و من تو را دوست داشته ام
با بازوهای ام و در سرودهای ام.
...
رنج برده ام ای دریغ
و تو را
ستوده ام.
"از دفتر مدایح بی صله شاملو"
دیگر حوصله هیچ تشبیه و استعاره و ... ندارم.
متنفرم از این حس فرساینده. هیچ کس تا کنون چنین مداوم نیآزرده بودم.
پدر روحانی :
هیشکی از حکمت پروردگار سر در نمیاره.... می دونی، فرزند، اون الاغ هایی که "نوح" سوار کشتی اش کرد، بیشتر از همه آدم ها را فاسد کردن. اون الاغ ها انقده الاغ بودن که آدمیزاد رو وادار کردن فکر کنه....فکر کردن ما رو فاسد کرد، فرزند. بدجوری فاسد کرد. انقده که بخوایم بابت ش بمیریم.... آمین.
" آخرین حرفهای کشیش به مرد نویسنده ای که به جرم نوشته هایش محکوم به اعدام شده است"
نمایشنامهء " می بوسمت و اشک" محمد چرمشیر
بعد از تقریبا هفت هشت ماه، هنوز هم مرتب میل می زند و هنوز هم حسابی مشتاق و پیگیر و دوستانه مدام ابراز لطف و مهربانی می کند. تازه بعد از این که دوبار خیلی سرد جوابش را رک دادم اما هنوز آنقدر پشتکار دارد که بعضی وقتها می ترسم که نکند عاشقش بشوم، حرفم خیلی غیر منطقی است اما خوب...
آن اوایل که من حتی حوصله خواندن میلهایش را هم نداشتم و ناخوانده پاک می کردم. کم کم برایم جالب بود که از هر چند تا یکیش را بخوانم. و بعد دیگر همه شان را می خواندم بی پاک کردن. و چند روز پیش که به خودم آمدم دیدم یک جوری منتظرم که خبری ازش برسد، نمی دانم آدم اصلن بدی نیست و مهربان و توانا است. فکر می کنم، شاید، ....
خواستم در مورد اژدهاک متفاوت بیضایی و اجرای خلاق و نمایشی و عالی میکائیل شهرستانی بنویسم، دیدم که گفتن ها کم نیست: این و این.
فقط این که اژدهاک شهرستانی زن بود و باز هم مانند آرشش دو تن، یکی بودند. و بازیگرانی بسیار توانا، چه در بازی و چه در حس، چه در بیان ولی این که چرا اژدهاک زن بود را نمی شود الