطه طلب دست بردارند و زنان واقعی را که در سرزمین ما عزت و عظمت آفریدند الگوسازی کنند ....
دیه نامساوی زن و مرد ،قوانین تبعیض آمیز مربوط به طلاق و تابعیت ،سن پایین مسوولیت کیفری برای دختران و …آیا روح وانسانیت و جسم زن را خدا نیافریده؟ مطمئنم که مردان آزاده کشورمان نیز از این تبعیض ها رنج می برند و سر افکنده اند .مشکل قانونی حضانت مادران ، صحنه زجر آور دیگری است که به قول سعدی دلی از سنگ بباید به سر راه فراق تا تحمل کند ، آن روز را که مادر از فرزند جدا می شود....
زنان روزنامه نگار زنان مبارز ، زنانی که در کوچه و خیابان و در عرصه های مختلف از فعال جنبش زنان تا فعال حقوق بشر و کودکان، زنان کارگر و زنان معلم ،همه و همه مصمم و استوار گام برمی دارند و از تحمل زندان و دیگر تهدیدها و مشقت ها نیز هراسی ندارند. کدام را بگویم؟
لينك كامل اين پيام در كلمه موجود است كه ظاهرن فيلتر است.
سهشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۸
word finding
چند تا كلمه را پيدا نكرده باشم خوب است؟
4-5-10...؟
ولش كن مهم نيست چند تا. اما سرعت حرف زدنم را سعي كردم بالا ببرم كه لغات گم شده تويش پيدا نشود و به محض پيدا كردن واژه ها دوباره جمله را تكرار كردم.
به صورت آقايون مهندس هم طوري نگاه ميكردم كه مثل شاگردها بقيه جمله ام را خودشان كامل كنند.
خلاصه اينكه اين دفعه جواب داد.
گرچه بعدش آنقدر به مغزم فشار آورده بودم كه ديگر داشت از تخم چشمهايم در ميآمد.
ولي جالب ترين قسمت اين بود كه مدير سمينار گفت خانم مهندس پس با اجازه تون براي سال ديگر هم برنامه هايي براي سمينارهاي ديگر را ميگذاريم.
ميخواستم بهش بگويم يادت باشد اين بار با تاريخ هاي بستري من چك كني.
دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۸
روزمرگي
در تاريخ جواب دهي بين ساعت 17 تا 19:30 مراجعه كنيد.
ساعت 3-4 دقيقه از 5 عصر گذشته است.
كسي كه پشت تلفن جواب ميدهد، بعد از چك كردن شماره پذيرش و نام ميگويد: ساعت 6 (عصر) آماده ميشود.
حدود 5 دقيقه بعد آنجاييم.
تو برگه ها ميگردد و با تعجب ميگويد "همين الان زنگ زديد، با هواپيما آمديد؟" و جواب آزمايش را حاضر شده تحويل ميدهد، من بيشتر از او تعجب مي كنم كه پس چرا...
حتي پشت تلفن، حتي براي آدمهاي ناآشنا تاخير ايجاد كردن هم ... از آن كارهاي عجيب ايراني ها شده است.
یکشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۸
خط قرمز
و نفهميدم چرا اين همه به هم مي بافت تا از ته توي چيزي كه به او مربوط نبود سر دربيآورد...
شنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۸
سميه آزاد
در آغوش گرفتن سميه بعد از نزديك به 70 روز بازداشت، خيلي جانانه بود.
روزهاي بازداشت سميه خيلي مظلومانه و در عين حال پر مقاومت بود به نظر من.
از دوست داشتني ترين آزادي ها بود.
سهشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۸
اين بار دوم
يا همه چيز دست به دست ميدهند كه براي تصميم هاي جديد همه چيز سنگلاخي كامل بشود؟
يا چي؟
یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۸
چوب دو سر مغموم
يا ديگري بايد تو را خوشبخت كند، يا تو بايد ديگري را خوشبخت كني؟
تكليف استقلال در جهان مردسالار چيزي جز سلطه پذيرفتن يا به دوش كشيدن بار ديگري نيست؟
پنجشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۸
ارتش سايبر از دوستان ماست
اما هر چه ميگذرد و هر چه خبرهاي و نحوه فعاليت و نحوه انتخاب اعضاي آن بيشتر مشخص ميشود، يك نگراني و در عين حال غم سنگيني بيشتر رو دلم سنگيني ميكند.
وقتي دوستهايي داشته باشي كه جز معدود آدمهايي باشند كه بتوانند يك كارهايي را انجام بدهند، وقتي بداني آن دوستها جداي از هدف نهايي كار برايشان به انجام رساندن كار مهمتر باشد، وقتي بداني كارهايي هست كه از هزار دست ميچرخد تا گلوي مردم را بفشارد و بداني شناخت دستي كه به دوستان كار ميدهد، كار ساده اي نيست...
نگراني و غم هر بار سنگين تر فشار ميآورد.
هر اسم و هر تحليلي داشته باشد، من ميگويم فشار، ميگويم خشونت و ميگويم خفقان.
بيشتر از هر وقت ديگر آروز ميكنم اين دوستانم زودتر از هر كس ديگر از ايران مهاجرت كنند، من آدمي نيستم كه با اين مهاجرت ها به خصوص در اين شرايط راحت كنار بيايم و آن را تنها راه حل بدانم، اما همچنان آروز ميكنم كاش دوستانم از ايران بروند.
چهارشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۸
بررسي دوباره لايحه خانواده در شلوغيهاي بعد از انتخابات
هم میهنان عزیز؛ زنان و مردان برابری خواه و عدالت جو
کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس شورای اسلامی، در اقدامی عجولانه و نابخردانه مواد 23 و 25 لایحه به اصطلاح «حمایت از خانواده» را با اعمال تغییراتی بی فایده و غیر موثر برای حمایت از نهاد خانواده، به تصویب رساند. این لایحه، نه تنها از قانون 35 سال پیش یعنی قانون مصوب سال 1353 بسیار عقب تر است، بلکه قصد دارد چندهمسری مردان را قانونی کند. براساس لایحه جدید، اگر زنی مبتلا به بیماریهای صعب العلاج شود، یا شش ماه از خانه غیبت کند، یا حتا اگر به طور نمونه به دلیل صدور چک بلامحل زندانی شود، شوهرش می تواند همسر تازه ای اختیار کند. در حالی که در شرایط عکس آن، زن حتی حق طلاق هم ندارد.
...
امضا براي اين بيانيه در اين آدرس ادامه دارد
سهشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۸
بیست و چند سال دیکتاتوری؟
در تمام 8 ماهه بعد از انتخابات هر روز که قرار بود اجتماع و راهپیمایی بشود، دلش تو دستش بود تا دخترش را سالم دوباره ببنید.
دخترک سالم و مستقل است و مثل بقیه جوانهای این روزها پرشور ولی نه از آن دسته که فکر کنی در گروه، تشکیلات و یا جایی شبیه اینها فعالیت می¬کرده است.
بیشتر از یک هفته از زمانی که شبانه در خانه بازداشت شده است، میگذرد. جز روز سوم که با کلی آشناییت با سرباز و دربان و بازجو و کی و کی که تک تماسی با مادرش گرفت و گفت اوین است، دیگر هیچ خبری ازش نشده بود.
دخترک امروز زنگ زد. تن صدایش حتی از دو تا اتاق آن طرف¬تر هم نشان از حس آشنای دخترش می¬داد. رفتم یک چیزهایی مثل این که کدام بند است؟ اتهامش چی بوده است؟ کدام دادسرای امنیت دنبال کارش برود؟ وضع اجازه برای تماس چه طور است؟ و ... سعی کردم بهش بگویم که از دختر بپرسد. آنقدر دستپاچه شده بود که جز خوبی و چطوری، نمی¬تواست چیز دیگری بپرسد.
گوشی را که قطع کرد اول نفسی از سر ته¬ماندگی خیال راحت کشید. بعد راجع به بند و جایی که باید برود و اتهام توضیح داد و سفارش دوباره که خبرش جایی نباشد و بعد یک جمله اضافه مانده بود که حس شادی را پاک کند و بزند زیر گریه: "گفت سه¬شنبه¬ها ملاقات است" و اشکهایش جاری شد.
سعی می¬کردم که دلداری بدهم که امیدوار باشد به سه¬شنبه هفته بعد نرسد و از دادگاه و دادسرا پیگیری کند، اما وقتی از دلیل گریه¬اش گفت، دیگر هیچ حرفی برای گفتن نداشتم. گفت:" آن موقع هم (منظور زمان زندان همسرش قبل از اعدام بود) سه¬شنبه¬ها ملاقات بود"
تنها استمرار دیکتاتوری است که با خانوادگان آسیب دیده و با زخم خورده¬های استبداد اینچنین رفتار می¬کند، بعد از بیشتر از 20 سال اعدام مرد، دستگیری فرزند فقط به خاطر نسبت نسبی با مخالف نظام.
یکشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۸
همدرس يادت است؟
احساس همكلاسيها، همدانشكدايها، همرشته ايها، همكارها را كه الان شده اند ارتش سايبر و از راه غير اخلاقي، مبارزه ميكنند و يا نه فقط كار ميكنند و حقوق ميگيريند تا حتي به آن چيزي كه اعتقاد دارند و يا نه باور دارند و يا نه حتي فكر ميكنند فقط درست ترين راه ممكن است، از راه حذف و انكار برسند، درك نميكنم.
براي من نشناختن احساس آنها به اندازه مبهم بودن احساس كساني است كه به حذف فيزيكي افراد و كشتن معتقدند و يا فقط دست ميزنند.
جمعه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۸
22 بهمن 88
اما وقتی مکان یه صورت یک مسیر اعلام شده، عملن جمعیت بی¬شمار سبزها خودشان را جایگذاری کردند و در صورت حضور نیروهای سرکوب¬گر هم بلافاصله یک مسیر جایگزین برای مدتی به حضور خودشان اختصاص دادند.
عاشورا با همه¬ی خشونتی که داشت اما چون مسیر طولانی میدان امام حسین تا میدان آزادی بود، در خیابان¬های منتهی به آزادی در زمان طولانی مثلن بیش از 40 دقیقه، مملو از سبزها و شعارهایشان بود. همین طور خیابان کریمخان و زمان طولانی پل چوبی و بلوار کشاورز.
اما در خیلی از روزها میدان هفت تیر که جز مکانهای اعلام شده توسط آقای کروبی بود، علاوه بر جو امنیتی که بالا توضیح دادم، تا نزدیک¬های نیمه¬شب هم در انحصار سرکوب¬گران بود.
همین طور میدان صادقیه دیروز 22 بهمن. علاوه بر این که بیشترین درگیری دیروز در آنجا و خیابان¬های اطراف آنجا بود، بیشترین بلاتکلیفی بین سبزها را هم همانجا دیدم. به دلیل حضور زیاد ماموران شخصی و کارگران مزد بگیری که یک حاجی نامی در تکه تکه مسیر آزادی تا صادقیه به طور نسبتن علنی جلوی مردم فرمانروایشان می¬کرد و بعضن چوب و پنجه بکس و دیگر ادوات اوباشگری همراهشان بود، سبزها نتوانستند جمع بشوند و حتی نماد سبز در بیآورند. در صورتی که تعدادشان بی¬شمار بود. زیاد ولی غیر قابل تشخیص و به شدت پراکنده.
علاوه بر همه اینها صادقیه و حتی خیابان ستارخان تا نزدیک¬های شب فضای بسیار امنیتی داشت و درگیری هم زیاد اتفاق افتاد.
بنابراین باید خودمانی گفت که آقای کروبی بی¬زحمت کار مردم را به خودشان بسپار که از بلاتکلیفی و سرکوب مضاعف در این تجمع¬های خیابانی(به طور نسبی) رها بشوند.
چند چیز جالب دیگر: در پارتی فرمایشی نظام، علاوه بر ساندیس و کیک، دستگاه اندازه¬گیری قند خون هم رایگان پخش می¬شد و نیز مخابرات با آن همه خدمت به کودتا، بسته های پر و پیمانی که راستش سر در نیآوردیم چی بود بین مردم پخش می¬کرد.
و نیز سربند های سبزی که شعارهایی در حمایت از رهبری بود.
و بادکنک¬های سبز و پرچم های ساخت چین ایران.
و تبلیغات پر خرج و پر از طمطراق ایرانسل.
دوشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۸
بهمن(88) خونين جاويدان
از ايران رفته هايي كه اخيرن و تحت اجبار شرايط رفتند جاي خود اما دوستهايي كه بازداشت هستند، بلاتكليفي كه نميداني چه كاري از دستت برميآيد برايشان انجام بدهي و حتي نميداني سوز سرمايي كه درد آور است نه درد سرما كه درد روحت كه دوستانت در اوين، رجايي شهر، غزل حصار و زندانهاي شهرها با آنها چه ميكند و چه بلايي بر سرشان ميآورند؟ اما مطمئني كه طاقت آنها بيش از سرما و فشار و دلتنگي و حتي شكنجه است.
عاطفه نبوي كه از 25 خرداد به جرم سليقه قاضي آن تو است.
سميه رشيدي كه 50 روز هم بيشتر شد به چه جرمي؟ دانشجوي ستاره دار
شيوا نظرآهاري كه از روز تشيع منتظري آنجا است به جرم خواست حقوق بشري
و حالا كاوه كرمانشاهي
مهسا جزيني
نوشين جعفري
مهين فهيمي
اميد منتظري
سحر قاسم نژاد
نازنين فرزانجو
مازيار سميعي
اميد خوارزميان
*پي نوشت: (چه وحشتناك است كه به اين ليست اسم اضافه ميشود)
فائزه رئيسيان
محمد غزنويان
مريم قنبري
...
و اينكه بايد دلت را بگيري تو دستت و هر روز چك كني كه كدام يك از آنها هنوز بيرونند؟ و اميد را يادت نرود. وقتي همه آن تو باشند و خيابان 22 بهمن را بخواهند با نگه داشتن آدمها در اوين از سبز بودن پاك كنند، مطمئن ميشوي كه پس جوانه ها به اندازه كافي سرزده است آنقدر كه ديگر اعدام و تهديد و خشونت، ريشه هاي سي ساله ما را كه استبداد آب داده نميتواند محو كند.
شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۸
بيانيه آخر مادران عزادار
ما مادران امروز، دختران ديروز ايران ايم که در روزها و ماه های انقلاب ۵۷ فعالانه شرکت داشتيم. آيا سزاوار است که پس از گذشت سی و يک سال از انقلاب، همچنان شاهد اعدام فرزندان خود باشيم؟ اين سوال همه ما مادران ايرانی است.
ما مادران عزادار که به صورت خودجوش در طول ۷ماه گذشته شنبه ها در پارک لاله و ساير پارک ها و اماکن عمومی ديگر با حضور فعال خود کشتارها و بازداشت ها را محکوم کرده و خواستار پايان بخشيدن به اين اعمال غير انسانی و غير قانونی بوده ايم، امروز با اعدام فرزندان خود روبرو هستيم.
آيا سزاوار است ما مادران در همه عرصه های تاريخی شاهد فنا شدن فرزندان خود باشيم؟
چه کسانی ما مادران را محکوم به اين مرگ تدريجی کرده است که هميشه در سوگ عزيزان خود بنشينيم؟
مگر خواست فرزندان ما در طول سی و يک سال گذشته چه بوده است؟
آيا مشارکت فرزندان ما در انتخابات بايستی به بازداشت، شکنجه، تجاوز، کشتار و اعدام شان منجر شود؟
ما مادران عزادار ايرانی، کليه اعمال غير انسانی و غير قانونی فوق را محکوم می کنيم و هشدار می دهيم اگر مسئولان به خواست مادران ايران زمين توجه نکنند و همچنان به اين اعمال خشونت بار ادامه دهند، با اقدامات اعتراضی گسترده تری روبرو خواهند شد.
ما مادران عزادار ضمن تکرار خواسته های خود، "آزادی زندانيان عقيدتی" و "محاکمه آمران و عاملان کشتار فرزندانمان"، از تمام مردم ايران و جهان می خواهيم که از جوانان ما به صورت گسترده حمايت و از انجام اين چنين اعمال بيرحمانه به هر طريق ممکن جلوگيری کنند.
زندگی ما به حيات فرزندانمان بستگی دارد. نگذاريم فجايع تاريخی دهه ۶۰ دوباره تکرار شود.
مادران عزادار
چهارشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۸
سوء استفاده از قدرت
معمولن براي چگونگي استفاده از آنها و يا مشكلاتي كه حين كار به وجود ميآيد مهندسين بخش تماس ميگيرند و يا حضوري ميآيند كه مشكل را درميان بگذارند و يا راجع به چگونگي استفاده از نظر فني اطلاعات دقيق تري بگيرند.
گاهي وقتها هم مشتريهاي ما از صنايع نظامي هستند.
اين جور وقتها اگر از جايي بخرند كه بخش كله كندهاي از نظام باشند، آدمها به طور فردي ميآيند خريد ميكنند و اسمي از مثلن صنايع فلان نميبرند.. .
يا شركت هاي اقماري كه همه به سپاه وصلند ولي اسم به نظر غير مذهبي دارند كه هيچ اطلاعاتي هم از كاري مي كنند نمي دهند و هيچ حرفي هم از رابطه هاشون نمي زنند. اما از حرفهاشون و قيافه هاشون مي فهمي كه مربوط به كجا هستند.
جالب است كه با اين كاربردش از تجهيزات مهم است، هرگز نميگويند براي چي مي خواهند استفاده كنند.
و اشكالاتي كه پيش مي آيند مربوط به گرماي حداكثري است.
اما عجيب ترين موضوع برخورد خورده مهندسان جوان نظامي است. حتي در شرايطي كه آنها نيازمند اطلاعات تو و تجهيزات تو هستند لحن و برخوردشان بالا به پايين، آمرانه و برخورنده است.
ترجيح ميدهم كمترين صحبت را با آنها داشته باشم و در الويت آخر كارها و مشتري هاي روزانه باشند.
شركت ما هم تحريم هاي خودش را با اين جور مشتري هاي دارد.
دوشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۸
يادمان عاشوراييان
يك بيلبرد بزرگ در شمال غربي خيابان هست كه هر از گاهي تصوير يك اتفاق بزرگ را رويش مي زنند.
يك بنر بزرگ زده اند با زمينه قرمز. وسط بنر عكس نميه ساز ميدان وليعصر با حداكثر سي هزار آدم دورش. بالا با يك فونت قشنگ نوشته يادمان عاشوراييان 9 دي. بعد يك كم پايين تر سمت چپ نوشته مسابقه طراحي يادمان عاشوراييان 9 دي و تاريخ مهلت ارسال طرحها و جوايز را زده است:
ياد پسري افتادم كه روز عاشورا تو همان چهار راه دنبال كردندش و بعد از دويدن بسيار و بوق ماشين ها گرفتند و همان جا شروع كردند به زدن. دستش را يكي از پشت پيچانده بود و دو نفر ديگر ميزدند و 4-5 نفري هم از لباس شخصي ها ماشين را تهديد ميكردند و عربده ميكشيدند و فرياد مردمي كه شعار ميدادند و ضجه ي ولش كن و ...
بعد از چند دقيقه از بردنش، موتورهاي سياه لاك پشتهاي سياه پوش با آن لاكهاي محافظتي روي دوششان از جمالزاده وارد بلوار شد. به سمت چهارراهي كه پسرك را بردند. ميخواستند رد پاي پسرك و مردمش را گل آلود كنند كه تا 9 دي طول كشيد.
حالا كي ميتواند طرح آن روز را بسازد؟
یکشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۸
تا كي؟
گرچه تلخ، گرچه سخت، گرچه شكاننده
اما اگر زمانش برسد و نروي، همه چيز ميپوسد
بوي تلخي ميآيد
انگار كه زمان دارد فرا ميرسد
***پي نوشت:
صبح ميگويد رنگت پريده.
عصر ميگويد چرا سرخ شده اي.
نفسم سخت بالا مي آيد. گفته بودم خيلي برايم سخت است. چرا نشنيدي؟
شنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۸
زنان مدير
مدير يك توليدي لباس است كه بيشتر كارهايش لباسهاي فرم براي كارگاهها و كارخانه ها و شركت ها است.
ميشود حدس زد كه تقريبن همه آدمهايي كه به عنوان مشتري با آنها در ارتباط است، مرد هستند.
از توي اتاق محل كارم، درست جايي كه او ايستاده يعني تو اتاق رئيس ديده ميشود. رئيس تو اتاقش نيست.
در حال بيرون رفتنم از اتاق خودم من را كه بار اول است ميبيند با چنان تحكمي مخاطب قرار ميدهد كه باور نميكنم با من بوده باشد.
همان لحظه يكي از همكارهاي مرد وارد اتاق رئيس ميشود و لحنش سه درجه نرم ميشود.
بحث و گفتگويشان پيش ميرود با چيزي كه علاوه بر مشتري مداري خيلي بيشتر شبيه ضعف او در گفتگو با مشتري اش است و يا شايد هم اعتماد به نفس پايين. در صورتي كه كارش خوب و حرفه اي است.
رئيس وارد اتاق ميشود و لحنش از آن قبلي باز دو درجه نرم تر ميشود و گفتگو با اعتماد به نفس 3 درجه كمتر.
جالب است كه نه رئيس و نه همكار مردمان برخورد سرد، خشن و يا متفاوت و يا حتي تحقير كنندهايي با او ندارند. اما واكنش او و نوع برخوردش حكايت از ضعف شديد دارد.
سوال آشنا و هميشگي كه مردسالاري چطور اعمال قدرت و اجبار ميكند كه زنان شاغل را گاهي از خوشان هم بيگانه ميكند؟
و يا اگر چنين است، چه چيزي حضور زنان در بازار كار به خصوص در قسمت هاي مديريتي را اين همه خطرناك كرده است كه پذيرش آن توسط مردان جزء آخرين قسمتهاي پذيرش برابري جنسيتي است؟
جمعه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۸
نظام عدالت محور
امروز دو روز است. روی یک تخت که هنوز معلوم نیست که برای درمان چی اینجا هستم.
برای یک سری امتحان تا معلوم می شود که چی است؟ اما کجا به وجود آمده و چطور و کی قرار است حل شده؟
دارو
آزمایش خون
نوار مغزی
و بیشمار قبرستان که مخصوص سوراخ کردن مخ بود
و داروهای پیشیگری که اثر داروهای تستی را خنثی کند
شیر
ناهار و شام مقوی
گاهی وقتها بعد از دارو تهوع
گاهی سر درد MRIهای زیاد و طولانی
و گاهی استراحت بعد از این همه آزمایش
کتاب (کم) و فیلم که ندارم و اینترنت هم همچنان
خبر ندارم سمیه، شیوا، منصوره و بقیه آزاد شده اند یا نه...
***
9 بهمن
و بعد از یک هفته که می آیی، دیگر بیماری خودت یاد نیست. به آدمهایی فکر می کنی که نه تنها نمی توانستند حرف بزنند، بلکه نمی توانستند راه بروند و یا دفع خودشان را کنترل کنند و همه در اثر یک حادثه.
به آدمهایی که تنها کسی بودند که خرج یک خانواده 5-6 نفری را می دادند با حقوق کارگری 300 از دولت عدالت محور و حالا دیگر چشمهایش دید کارگری را هم نداشت، اما هنوز عاشق شدن را خوب می دانستند.
به آدمهایی که مریضی یکی از هزار دغدغه ذهنیشان که بقیه چیزها را تشدید می کرد و بقیه چیزها هم مریضی را.
به آدمهایی که از شهرستان مریضشان آورده بودند تهران و خرج بیمارستان و مریضی و درمان آنقدر بود که شبها دیگر پولی نبود که به سرپناهی برسد و ناچار در کمد مخفیانه می خوابیدند.
به آدمهایی که در عنفوان جوانی و با سه فرزند، به سخترین بیمارهای بی درمان دچار شده بودند.
و هر جای بیمارستان که چشم می انداختی ، بیماری از نبود قانون حمایت کننده زنان ناشی شده بود و یا تشدید شده بود.
و به مردم که نگاه می کردی حالت از نظام و قوانین بیمه درمانی به هم می خورد.
و کار مردم را که می پرسیدی از فقدان کار، فقدان قانون مناسب کار و وضع اقتصاد رو به زوال مردمی که با تمام بیماری خبرهای صدا و سیما را به عنوان تنها روزنه به بیرون دنبال می کردند و عصبی می شدند، سرت گیج می رفت.
و حالا این بیرون لایحه چند همسری باز روی میز کار مجلسیان چند زنه است.
شیوا و سمیه انفرادی اند و از ملاقات هم که خبری نیست.
در عوض منصوره آزاد شد.
و خوخنخواران 2 نفر را اعدام کردند و در تربیونهایشان هم هورا می کشند که صدای ترسشان به مردم نرسد.
و باز خیلی از آدمهای دور و بر مهاجرت کردند.
سهشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۸
بیمه های دولت
سهم بیمار: 301860
آزمایش خون: این آزمایش تحت پوشش بیمه نیست.
من نمی دانم آزمایش خون غیر ضروری برای چی مریضها است. حالا فوقش بشود با آن بیماری خاص و یا غیر خاص را هم تشخیص داد اما دلیل نمی شود که بیمه هزینه آن را پرداخت کند.
مگر بیمه باید هزینه درمان را هم پرداخت کند؟
مگر بیمه جز مبلغی که از حقوق ملت ماهیانه برای خودش ذخیره می کند، کاری دیگر هم باید بکند؟
آها يك كار ديگر هم اين روزها كه صف طويل مردمي را قبل از 22 بهمن راه بياندازد كه قرار است سهام عدالت را بين واجد شرايط ها تقسيم كند.
كاهش50 درصدي بودجه كمك هزينه آزمايشات ژنتيك در سال جاري
سرانه پرداختي كمك هزينه امسال، 150 هزار تومان
شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۸
چند همسري
سعی می کنم تکان نخورم که فکر کند من را بیدار کرده است. صبح اما به شدت می لرزد.
دخترک دست هایش را نگه می دارد و حالا پارکینسون هر دوشان را می لرزاند.
در غیاب دختر می گوید دیشب خواب دیده که دختر عشایری بچه دار شده است.
برای همین در خواب می لرزید.
مادر 3 دختر و 1 پسر، درمان تجویز شده به همسرش این بوده که با این مریضی جدید زنت و این که نمی تواند دیگر بچه دار(پسر) بشود، دوباره ازدواج کن.
یک دختر عشایری فقیر را که از دختر کوچک مرد هم کوچک تر است، انتخاب کرده و عروسی مجلل گرفته است.
بعد از 20 روز بستری پزشک می گوید درمان تو به عمل هم جواب می دهد فقط قرص هایت را مرتب بخور.
می گوید به نظرت طلاق بگیرم یا صبر کنم خرج دانشگاه و ازدواج بچه ها بدهد و بعد؟ می ترسم اگر بروم دیگر سراغی هم از بچه های خودش نگیرد.
هنوز در 45 سالگی زیبا است. آرایشگر قابلی بوده و گلهای تزیینی درست می کرده اما حالا لرزش شدید دست ها...
پدر متمولی داشته که کمک های او زندگی همسرش را ساخته و حالا که همسرش ارثیه پدر او را کامل تمام کرده بدون کوچکترین سهمي برای او
با مرگ پدر بیماری شروع شده و حالا هم که سنگ تمام همسر
ميگويد بهم گفت من كه بالاخره اين كار را ميكنم، پس بيا و رضايت بدهد تا بين مردم آبرو ريزي نشود.
ميگويد همسرم دلش ميخواهد ما با هم دوست بشويم. ميگويد تو نميدانمي چقدردختر خوبي است، آدم از ديدنش سير نميشود.
هر كدام از اينها را كه ميگويد بيشتر ميلرزد آنقدر كه چهره اش عرق ميكند و سرش هم به لرزه ميافتد.
ميگويد حالا با اين لرزه كه درمان نشد چطور برگردم اهواز؟
ديگر فكر كنم ديدنم هم نيايد.
***پي نوشت:
اين تازه مال زماني است كه شرط رضايت همسر اول، براي ازدواج مجدد لازم بود.
و نه با لايحه شرم آور خانواده دولت هشتم
سهشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۸
یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۸
McDonald criteria
ساعت حدود 5 صبح بود. می دانستم که اوين خیلی سرد است. سمیه، شیوا، منصوره و چند ده نفری که بازداشت هستند. هر بار که زیر آن قبرگاه می رفت و می آمد و...
Main part of structure or organ; corpse; collection (of writing, knowledge, evidence, etc…)
بعد از 3 روز زنگ زده و می گوید خانوم مهندس ما این چند روز خیلی دنبال شما گشتیم...
بعد وسط دست و پا زدنم، می گوید این که گفتید چی بود؟ باز دوباره جون می دهم تا تکرار کنم. می گوید بله همین بود...
تا بخواهی به این منشی ها حالی کند که دیگر هیچکس را وصل نکنند، خودش یک جون دادن تازه می خواهد.
نوشتن
دانش
شهود
گفتار...
هر ایمیل 10 دقیقه زمان می برد. از آن سر، کلمه ها جابه جا است. مفهوم را نمی رساند. همه چیز باید از اول به هم بخورد...
خیلی دلم می خواهد بگوید همین امروز و فردا با بنفشه قرار بگذاریم. دلم هوای امضا جمع کردن، کرده اما نمی شود به مردم بگویی خارج از حرفی که می زنم به حرف زدن من سرتان گرم بشود...
سمیه درست قبل از زندان بود که ما هم قرار گذاشتیم که هماهنگ کنیم، و حالا من باز نوشتن...
دانش...
باز دست کم اینجا لود می شود و هم در لحظه فرستاده می شود، از دق مرگ کردن مردم که بهتر است...
مخ
صداهايي ميدهد مثل سوراخ كردن مخت با دريل.
1 ساعت طول ميكشد و به خيالم خوبم.
قفسه فلزي را از صورت برميدارد و گوشي كه به هيچ كاري نميآيد برميدارد، ميگويد خوبي؟
نگو كه او ميداند كه مخت تخيله است.
خوبم.
و داغون ميشوم
دستم ميگيرد كه متلاشي نشوم. و بتوانم بيايم پايين.
صداهاي كه حافظهات را هم ميزند. نخاله هايش را دور ميريزد.و اين كه صدا اماده باش براي مخ تكوني (مثل ويندوز كه ازت ميپرسد دارم تمام اطلاعاتت را دور ميريزم، اماده اي يا نه؟ )و دريل باز شروع ميشود.
هشدار:
با من حرف نزديد عجالتن.
آيا اگر حرف زديد صبرتان را زياد كنيد و نخنديد.
سهشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۸
آزادي ...
انگار كه در خواب نباشم و قسمتي از بيداري است. هربار كه دوباره از خواب بيدار شدم، دنبال نشاني از مكاني تويش بودم ميگشتم يا آدمهاي تو خواب بودند.
فكر كن در فيلم بازي مي كني كه مي بيني طبيعي است.
يك شب اعدامي هاي را آزاد ميكنند، اسمها را به وضوح ميشنيدم. تقريبن همه زندانهاي اخير بودند، شوكه بودم كه اسم همه شان جز اعدامها بوده است. اما خوب همه آزاد ميشدند.
یکشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۸
فضاي خالي
چقدر دلم برايت تنگ شده. يك فضاي خالي كه مثل يك حفره از آدم جدا شود.
ميشود با هر كسي يا تنها پياده روي كرد. اما اينكه كسي، گوش محرم باشد، بدون قضاوت، و بدون ارزشداروي فرق مي كند.
آهنگ ننه گلمحمد را شنيدم، متن كليدر چندباره و چندباره در ذهن ميافتم، اما افسوس كه تنها ديگر پيش نميرود.
چطور ميشود فضاهاي خالي يك آدمهاي را پر كرد؟
چطور ميشود همه جر و بحث ها را همه اختلاف سليقه را،حتي يك مشورت هاي را جايگزين كرد؟
جمعه، دی ۱۱، ۱۳۸۸
ضعف مالی
بعد از ازدواج با فامیل ما، جاهای متفاوتی کار پیدا می کرد و البته اجاره نشینی در حومه تهران. به هر حال زندگی سختی بود. تا اینکه معلوم نشد چطور شد که استخدام شد.
آهسته می رفت، آهسته می آمد که استخدام قطعی بشود.
بچه هایش دو تا شد و رفتارش تغییر کرد. معلوم شد در سپاه استخدام شده است.
یک خانه در کرج خرید و کار گویا رونق گرفت. همسرش افسردگی گرفت و روزبه روز هم بدتر می شد.
رفتند تو یک شهرک مربوط به سپاه و آن خانه کرج و اجاره شو و اینها هم پس انداز می شد.
خانه های سپاه نه اجاره خانه آنچنانی داشت و هزینه مثل بقیه ی خانه های مردم عادی. اما خوب افسردگی همسرش بدتر می شد. مهمان های که می رفتند و می آمدند نمی شد که مطابق میل باشند. خانم باید در شهرک چادر سر می کردند.
وضع خیلی زود تغییر کرد. یک ماشین صفر و یک کار اضافه حالا برای درآمد و شاید هم جز کارهای امنیتی سپاه بود.
حرف زدن هم تغییر کرد. نگاه به زنان دیگر هم، حرام شد.
به هر حال خیلی زود وضع مالی زندگی و رفاه آن تامین شد. زودتر از آنکه که سیر زندگی قبلیش طی کرده بود.
در مورد کمپین می گفت این داستان از امریکا خط می گیرد.
حالا که می گوید اصلن آن کسی که در روز عاشورا کشته شده، خواهر زاده موسوی نبوده است.
فقر اقتصادی مردم و انحصار اقتصاد دست سپاه، برای تربیت حلقه به گوشانی است که تابع بی فکر باشد. تامین رفاه به قیمتی حتی روز بودن شب برای کسانی که در سختی اقتصادی بودند ترحم انگیز است.
چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۸
اتوبوس شب
يادم نيست دقيقن كجا بعد از چهار راه وليعصر، نرسيده به فرودسي و يا همين حوالي پليس نگذاشت بر مسير خودشان ادامه برود، پيچيد به پايين.
موقع سوار شدن از جلوي دانشگاه شريف 4-5 دختر چادري بودند كه چزهايي ميگفتند كه بيشتر تحرك كننده مي آمد، مثل اينكه مي خواهيم برويم دهن اين جلبك ها و سبزها را صاف كنيم. هيات نميآييم آنجا خودش هياتي است.
يا قبل از اينكه اتوبوس منحرف بشود، خيل جمعيت كه همه به سمت انقلاب ميآمدند همه را به وجود ميآمدند. مردم همه صدا شعار ميدادند.
دخترهاي دهن صاف كن (به قول خودشان) ايستگاه وليعصر پياده شدند. ديگر بدون حرف اضافه. يكدست بودن مردم داخل اتوبوس شايد منصرفشان كرد.
اتوبوس كه منحرف شد ديگر شعارهاي "مرگ بر ديكاكتور" شد.
همه خواستند پياده بشوند. راننده با فاصله از خيابان اصلي نگه داشت. موقع پياده شدن با صداي كوتاه به آدمهاي كه نزديكش بودند ميگفت من تا هرجا بتوانند كه نزديك باشد به خيابان اصلي ميبردندتان.
دوباره همه سوار شدند. جمله راننده تكرار شد و خوشحالي بقيه. از اينجا به بعد بين هر سه چهار تا شعار يك صلوات هم براي آقاي راننده اضافه ميشد. و گاهي براي آزادي زندانيان و هم نيز خودمان.
رسيد به پلي بعد از ايستگاه دروازه دولت است. گفت روي پل پياده تان ميگفتند كه دنبالتان نكنند.
نميدانم از آن جمع، كدامها كشته شدند؟
نميدانم امروز كه آن راننده خيل عصباني يا شايد متنفع و شايد هم مجبور دولتي را سوار ميگفتم، تو دلش چي ميگويم؟
نميدانم حال مردمي كه آن روز آن همه وحشي گيري را ديدند چطور است؟
سهشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۸
عاشوراي 88
بجنگ تا بجنگيم"
مردم به سمت نيروهاي تا دندان ملسح هجوم ميبردند، و نيروهاي تا دندان ملسح عقب نشيني كردند.
هر از گاهي يك از آن نيروها به دست مردم ميافتد، كساني بودند كه نگذارند تا سر حد جان كتك بخورد و مردم با آن خشم، با آن طاقت چندين ماهه، با هزينه هاي بيشمار، نيروها را فراري ميدادند.
"حسين حسين شعار ماست
شهادت افتخار ماست"
مردم از كلاه خود و باتوم و سپر گارديها متفرند تا از خودشان.
همه آمده بودند تا صبر لبريز شده شان را ...
بچه، پير...
كساني كه انقلاب را ديده بودند ميگفتند اين مردم شجاعتر از مردم زمان انقلاب اند.
ولي مطمئن بودند اين روزها روزهاي آخر است
جمعه، دی ۰۴، ۱۳۸۸
خشونت در مقابل بی خشونت
سمیه جان راجع به حقوق بدیهی که وجود نداشته و باید یادمان می ماند که چطور انسایتمان را کف دست بگیریم و هر لحظه در هر شرایط زندگی ثابت کنیم که ما با یک مرد برابریم، به جای تقدیر از تو جایت در زندان است؟
یادشان رفته که امثال تو که آموزش می دهند، نباید از آموزش دیدن برحذر داشته بشوند. که منع تحصیل سالهاست که در همه کشورها برچیده شده، مگر وقتی از آموزش دیدن افراد بترسیم.
این همه اعمال سلیقه را در اجرای قانون، در قضاوت و در قانون گذاری به کجا ببریم؟ این همه خرج برای روزهایی که ما کمپینان در زندان بودیم. این همه خبر در تمام دنیا که با کسانی که در زمینه آموزش زنان کار می کنند چنین و چنان رفتار می کنند. این همه روزهای عمرمان که در زندانها گذشت یا ازاین اتاق به آن اتاق برای بازجویی و چه و چه و ... و آن هجوم وحشیانه به خانه هایمان و دستمالی زندگی های خصوصی مان و بردن و پس نیآوردن نوشته ها و کتابها و ... و سرانجام حکم های قضایی همه تبرئه.
آن همه آگاهی به مردم که چرا به جای خانواده برابر که رضایت را برای مرد و زن به همراه بیآورد، به فکر چند همسری و ساخت هرم سرا باشیم و حالا باید بی تدبیری فراوان، دوباره به جای حل مشکل کار و مسکن باز چرخاندن فلش به سمت صیغه که معضل مردان متاهل است نه جوانان مجرد.
می بینی سمیه روزها دیر و دور نیست که آموزش های به کار بسته شده میان مردم میزان هزینه روزهای تو و ما را از به زندان سپردنمیان از مجریان مطالبه کند.
می بینی سمیه روزها دیر و دور نیست که برابری زنان و مردان، قانون گذاران را به همراهی با خودشان همراه کنند و مجریان را به اجرای خواسته های خودشان وادارند.
رزوهایی که می گذرد و تو در سلول های سرد هستی ما بیشمار می شویم با این اطمینان که تو جز برای حقوق زنان و جز با دلایل واهی اجراکنندگان در زندان نیستی.
مقاومت کن در برابر خواسته های بی قانونشان در مورد حدود شخصی زندگی ات، که برای حقوقی زنان و مردان از حدود شخصی زندگی های خصوصی هاش گذشته و زنان خانه هایشان این مرزها را درنوردیدند.
سمیه به تعداد روزهایی که در زندان می مانی زنان و مردان برابری خواه تازه را می شناسیم تا چندین و چند سمیه جدید را به کشورمان هدیه کنیم.
دوشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۸
30 دي 88
ديدي دست خدا هنوز هم با جماعت است؟
در خواب هم نميديدي كه مرگ هم از كنترل تو خارج بشود؟
تمام سربازان و چماقداران و ضد شورشي را در تهران اسكان دادي، با اين همه شهر ديگر چه مي كني؟
با تو هستم ديكتاتور! حتي مرگ تو هم نمي توانست چنين شوري به پا كند.
یکشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۸
خبرهاي 29 آذر 88
دستگيرش كردند.
ديشب ساعت 10:30- 11 بود كه يك باره صداي الله اكبر توي كوچه هاي گيشا پيچيد. نامنتظره بود و نگران كننده.
صبح ديدم كه آيت الله منتظري فوت كرده است.
جمعه، آذر ۲۷، ۱۳۸۸
نسل نیمه دوم جنگ
طبیعی است که من مشاهدات عینی خودم را از آنچه در اطرافم و در محدوده رابطه های خودم می بینم ذکر می کنم و نمی تواند قابل تعمیم دادن به کل باشد.
تجمل زندگی در زوجهای جوان که در محدوده سنی 22 تا 26 سال (یعنی متولدین 62 تا 66) هستند و در طبقه اقتصادی متوسط به بالا تربیت و رشد کرده اند به طور محسوسی پایین آمده. شبیه سالهای اولیه جنگ، گرچه با تغییر پارامترهایی نوع زندگی و نیازها به طور کلی متحول شده است.
سن ازدواج دست کم در این گروه سنی پایین تر آمده است نسبت به همین دوره سنی در 5 سال ماقبل این (یعنی متولدین 57 تا 61).
با رشد فرصتهای تحصیلی و کاری برای زنان، خیلی از رفتارهای جنسیتی کمتر شده است. هم در کار و هم زندگی مشترک.
تفکیک های ایدئولوژیک بین آرمانها و اعتقادها و نیز روش زندگی خیلی کمتر شده است. به طور خلاصه، زندگی آدمها کمتر بر اساس ایدئولوژی است که تا حدی به آن باور دارند و بیشتر بر اساس باور اصل زندگی کردن است.
در کل رویکرد این نسل جوان بر رفتارهای واقعی و غیر ساختگی و غیر مزورانه بیشتر است از نمونهای قبلی خودشان.
سهشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۸
صداي خون
دوشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۸
فيروزه دنبالشو نگير!
5 تكه نمايش بدون هيچ ارتباطي به هم از ذهن يك نويسنده نمايش ميآيند كه در حال بازجويي شدن توسط يكي مثل عزائيل است.
خيلي سعي شده كه در كل كار و بين تمام نمايش ها اشاره به موضوعات مختلف مثل فشار بر هنرمندان، سانسور، فقر اقتصادي مردم، فساد و... به صورت تلويحي نمايش داده بشود. در كل طولاني بودن اثر و يكپارچه نبودن تمام قضيه نمايشنامه آن را مثل يك مقاله سياسي پرداخت نشده وشتاب زده درآورده.
خود بهزاد فراهاني در يك نقش هم در كار دارد و در حين بازي يك جا اشاره به خودش ميكند كه با وجود اشتباهي كه بايد مردانگيش را كه نه زنانگيش را بر سرش بگيرد يا بكوبد يا چيزي شبيه اين...
پنجشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۸
از كتابهاي گلاسه گرفته تا تفسير كارتون فرار مرغي
ببنيد چرا گردش ذخيره ارزي ممكلت از اول سال 0 صفر است به هر حال هزار خرج دارد به تباه كشاندن كشور:
هر دو کتاب ها به صورت رایگان در اختیار دانشجویان قرار می گیرند. البته چاپ مرداد 88 هم هستند. در کتاب ها همه ی ترفندها ی "دشمن" برای براندازی نرم مطرح شده است و از مرکز فرهنگی زنان، کانون زنان ایرانی، راهی و دیگر گروه هاای زنان نام برده شده است. در یک بخش مجزا با نام جنبش های فمینیستی چنین آمده است: «جنبشهای فمینیستی بخشی دیگر از سرمایه گذاری چند وجهی دنیای غرب بویژه ایالات متحده ی آمریکا برای پیشیرد سناریوی جنگ نرم، معطوف به زنان و راه اندازی جنبش فمینیستی و شبه آن است. در اوایل سال 85 برخی موسسات و سازمانهای غیر دولتی داخل، اقدام به طراحی و اجرای پروژه ای تحت عنوان " کمپین یک میلیون امضا" نمودند تا بر اساس آن به جنگ قوانین جزایی و مدنی اسلام بروند. هنوز چند هفته از جنبش به اصطلاح کمپین نگذشته بود که اسناد کمک های مالی آن که توسط سرویس های اطلاعاتی و آمریکا و هلند تغذیه می شدند، بر صفحه مطبوعات و سایت های اینترنتی نشست. روزنامه نیویورک تایمز پس از آشکار شدن این اسناد مالی نوشت:" پس از به بن بست رسیدن پروژه ی براندازی سخت، ما خود را ناچار به اتخاذ شیوه ای می دانیم که براساس آن انقلاب باید از درون توده ها مردم ایران شکوفا شود. »
علاوه بر آن ببنيد تناقض در سيستم قاضي- امنيتي تا چه حد است:
حتی در حکم تبرئه ناهید کشاورز و سارا ایمانی که اخیرا تبرئه شده اند قاضی دادگاه به این نکته تاکید داشته است که برخورد اینچنینی با کسانی که در داخل فعالیت میکنند به نقع کشور نیست.
چهارشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۸
رويا يا كابوس
پدر دخترك فوت كرده بود. بعد از سفر ايميلها را مي ديدم.
گفته بود ميآيد. نفهميدم اين همه زمان براي چه گذاشته بود!!!
تو مراسم ختم ديدمش.
گفت نشناختم چقدر خوشگل شدي.
و من به ترديدش در نگاه اولي كه به من انداخت فكر مي كردم.
بيرون تا خداحافظي كنيم و راه بيفتيم طول كشيد.
دوباره گفت ولي خيلي جيگر شدي اااا.
بعد ملاقات مادر دختر ديگري... عيد خوبي نبود امسال.
با من آمد. از سفرم ميپرسيد. و من از همسرش و شلغش.
هيچ كداممان جواب درستي به هم نداديم.
يادم نمي آيد بعد از آن جايي ديگرغير اتفاقي ديده باشمش.
جز يكي از روزهاي راهپيمايي كه اتفاقي ديدم در وليعصر نه د ردل جمعيت بلكه كنار خيابان ايستاده بود.
نگاهش را از من دزديد.
سلام و احوال پرسي كوچك و گذري. هم او بريد و هم من.
هر چه ميكنم پارك لاله را فراموش نميكنم. بروشور نه به لايحه حمايت از خانواده.
نيلوفر هم بود. بدون چادر آمده بود. در برگشت راجع به NGO كه عضوش بود، حرف زديم.
باز يك سوال شخصي از من پرسيد كه جواب واضحي ندادم.
و آن جمعه صبح كه آمد خانه...
و ...
و....
دو شب است تا صبح آن روزها را مرور مي كنم در خواب و...
دوشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۸
شمارنده
چهار هفته گذشت و همچنان شعار پر طمطراق ما جذب داوطلب داريم به پا است... خنده دار است.
دو هفته گذشت و همچنان مهرنوش اعتمادي در اصفهان بازداشت است... بي قانوني است.
دو روز گذشت و بازداشت هايده تابش هم در اصفهان اضافه شد... سرد است.
پنج روز گذشت و همچنان غرور محكم سر جايش است... تحمل نمي كنم.
دوباره بخوانیم این بار برای تفریح:
تبریک سه سالگی کمپین به مامور امنیتی
شنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۸
چهارشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۸
الف باي رابطه
قبل از هر چيز بياعتمادي به خودم.
اعتمادي نيست در رها كردنم. ميدانم كه تا مرز فرساينده اي تحمل ميكنم، همين باعث ميشود كه خيلي سخت و دير و كند در شرايط اعتماد قرار بگيرم.
در واقع ترجيح ميدهم دير اعتماد كنم تا اينكه هر بار خراب كنم و باز بسازم.
مرحله بعد اعتماد به او است.
نميدانم درست از كجاي ساختار پوسيده سنت و فرهنگ آمده، استفاده از نقاط كوچك اطلاعات از افراد در جهت تخريب، سركوب مداوم و در نهايت كنترل و سلطه.
همين است كه ترجيح ميدهم از هيچ چيزي اطلاعاتي ندهم. راجع به هيچ چيزي صحبت نكنم. و بخش بزرگي به نام حوزه خصوصي نا آشكار داشته باشم.
و آخريش اعتماد به تو.
چطور ميخواهي بسازي وقتي تلاش موثري نيست؟
ميداني بازي با زمان عمدي يا سهوي چيزهايي را متزلزل ميكند؟
ميداني ارجاع دادن به زمان بينهايت، به علت دو بياعتمادي بالا فشار را بر من مضاعف پهن ميكند؟
تاب بياعتمادي محض را ندارم.
از درون متلاشيم ميكند.
چطور ميشود به فضايي رفت يا به مكاني كه اعتماد در دسترس همه باشد؟
وقتي بلند بلند ميگفت به فلاني (با نام) اعتماد ندارم، مطمئن بودم كه حسمان مشترك است در اعتماد نداشتن به هم. شايد تنها مورد مشترك.
اما حالا تو بر سر ديوار فرياد ميكني و من لزومي به انعكاس فضاي سرد بياعتمادي نديده ام در تمام اين سه سال گذشته وگرنه حس من در تمام طول اين مدت همين بوده كه هست.
بي ربط: بعد از دو روز در طولاني ترين حالت جواب ميدهند.
در مورد گفته هاي تو شك نميكنند.
از ابهامات توضيحات تو متوهم نميشوند.
و حتي اگر كمكي نتوانند، اميد را به تو تزريق ميكنند.
غير ايراني ها يي را ميگويم كه در گير كار ميشوم با ايشان.
دوشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۸
جنس شوخي
سوال و صحبت كه جداي از شوخي اگر چيزي هست واقعيش كنيم و اگر موضوعي هست راجع بهش صحبت كنيم.
بي پاسخ به گفتگو منكر ميشوي...
دوم در لفافه شوخي ميكني و اين بين تشر ميزني.
اين بار من سكوت ميكنم...
سوم ادامه ميدهي...
چهارم ادامه ميدهي...
پنجم ادامه ميدهي...
ششم ترجيح ميدهم ديگر رابطه اي با تو نداشته باشم.
یکشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۸
پنجشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۸
من عاطفه ام...
يكي از ما فقط به جرم شركت در تجمع 25 خرداد حكم حبس 4 ساله گرفته.
عاطفه نبوي
فرق ما با عاطفه چيست؟
بنويسيم كه ما هم بوديم. ما هم عاطفه ايم... پس يا اين جرم بايد به همه 3-4 ميليون نفر تعميم پيدا كند و يا عاطفه بعد از اين 160 روز بازداشت بالاخره آزاد بشود.
لينك وبلاگي كه نوشته هاي ما تويش منتشر ميشود.
تو فيس بوك هم كه صفحه اي باز شده
اين هم كد لوگوي كمپين آزادي عاطفه
اين هم خبر
سهشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۸
حكم عاطفه آمد
گيرم پدر تو بود فاضل
از فضل پدر تو را چه حاصل
دوشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۸
عاطفه نبوي
چكار ميكند حكومت كه باعث ميشود تو خودت را سانسور كني؟
چكار ميكند حكومت كه باعث ميشود ديگران هم به تبع از تو، تو را سانسور كنند؟
چه برنامه اي را پيش ميبرد حكومت كه در نهايت سانسور و بيخبري از تو يك باره تو را براي خودش پررنگ ميكند و يادش ميافتد كه حتمن خيلي خطرناكي يا نه خيلي محاربي يا ...؟
هنوز يادم نرفته، از يك پسر ساده و نسبتن شوخ جلوي تئاتر شهر به چيزي تبديل شده بود در اين 4-5 سال كه سخت ميشد شناختش:
وكيل كاري را پيش نميبرد.
ماشين گران تر از 4-5 سال كار و تلفن مبلغهاي هنگفت چك فلان و بهمان پشت تلفن:
بهش بگوييد به مادر من نگويد اين حرفها را.
يادم نيست چي صدايم كرد اما:
اين بچه ها نميخواهند معروف بشوند كه فشار بيشتري بهشان بيايد.
شما دايه مهربان تر از مادر نيستيد!
دو تا وثيقه سنگين و نميدانم سه تا چند روز بازداشت.
حالا كه نوشته شيوا را ميخوانم بغضم ميگيرد.
گروه بازجويي نفاق مگر چه بلايي بر سر تو آورده بودند كه شيوا ميتوانست بگويد ولي تو نه؟
توهم نفاق مگر چه بلايي بر سر دوستان ايران نشين و خارج نشين تو ميآورد كه بردن اسمت چه اين بار و چه بار قبل كه دو ماه بيشتر نبود، فقط ته دل ممكن ميشود؟
تو را به عمو چكار؟
اين همه فعالين سياسي-اجتماعي كه پرند از ته مانده همه خانواده ها يك روزي در يك گروهي- دسته اي فعاليت ميكردند و حالا حتي خود آدمها كه روزي... و بعد تواب شدند. يا كساني كه كسانشان اعدام شدند، يا يكي مثل تو كه كسانشان اعدام نشدند چون لابد دست حكومت بهشان نرسيد.
چه پدر كشتگي با كسان آدمها، كسان كسان آدمها، آشناي آدمها، دوست آدمها و يا ... دارند كه حتمن بخواهند با يك اتهام سنگين و و بعد هم لابد حكم سنگين به خيالشان سركوب كنندشان.
عاطفه مگر روزهاي سال شصت تو چند ماهه بودي كه تا اين روزها چيزي از محاربه درت مانده باشد، آن هم فقط به واسطه خون لابد.
كاش چيزي بگويي.
كاش صدايي از تو برسد، صدايي كه منهاي احتياطها و نگراني ها خبري از تو همراه داشته باشد.
كاش نوشته اي از تو برسد.
كاش نامي از تو تكرار بشود بعد از اين 160 روز زندان.
شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۸
شيريني سنندج يا ؟
خواب ديدم در جمع شلوغ غير مجازي بودم.
بحث و صحبت و و پيشنهاد و خنده...
يك جعبه شيريني دو بار بهم تعارف شد واصرار.
هر دو بار برداشتم.
و يك جعبه شيريني ديگر و باز...
بار سوم آمد با همان جعبه اول بعد از توضيح من كه خوردم و مثل همديگرند و ...
(يادم باشد حتي در تعريف اين خواب هم نبايد از سه نقطه استفاده كنم، برخورنده است) اما اصرار او كه من آورده ام از سنندج و تعارف او را نبايد رد كنم.
صدايش گرم بود.
لحنش هم.
حسش هم.
برخلاف بيداري مجازي
اين طوري است. من آرزوهايم را خواب ميبينم.
جمعه، آبان ۲۹، ۱۳۸۸
واقعی فکر کن
به اضافه چهار تا کلمه تزیینی که حالا شاید یک روزی وقتی به کلمه ها مجرد نگاه می کردی یا بهتر بگویم وقتی کلمه ها در فضای مجرد فقط حرکت می کردند، یک جایی از حست را هم تکان می دادند.
حالا چی؟
هر اسمی می خواهی بگذار، پایبندی به اخلاق یا وابستگی به فلان و بهمان یا هر چیزی دیگری که تو می گویی. اما در این آشی که پختی، از من صرفن دسته ملاقه ای نساز که فقط هر از گاهی که آشت داشت ته می گرفت، با حضور من همش بزنی و بعد خیلی راحت بگذاریمم کنار.
تلخم می کند. تلخ و سرد.
سهشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۸
تست 2
لعنت به هر چی... و ... و ... است.
شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۸
جمعه، آبان ۱۵، ۱۳۸۸
جدا جدا، درد جدا
همه آن خشونت کلامی که مردمت این بار پررنگ تر و عصبانی تر فریاد می زدند دردش جدا...
همه آن آدمهایی که 5 ماهی شد که تو آن سلولهای به تمسخر نشسته یک ملت گروگان گرفته شده اند و بعد از این همه جز اخلال در ترافیک شهر هیچ چیز دیگری از مقاومتشان درنیامده که به مذاق کورچشمان خوش بیاید و باب طبع باشد دردش جدا...
همه آن پیام و صدا که پشت هم رفت و آمد تا نگرانیت را تو جیبت بگذاری و بروی طالقانی، نه پشت یک صدا که نمی دانی تا کی ممکن است باز بشنوی یا نه که باز جیبت خالی بود وقتی می رفتی دردش جدا...
همه آن نگرانی صدایی که پشت همه غم سنگینی که بود همراهت می آمد و می دانستی بار اضافه کردی به اضافه هر چه غم که بوده دردش جدا...
بعد از ماهها با شال سیاه و عینک سیاه و دستبند سبز می شناسدم و به نام از بین مردشکلان سیاه صدایم می کند و تو هم می روی درست بین آن سیاه پوشان گرم در آغوش می گیریش و یادت می آید روزی که با همه تب آمد و گرم نشستیم و ساختیم و ... باز هم نگاهش می کنم. سفارت یونان. کاش در کوله ام جا می شد که تو هم می آمدی و تمام مدت دستت را سفت می گرفتم و می دویدیم و فریاد می زدیم و چندین نفر دیگر را هم از دستگیری رها می دادیم و چندین سیاه دیگر را از کتک خوردن می رهاندیم و هر بار سبز می کردیم تمام هوای شهر را که حالا دنبالت نگردم در نمی دانم کجا؟ در نمی دانم کی؟
کدام یک از سیاهی ها تو را برد؟ چطور بردت؟ چقدر سرفه کردی و جایی را ندیدی تا بردنت؟ کجا؟ کی؟ تا کی؟ دردش جدا...
و تمام نگرانی تمام نشدنی، تمام خطی که باز نمی شود چه دور بشوی چه نزدیک، تمام روز، تمام روز، بعد از دو روز زود و بریده بریده جواب می داد یعنی مشتاق و پیگیر که جواب داده باشد، اما حالا تمام روز، تمام روز، هیچ جا نیست، هیچ جا، یک بطری آبی که خانه جا گذاشت نگرانی را خیس نگه می دارد. هر بار می گویم یک سهل انگاری نا آشنا است، یک صدای نگران می گوید که بعد از 12 ساعت و 3-4 بار تماس من بالاخره نگران شده و مطمئن می شوم که برنگشته، دوباره شیطنت من در مورد ترجمه به انگلیسی و آبشار خدافظ عین من. نه انگیلیش حتی، فارسی.
نگرانی... دیگر چه چیزی دیگری باید می گفتم که نگفتم؟
نگرانی... دیگر از چه اتفاق ایرانی این 5 ماه باید تعریف می کردم که نیاید قدم زدن در خیابانهای تهران؟
نگرانی... شیطنت چند باره من که آمادگیش را برای هر بازحویی بسنجم و شاید احساس ترس واقعی را درش به وجود بیاورم و آبشار با آن لبخند شیطنت آمیز عکاسی با وجود همه توضیحاتم در مورد ممنوع بودن در فلان جا و بهمان، چه راز محافظت آمیزی باید اضافه می کردم که نکردم؟
نگرانی... در نا کجا. در نازمان. در گم شده ها.در... نگرانی دردش جدا...
دوشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۸
امضا گيري در سوله
صبح كله سحر تا شب تاريك كه اين روزها هم زود تاريك است سر كارم و بعدش هم ديگر هيچ...
اين همه زحمت اين سه سال و حالا هنوز اين همه حكم هاي اعدام. اين همه آمار طلاق. اين همه كش و قوس زندگي. و آخر اين كه اين همه احساس ناراحتي و ياسي كه هر روز دارد بر سرمان خراب ميشود. عجيب تر اينكه اين مدت وقت نشد يا شايد هم حسي نبود كه با مردم صحبت كني. و ببيني از حقوق زنان و البته خودشان، از انسانيت هنوز چيزي مي خواهند يا نه.
***
كارخانه اما فضايش فرق مي كرد. جزء معدود كارخانههايي بوده كه من در آن احساس امنيت ميكردم. در يك جاده دور از اتوبان اصلي، در يك بيابان كه تا 2 كيلومتر فاصله از آن فقط باغ است و البته تك و توك كارخانه اي ديگري كه نورش از دور پيدا ميشود.
بيشتر از 8 تا سگ ولگرد كه به همه چيز و همه كس پارس ميكنند مگر اينكه چندين بار آنجا آمد و رفت كرده باشي.
حدودن 80 كيلومتري تهران، در يك جاده فرعي.
با اين اوصاف شبهاي زيادي را حتي تا 11 شب آنجا بودهام، كه تمام شيفتها تعطيل شده اند و فقط يك نفر كارگر شيفت شب مانده بود. با اين اوصاف هيچ احساس بدي نداشتم و يا هيچ عجلهاي براي برگشتن.
در حالي كه همان روزها كارخانههاي ديگري رفتم كه فضا فقط مردانه نبود و كلي هم كارگر زن داشتند، اما با اين حال بيشتر از ساعت 3-4 نماندم و دوست داشتم زودتر برگردم. همين كه از در سالن وارد ميشدم خنده هاي زير زيركي كارگرها و سركارگرها و خلاصه... تا وقتي در ته ديدشان نباشم. هرزگي نگاهها و پچ پچ ها و نا امني و بياعتمادي كاري و ...
خلاصه كارخانه امن، روزهاي قبل از انتخابات هم شور و حال عجيبي داشت.
اول اينكه تعديل نيرو داشت بيش از 50 % از كارگران اتمام حساب شده بودند و بيكار. هم به خاطر شرايط اقتصادي و كار و هم به خاطر سيستم اتوماتيكي كه من برنامه اش را مينوشتم و ديگر كارگر اضافه لازم نداشت.
با اين حال بيشتر كارگران از ا.ن حمايت ميكردند اما نه آنطور كه بحث سياسي بكنند و جدي. فقط در اين حد كه نوار سبز ديگري را از روي دستگاهش باز كنند و باز فردا صبح يك نوار جديد و يك شعار جديد...
خلاصه اينكه من با آن فاصله خانم مهندس و كارگر نميتوانستم بفهمم چرا با اين همه فشار اين چهار سال هنوز احمدي نژاد را انتخاب ميكنند؟
***
هفته پيش تقريبن بيشتر قسمتهاي سيستم كار ميكرد. اتوماتيك و بي نقص.
جعبه ابزار را پر از وسايل و ابزار اضافه و كمكي و چه و چه كردم. لب تاپ را خاموش كردم و بستم. كاغذهاي نقشه و برنامه ها را تو فايل گذاشتم و خسته كه حالا 80 كيلومتر هم رانندگي مانده آن هم زير اين باران، ياد دفترچه هاي كمپين افتادم.
يكي از كاغذها را درآورم و به صاحب كارخانه كه ايستاده بود و آخرين تستهاي دستگاه را ميديد گفتم خوب حالا آقاي فلاني ميخواهم ازتان امضا بگيرم.
گفت امضاي تحويل دستگاه؟
خنديدم و گفتم نه گرفتن امضاي آن با رئيس. يك امضاي ديگر و برگه كمپين را دادم دستش و گفتم اين را بخوانيد لطفن و امضا كنيد.
هر سطري را كه ميخواند چهره اش عوض ميشد. اوايل مي خنديد، بعد دقيق شد، بعد متاثر و گاهي فكري...
آخر گفت، خوب البته مي دانيد كه اينها كه اينجا هست جاي بحث دارد. بعد با تعجب فراوان ادامه داد شما كه تمام مواردي كه در اين هست را قبول نداريد؟
آنقدر سر اين پروژه باهاش سر همه چيز بحث كرده بودم و خسته ام كرده بود و باز يكدفعه به تمجيد برخواسته بود كه واقعن آماده هر بحث ديگري شده بودم.
گفتم چرا قبول دارم، بحث كنيم. مثلن چه موردي؟
صاف رفت سراغ شهادت.
خوشحال شدم كه با اين خستگي من سراغ سرراست ترين قانوني كه مي شود يك مثال موردي ازش پيدا كرد رفته
گفتم الان كه من دارم برميگردم تو اين تاريكي و خلوتي جاده هر بلايي سرم بيايد نميتوانم به تنهايي شهادت بدهم كه چي شده است و ...
و كلي صحبت ديگر راجع به قرآن، قانون، چند همسري، طلاق و و ...
با كله چندين بار تاييد كرد و خواست برگه پيشش باشد و دفترچه را هم خواست براي توضيحات اضافه بگيرد. همان لحظه مدير فني كارخانه هم رسيد آن هم يك برگه گرفت و پرسيد اگر از بقيه بخواهند مي توانند امضا بگيرند يا نه و قرار شد دفعه بعد كه مي روم ازشان بگيرم.
خيلي دلم ميخواست با كارگرهايي كه ميآمدند هنگام صحبت ما ايستادند و گوش ميدادند و با تعجب نگاه ميكردند و ميرفتند هم صحبت كنم، اما هنوز ممكن نشده است. ترجيح ميدهم رئيسشان ازشان امضا بگيرد يا دست كم اول او امضا كند و بعد سراغ بقيه بروم.
خلاصه اينكه كمپين هنوز روان است حتي در سوله ها...
باز هم ...
8 و 4 دقيقه صبح ساعت را دوباره نگاه ميكنم، با خودم ميگويم هنوز مانده تا 8 و نيم كاش زنگ بزند.
8 و 23 دقيقه هنوز زود است كه خبر بد را مطمئن بشوم.
8 و 32 دقيقه زنگ نزد. ديدي زنگ نزد. اتفاق خوبي در راه نيست.
8 و 45 دقيقه نفس عميق بكش. شايد بيرون ترافيك است.
9 و 5 دقيقه ديگر قلبم تند ميزند. جرات ندارم كه بخواهم صدايش را بشنوم و يا نشنوم.
9 و 15 دقيقه چند بار صفحه تايپ sm را باز ميكنم و ميبندم.
9 و 25 دقيقه پيام را ميزنم و ميگويم جواب خوبي نخواهد رسيد.
بوق sm ميآيد. ميگويم اميدوارم بدترين خبر نباشد.
باز ميكنم، درست بدترين چيزي كه نگرانش بودم...
تا 2-3 ساعت بعد حتي نميدانم چه كار بايد كرد؟ چه بايد گفت؟
لعنت به اين خوابهاي واقعي
سهشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۸
اولينانه
ميدانم كه ميداني چه چيزهايي ممكن بود من را به هم بريزد.
ميدانم كه مي داني چه چيزهايي ممكن بود گفته بشود كه كنجكاوانه و آزارنده باشد.
ميفهمم كه وقتي ميگويي "از كنارت بودن خوشحالم" باز 7-8 تا جمله را به قرينه فلان حذف كردي.
حالا بيا اين بار را بگذاريم به قرينه معنوي
يعني من به طور معنوي جمله هاي حذف شده را درك كردم. از بس معنويتم رفته بالا.
يعني مي گويم كه بداني كه ميدانم معني "همراهي" با معني "خواست بودن" فرق مي كند و براي من چه دلنشين شد اين بار. اما نه چون تنهايي از پسش بر نميآمدم، فقط براي اينكه تو هم بودي.
. مجرد جداگانه
دوشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۸
چك ليست
"خنده در تاريكي" ناباكوف را ميخوانم و از نگارش و محتوايش خوشم ميآيد. و البته ياد دوست فرهيخته ميافتم كه كاش كمي باهاش گپ بزنم و ببينم از فرهيختگيش چيزي به ما منتقل مي كند در اين باره يا نه؟
3-4 تا فيلم ميبينم كه خوب هيچ كدام را توصيه نميكنم.
يادم ميافتد يك روزگاراني نه چندان دور من صبحها وقت ورزش كردن داشتم.
هنوز ته توهاي ذهن را نرسيدم مرتب كنم كه بشود اينجا چيزي نوشت، اما فعلن عجالتن:
ترميم راه حلهاي به بن بست رسيده را چطور انجام ميدهيد؟
چهارشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۸
14 سالگي دوباره
بعد از اين همه سال، چنين حسي برايم خوشآيند و دوست داشتنيتر از آن احساسي است كه بايد 13-14 سالگي ميداشتم.
مثل بقيه دخترها، احساس لمس توان بارداري چيزي مبهم، ناشناخته و پر از ابهام و ترس و سوال و شايد ته ماندهاي از ملث بودن لذت و و و بود.
اما حالا بدون كابوس تمام اين سالها،منهاي كاوبس همهء اما و اگرها و منهاي تاثير بر تمام روابط و تصميم ها، يك حس نو و دوست داشتني عجيبي دارم.
تصور اينكه يك موجود ديگري ميتواند، بدون هيچ دليل مصنوعي و به طور كامل در من پا بگيرد و سالم بزرگ بشود و به دنيا بيآيد خيلي دوست داشتني است.
در آن حد كه بدون تمام شرايط ديگر زندگي فكر ميكنم كاش همين روزها...
راستي تو در اين حسهاي من دنبال چي ميگردي؟
سهشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۸
یکشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۸
میم محسن
هنوز هم میم محسن می رسد روزی که دوباره با خیال آسودهء آسیب دیده اینها را گوش بدهی و به واژه ها تک به تک فکر کنی و نیوش کنی و شاید چیزکی بنویسی و من بخوانم و بخندم به آنچه میم محسن نامجو می خواند و آن فلسفه که تو برایش می نویسی.
هر بار از هم بندیها می گوید آنقدر مشتاقانه گوش می دهم و می پرسم عجب! دیگر! بعد چی؟!! که شاید همان دو تک جملهء شاید دو تک دیدار با تو را بازگو کند و آخر آنها اضافه کند که: خوب بود و قوی، گرچه نگران.
میم محسن باز تضادها را مرتب و ناهمگون کنار هم چیده است:
روزی شدم به صداقت
وای وای واوای کجا رفت؟...
...
ما را به رنج دوری
ما را به عشق و شوری...
ما را به راز فاشی
ما را به آش و لاشی...
ما را به حامله باکره
و فکر می کنم اینها را که بشنوی و بخواهی بنویسی یاد کی ها این روزها می افتی و چه چیزهایی از آن توی بی دلیل و بی بدیل و ...؟
همش دلم می گیره...
میم محسن، سلطانیسم را یادت هست؟
هنوز هم آن تو کتاب می گیری و می خوانی؟ از فلسفه سیاست چیزی بهت می رسانند؟
مقام معظم سروری "میم محسن نامجو" را بشنوی، خستگی بعضی از این روزهایت را به در می کند
فغان از دستت ای امان
"دستت"...
فرزندانت سوراخ سنبه های تمام راز آلودگیش را عیان کردند
امان از دستشان...
آی گلادیاتورها بتازید بر جرس...
کس تازه اوین دیدهء دیگری هم هست که از میم محسن چیزی تازه بگوید که بدانیم هنوز هم قوی است، گرچه ما نگران؟؟؟
دوشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۸
بخشيدن يا عفو كردن؟
كساني كه مي بخشند، آدمهايي هستند كه به وظيفه شان عمل ميكنند؟ كساني كه عفو ميكنند چطور؟
آدمهايي كه نمي خواهند به هر دليلي ببخشند، خطاكارند؟ آدمهايي كه نميخواهند عفو كنند چطور؟
forgive , يا give?
تا حالا شد دو بار در همين 4 ماه آخر كه كسي بعد از چندين بار لغو شدن حكم اعدام، در نهايت اعدام شد.
چه بلايي سر مردم داغديده ميآوريم كه احساس از دست دادن عزيزشان را فقط با مرگ يك نفر ديگر التيام يافته مي يابند؟
من درك ميكنم كه وقتي لحن درخواست عفو وظيفه مندانه و درك نكرده باشد، تمايلي براي عفو نميماند.
بيش از 70 روز پيش در اثر يك تصادف رانندگي، پدر و مادرم به عنوان عابر پياده در تصادف رانندگي، هر دو آسيب ديدند. از آن روز تا به حال هر دو حدود 2 ماه استراحت مطلق بودند و عمل جراحي داشتند و همچنان هم معالجه ادامه دارد. ..
راننده در يك شب تاريك بعد از نيمه شب، بدون داشتن بيمه رانندگي ماشين، با سرعت غير مجاز براي آن مسير رانندگي ميكرده است.
راننده هفته اول هر بار كه يكي از اعضاي خانواده ما را ميديد(كه شايد كلن دو بار شده باشد) راجع به اين توضيح ميداد كه وضع زندگيش خوب نيست كه بتواند مخارج بيمارستان ها و پزشكان و درمان را بدهد و ماشينش هم توقيف شده است.
ما هر بار ميگفتيم شرايط سخت اقتصاديش قابل درك است، و پول درمان هم ازش نميخواهيم اما وضع سخت بيماران طوري نيست كه ما بتوانيم در اين شرايط رضايت بدهيم كه هيچ شكايتي نيست، چون برايمان مهم است كه بهبودي كامل انجام بشود.
از هفته دوم به بعد تا يك ماه هر ده روز يك بار، راننده را ديديم و هر بار بدون هيچ تاسفي براي وضعي كه پيش آورده، بدون احساس دركي از خانه نشين كردن طولاني مدت دو نفر، بدون شرايط اضطراري كه به دست كم سه خانواده تحميل كرده، راجع به وضع خانه و زندگي و كارش توضيح ميداد و ميرفت و البته ماشينش هم با ضمانت آزاد شده بود
از ماه دوم كه تاريخ عملها رسيد، ديگر خبري از راننده نشد. نه ديدار، نه يك تلفن و نه هيچ...
احساس ما اين است كه با توضيح راجع به شرايط اقتصادي سخت( چه صادقانه و چه غير صادقانه) با تحميق ما، ميخواهد تمام هزينه درمان، خانه نشيني، و روند تمام نشده بيماري را ناديده بگيريم.
احساس ما اين است كه بدون درك مشكلاتي كه سهل انگاري، اتفاق، حادثه و يا هر روند غير عمدي و شايد هم عمدي ديگر او به وجود آورده است ناديده بگيريم.
احساس ما اين است كه از نظر او ضعف توان اقتصادي توجيه گر هر فشاري ديگري است كه بر ديگران به فرض هم غير عمد وارد كرده است.
احساس بدي است، من ديگر اعتقاد به گذشت از شكايت ندارم و روند دادگاه و پزشك قانوني و تعيين طول درمان و ... مصرانه پيگيري ميكنم.
آقاي مصطفايي وكيل بهنود در مصاحبه با يكي از كانالهاي تلويزيوني چند ساعت قبل از اعدام بهنود مي گفت، خانواده مقتول بدون درخواست ديه حاضر به بخشش شده بودند، اما وقتي در خبرها كمك براي جمع آوري ديه اضافه شد و روند بخشش عوض شد، به هيچ وجه حاضر به بخشش دوباره نشدند.
كساني كه در دادگاه محكوم به قتل ميشوند، حتي اگر غير عمد، حتي اگر در سن نوجواني به هر حال يك آدم را كشته اند.
هنرمندان، فعالان حقوق بشر، وكلا و خانواده قاتل با چه لحني درخواست عفو ميكنند؟
چقدر احساس خانواده مقتول را درك ميكنند؟
يا نه كمي كلي تر ، فرهنگ انتقام گيري در جامعه:
شعارهايي مثل "برادر شهيدم خونت را پس ميگيرم" خواسته قلبي چند درصد از مردم است؟
"ميكشم ميكشم آنكه برادرم كشت" را كيميتواند اصلاح كند؟
هنرمندان؟ فعالان حقوق بشر؟ يا خانواده كشته شدگان به تنهايي؟
dynamic processing
وقتي رانندگي مي كنم آرزو ميكنم كاش ميشد ذهن را pause كرد و فقط به جاده نگاه كرد.
صبح كه بيدار ميشوم فكر مي كنم كاش ميشد فقط برنامه هاي دلبخواه ذهن را اجرا كرد.
اين همه به ريختگي را براي چي خلق كرده است؟
چه كاري اين همه ضروري و مهم است كه هر لحظه و هر جا ذهن دست به گريبانش باشد؟
چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۸
رابطه هاي صورتي
يك خواب صورتي ديدم.
لطيف و صورتي.
آدمها با هم دوست بودند. با هم ميخنديد. با هم نواري را گرفته بودند كه صورتي بود.
با هم شاد بودند.
در خنكاي آبي شناور بودند كه احساس رهايي داشت.
و من انگار هر روز هم در انتظار آن دوستي ام.
و جمله هاي يادآوري كننده اذيت ميكند:
تو نخواستي يا نتوانستي... كه
دوشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۸
پزشكان روز 25 خرداد
آزادي و خيابان ستارخان است).
در روز 25 خرداد كه بعد از راهپيمايي مردم را به خاك و خون كشيدند و بعد درگيري تو خيابان شادمان و از آنجا در ستارخان ادامه پيدا كرد حدود 2-3 نفر از شهدا هم محلي هاي همانجا هستند.
اتفاقن بخشي از فيلمهايي هم كه در مستند ":اياك و الدما" آمده مربوط به درگيريهاي همان روز و در همان محله است.
حتمن تو خبرهاي آن روزها شنيديد كه كلي از زخميها و مجروحان را همان شب يك پزشكي در يك درمانگاهي در آن خيابان و در آن محله رسيدگي كرده و سريع فرستادتشان بروند تا مامورها نرسند و ببرند و لابد به كهريزك و بهشت زهرا برسند.
آن روزها وقتي اين خبرها ميرسيد دقيقن ميدانستم كدام درمانگاه و كدام كادر پزشكي بودند و هميشه يك جور تحسين قلبي به آدمهايي كه ديده بودمشان و آشنايي كمرنگي داشتم زير پوستم بود.
بعد از اين مدت باز با كل كادر آنجا روبرو شدم، باورش سخت بود. تعداد زيادي از پزشكان متخصص نبودند، دكتر داروساز داروخانه نبود.
كادر ثابت داروخانه نبودند.
يك آقاي ظاهرن دكتري بود، بسيجي ظاهر. پيرهن رو شلوار. ريش و اينا... انگشتر عقيق و ...
يك خانمي با روپوش سفيد، اما چادر كش دار به سر. با كارگران داروخانه درگير بودند از لحن صحبت بينشان معلوم بود كه كارگران تحت اجبارند و هيچ خوش ندارند از همكاران تازهشان.
پزشكان متخصص، خصوصي جايشان را دادهاند به پزشكان مخلص و جان بر كف فلان... . يك برادري هم بازجو نما هر روز صبح ميآيد يك سر به درمانگاه ميزند و خبرهاي تازه ميگيرد و باز ميپرسد اينجا چه خبر؟
خلاصه كه فضا به شدت امنيتي و تحت كنترل بود. يك جورايي هم به نظر ميآيد كادر قبلي يك جايي سربه نيست شده اند.
كاش اين مدت يك خبري ازشان ميگرفتم. كاش بلايي سرشان نيآورده باشند.
گره در گره
ديروز ايميلش را ديدم. مهربان و البته يادآور كلي روزهاي...
جواب دادم.
ديروز هر دو هويه را برده بود. يكي را عقد كرده بود سر يك پروژه، آن يكي را هم خراب كرده بود و گره زده بود به بهانه خرابي.
***
وقتي ذهنت صبح تا شب به موضوعات فني فكر كند و بعد از شب تا نيمه شب به راهكار براي موضوعات اجتماعي كه دارد به فلج كردن ميرسد. آن وقت برآيند اين دو اضداد ميشود اين خواب:
هويه خرابه را صبح زود به دستم رساندهاند، دختري كه تو ايميل بهش اشاره كرده بود ميآيد دم در خانه هويه را قرض ميخواهد.
ميبرد و برنميگرداند تا شب من اسير دختر و هويه ميمانم.
روزنهاي براي نفس
آنقدر پر كه مفهوم تعادل را گم ميكنم.
آنقدر گم كه انگار جاي همه چيز خالي است.
یکشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۸
قوانين زير پتويي
خاك گرفته
دوشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۸
اختلال تعاريف
پنجشنبه در حالي تماس ميگيرد كه دو- سه ساعتي از ساعت كار گذشته و دارم با عجله كارها را مرتب ميكنم كه بروم.
كلي خواهش و اينها كه كارش واجب است و گير مانده وفلان تا وصل ميكنند كه باهاش صحبت كنم.
ميگويد من فلان شهر صنعتي در اصفهانم و آمدم سايت فلان را راه اندازي كنم و اشكال فني برايم پيش آمده، خوب صحبت ميكنيم.
قرار ميشود يك چيزهايي را تست كند و باز اگر جواب نگرفت دوباره سوالهاي ديگري بپرسد و مسيرهاي ديگر را امتحان كنيم.
ميپرسد تا كي هستيد؟ ميگويم دارم ميروم. جمعه را ميپرسد كه ميگويم نيستيم.
خواهش ميكند كه شماره موبايلم را بدهم چون بايد حتمن اين يكي دو روز راه بياندازد.
شماره را ميدهم و ميگويم هر جا به اشكال خورديد تماس بگيريد.
لحظه آخر يادش ميافتد اسمم را بپرسد. ميگويم.
يك دفعه ميگويم اااا شما خواهر آقاي (برادرم) هستيد؟
ميگويم بله.
ميگويد پس اگر باز اشكال بود و نتوانستم پيدا كنم؟
ميگويم شماره موبايل را داريد ديگر. تماس بگيريد.
كلي من و من ميكند و ميگويد نه پس من مزاحمتان نميشوم. حالا شنبه اگر هستيد با دفتر تماس ميگيرم.
مبهوت مي مانم كه آن همه اصرار و توضيح كه كارش عجلهاي است و شماره را ميگيرد و حالا تا ميفهمد من خواهر-مادر يكي هستم پشيمان ميشد كارش را عجلهاي انجام بدهد و لابد كلي هزينه را تحمل ميكند.
نميدانم با گوشي يك خانم مهندس با اجازه و هماهنگي با خودش تماس گرفتن و صحبت هاي كاري كردن مگر در چه حد كار غير عرف و بيناموسي است لابد كه ...
يا برايم جالب است بدانم كه تصور آدم ها از خودشان و رفتارشان چي است؟
پنجشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۸
خواندني
اين هم يك جمع بندي از عملكرد دولت نهم در مورد زنان
زندگي عادي نيما جز پست هايي است كه من از منظر نگاهش خوشم آمد. حيف كه فيلتر است. اما در گوگل ريدر ميتوانيد ببنيد فعلن.
یکشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۸
ضد شعار
شعارهایی که مردم گهگاه راجع به تجاوز می دادند دو تا بود، که به نظرم هیچ خوب نبود.
"شکنجه، تجاوز دیگر اثر ندارد"
این شعار خوبی نیست چون به نظرم بی تاثیر شدن این دو روش را در ادامه مبارزه مدنی مشخص نمی کند. از طرف دیگر اینکه شکنجه و تجاوز بی تاثیر باشد، یعنی فراوانی این اعمال بی اهمیت شده است.
در صورتی که اتفاقن هر نوع شکنجه و از جمله تجاوز موضوعی است که نباید مثل یک موضوع عادی بی تاثیر و به صورت فراوان راجع بهش در جامعه حرف زد و شعار داد. این موارد جز جنایات و وحشیگری و بی قانونی حکومت باید یاد بشود که خواست عموم محاکمه مسببین آن است و نیز اصرار جامعه مدنی بر ترک چنین روشهایی و پافشاری مردم بر عذرخواهی رده های اول حکومت از مردم به عنوان آسیب دیدگان این جنایات باشد که این شعار هیچ کدام از این خواسته ها را بیان نمی کند.
به جای این شعار می شد شعارهایی خطاب به قوه قضاییه داد که محاکمه متجاوزان و ترک شکنجه زندانیان را خواستار شد.
یک شعار دیگر هم که باز به نظرم پر اشکال بود این که: "بسیجی حیا کن تجاوز را رها کن"
ما باید هشیارانه و آگاهانه از روشهای قبلی حکومت که باعث ترویج بی مسئولیتی در جامعه شد دور بمانیم. بسیجی در دهه 60 و نیز بعد از جنگ یک نام کلی برای هر کسی که کارهای مختلفی انجام می داد بدون اینکه مسئول گزارش دادن به ارگان، سازمان و یا جایگاه قانون مدنی باشد.
حالا اگر باز یک نام کلی را مسئول تجاوز به زندانیان بخوانیم عملن از قوه قضاییه، دادستان، بازپرس، و کارشناسان وزارت اطلاعات که مسئول مستقیم این اتفاقات بوده اند سلب مسئولیت کرده و قضاوت گونه و بدون تشکیل دادگاه و محاکمه یک نام کلی را مورد اتهام قرار داده ایم.
مورد دیگر هم اینکه وقتی اینچنین خطاب گونه میخواهیم که عملی را ترک کند، یعنی باز داریم یک روش را به عنوان روش عمومی و همیشگی میشناسیم و میخواهیم که این روش را ترک کند، در صورتی که این اتهام نامنصفانه و غیر واقعی است و همین باعث می شود که قدرت شعارهای دیگر هم که قوی ، عاقلانه و متمدنانه و قاونومند است، گرفته بشود.
شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۸
در اين شهر فرشته اي وجود ندارد
دوشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۸
تجاوز در راستاي جلوگيري از تضعيف رهبري
من عادت ندارم از خانه كه بيرون ميروم جز "دارم ميروم بيرون" توضيح ديگري اضافه كنم. بنابراين هر بار من از خانه خارج ميشوم در واقع بدون اينكه خودم چندان آگاه باشم، دارم فرار ميكنم.
بنابراين به ازاي هر بار از خانه بيرون رفتنم مستوجب تجاوز توسط ماموران... نظام هستم.
برادرها بجنبيد كه بهشت دارد پر ميشود از همكارهاي پركارتان.
***
كيفرخواست امروز هم كه از بقيه روزها نشاط آور تر بود.
فكر كن ميگويند اين چهار تا آدم كه البته نامشان علني نيست و يك مشت حروف الفبا هستند، چند نفري با هم رهبري را تضعيف كردند. اگر واقعن كار همين چند نفر آدم بوده كه دست مريزاد عالي است. چطور توانستند رهبري به آن محترمي و گندگي و مشروعي و قدري را تضعيف كنند؟
اگر هم كه رهبري يك جورايي همچنين هم قدر نبوده كه با يك باد زبانم لال تضعيف بشود كه باز هم دست مريزاد به اينها.
ما را باش چه ساده فكر ميكرديم روش حكومت داري و رفتار و سركوب اين چند ده ساله و قانونگريزي شخص شخيص رهبري و كلي چيزهاي قلمبه سلنبه ديگر رهبري را چيز، تضعيف كرده است يا نه شما بخوانيد تضعيف ميكند.
چقدر اين روزها هوا خوب است. آدم هي از خامي در ميآيد.
یکشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۸
جمعه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۸
ادامه کمپین
دختران و پسران جوان. مردها و زنهای مسن. کودکانی که نه به سن رای گیری رسیده بودند و نه خاطره ای از دورتر از آن روزها داشتند.
همه شاد، گاهی هیجان زده، گاهی آرام اما همه در حرکت. فکر می کردم چقدر این شهر این روزها را دلتنگ است. چقدر نداریم، روزهای شادیی که سهم همه در آن یکسان باشد و همه با هم در آزادی فرصت شادی داشته باشند. فکر می کردم چقدر ما دلمان کارناوال های شادی می خواهد. شادیی که همه بتوانند به عقاید و سلایق هم لبخند بزنند و رد بشوند.
بعد از کار بود. نزدیک 7 شب. من و مارال از یکی از خیابانهای بالایی که هفته های بعد هم هر بار از آنجا آمدم و برگشتم و هر بار پر از موتورسوار و چفیه بند و... بود به آزادی سرازیر شدیم.
هر دو با اصرار رنگی شبیه به گروههای دیگر نداشتیم. نه سبز، نه سفید و نه سه رنگ. مثل روزهای دیگر بودیم. مثل روزهای سخت و پر التهاب سه سال گذشته. فقط کوله هایی پر از کاغذ و چندین خودکار.
ماشین را گذاشتیم و پیاده به سیل پیوستیم. اول آدمها را انتخاب می کردیم. بعد از سه سال هنوز هم می دانم صحبت 10 دقیقه ای در خیابان با هر قشر و هر تفکر کار من نیست. اگر زمان باشد و فضا مساعد چه بهتر، اما در عرض 10 دقیقه نمی توانم، ناچار به انتخابم.
دسته دسته آدمهایی که برمی گشتند. خسته راه اما پر انرژی و شاد. اول آرام آرام هر دو سراغ آدمهایی رفتیم. می پرسیدند کدام کاندیدا؟
هیچ کدام. کار ما از سه سال قبل آغاز شده است. موضوع تغییر قوانین ضد زن است.
اما کم کم چیزی شبیه امنیت ما را امیدوار می کرد، تا به خودمان بیاییم هر کداممان بین 5-6 نفر ایستاده بودیم و توضیح می دادیم و امضا می کردند و گاه بیشتر می پرسیدند و گاه شوخی های انتخاباتی می کردند و گاه پر امید از روزهای بعد می گفتند و برای تغییر قوانین هم امید تزریق می کردند.
یک ماشین گشت پلیس کنار خیابان ایستاده بود. با فاصله دو متری از ماشین با دو خانم صحبت می کردیم و یکی از آنها امضا کرد. به مارال می گویم باورت می شود؟ نسیم، فاطمه، زینب، ناهید، محبوبه، نفیسه، بیگرد ... و حالا ما جلوی روی پلیس داریم امضا جمع می کنیم. کاش پلیس همان شکلی می ماند. کاش این روزها دیدنش من را یاد ندا، سهراب و 71 نفر دیگر نمی انداخت. کاش همچنان همه شاد بودند. کاش نگرانی هر روزه آن همه دستگیر شده و فشارهای روی آنها چهره ها را تغییر نمی داد.
اما خوب دیگر جرات پیدا کردیم، انگار داشت یادمان می آمد که سه سال پیش هم آرامترین و صلح آمیزترین روش را پی گرفته بودیم و فقط با مردم حرف می زدیم، اما نمی دانیم کدام حفاظت امنیتی تعریف جدیدی از امنیت ملی داده بود در این سه سال.
دختر همراه دو پسر است. مقنعه ی طوسی سرش و با مانتویی همرنگ و مچبند سبز. حرفها را گوش می دهد و می گوید من اطمینان ندارم، شما از طرف ا.ن ها هستید و می خواهید بگویید او این کار را برای زنها کرد. یک بار دیگر متن بیانیه کمپین را نشانش می دهم. مجلس و بعد به مجامع بین المللی. می گوید خوب که چی؟ این یک جور طرفند است. عصبانی است. می گویم ما سه سال است... می گوید پس چرا الان اینجایید؟ می گوید چرا حمایت نمی کنید از یک کاندیدا؟ می گویم من یک نفرم اگر بخواهید می گویم به طور شخصی به کی رای می دهم و چرا ولی اصرار دارم که کار ما در تعریفش نه حمایت از کاندیدا تعریف شده و نه حمایت فایده ای برای این کارمان دارد. اگر حالا هستیم چون این سه سال فشار هر روز بیشتر می شد، ما بودیم اما نه اینطور در آزادی. خیلی از ما دستگیر شده ایم برای همین چیزها که من می گویم اما در فضای غیر انتخاباتی. یکی از پسرهای همراهش برگه را تا انتها خوانده و می گوید من می شناسمشان. قبلن امضا کرده ام. راست می گوید، امضا کن.
دختر او را به سکوت دعوت می کند تا خودش فکر کند. یک سبز از کنارمان رد می شود، واکنشش به خنده ام می اندازد، می خندم و دست تکان می دهم. دختر که چند لحظه ای آرام بود می پرسد خودت به کی رای می دهی؟ می خندم و می گویم به یکی از کسانی که تو بهش رای می دهی. به چیزی غیر از دروغ. لبخند می زند و خودکار می خواهد و امضا می کند.
این دروغ چی بر سر این مردم آورد که فضای اعتماد این همه شیشه ای شده؟
پسرهای 19-20 ساله دوره مان می کند. من و مارال بین دیوار خیابان و هجوم آنها گیر کردیم. مارال این مواقع از من خوش اخلاق تر است. بین خودشان کسانی امنیت برای طلب می کنند و دیگران را ارام می کنند. از استادیوم می آیند. خوانده- نخوانده امضا می کنند و یکدفعه یاد ازدواج اجباری خواهرشان و کتک های پدرشان می افتند و شوهر خواهر که ... می گویند استادیوم را سبز کردیم و پر شر و شور غصه های زندگیشان را مرور می کنند.
خانم های چادری. با طمانینه گوش می دهند، امضا می کنند و آرزوی امید. نفهمیدم چه رنگی هستند اما من را یاد مادرم انداختند.
دختر چادری، با همراهانش و مردی جوان با پیرهن آستین کوتاه. مرد تا کاغذ را می بیند می گوید نه برویم. دختر مردد نگاهش می کند. می گویم شما بخوانید خانم و شروع می کنیم و قانون فلان و بهمان... می گوید شما می خواهید بگویید این دولت حقوقمان را نداد. شما بر علیه این دولت هستید. می گویم من حرفی از دولت نزدم، من از قانون می گویم. قانون گذاری کار مجلس است و اجرای آن توسط دولت. می گوید این چهار سال خیلی هم خوب بود، این همه دختری که دانشگاه رفتند، این همه فرصت کاری برای زنان. می گویم من راجع به کاندیدا و دولت نمی خواهم بحث کنم اما زنی که نمی توانست از شوهر معتادش طلاق بگیرد و هر شب از او کتک می خورد هنوز هم در همان وضع است. می گویم دختر 14 ساله ای که توسط پدرش به مرد 50 ساله فروخته می شد هنوز هم فروخته می شود ما کارمان را در زمان این دولت شروع کردیم اما خواست ما چیزی نیست که الآن این یا آن را ترجیح بدهد. برگه را می خواند تا انتها می گوید قوانینی که می گویید درست اما به هر حال رای که می دهید. می گویم با حق انتخاب به عنوان یک انسان بله. می گوید پس فقط قوانین؟ مطمئنش می کنم خودکار را می گیرد. به مرد جوان همراهش نگاه می کند. مرد می گوید نه. مردد به من نگاه می کند. مرد سرش را زیر می اندازد و ما را ترک می کند. دختر با چشمان نگران دنباله مردش خودکار و برگه امضا نشده را پس می دهد و می رود.
باز هم رگه های بی اعتمادی، باز هم دروغ.
آدمهایی که از بی اعتمادی به نظام حاکم می گویند اما امضا می کنند. آدمهایی که از دوری از فساد مالی می گویند و امضا می کنند. آدمهایی که از اسلام و اعتقاداتشان می گویند و امضا می کنند. آدمهایی که از رای به مجلسیان میگویند اما امضا می کنند.
نزدیک سه ماه گذشت. سه ماه و چندین ده نفر کشته و چندین صد نفر دستگیر و جراحت و آزار.
لحظه ای هم فکر این مردم با آن همه امید و پس از آن تحقیر و تهمت و آزار رهایم نمی کند. مردمی که زیر فشار مقاومتشان محکم شده اما احساس و آرامششان آسیب دیده.
مردمی که روزها شادی را گم کرده اند. مردمی که به هم تلخ نگاه می کنند. مردمی که اعصابشان زیر تحقیر و توانشان زیر به زانو افتادن اقتصادی تحلیل رفته است.
و زنانی که زیر تمام این تحقیرها و فشارها هنوز هم جنس ضعیف این فرهنگ و این جامعه و این قوانین و این سنت هستند.
یعنی فشار بر فشار. اما هنوز هم می دانیم که اگر مردم بخواهند تغییر بدهند، می توانند.
هنوز هم می دانیم که دولت نامشروع، مجلس بی کارکرد، دادگاه ناعادل معنی مردم را نمی دهد. خواسته ها تکرار می شوند. بلند فریاد می شوند. ده قانون که باید تغییر کنند. در مجلسی که دستور فرمایشی استقلالش را حذف نکند.
ده قانون که باید اجرا بشوند، در دولتی که دروغ، تقلب، خشونت و آزار را رها کند.
ده قانون که باید مورد قضاوت قرار بگیرند در دادگاهی که بی طرف و قانونمند برگزار بشود.
ده قانون که منهای کوته فکری، فساد، ظلم و ... زندگی را قانونی از زنان سلب می کند. قانون باید تغییر کند و اجرا بشود.
مکان های جمعی نظام در پستو
طرح اکرام ایتام را هم بردند تو نمایشگاه که در ورودی و خروجیش بایستند و جز خودیها یا رامها را راه ندهند.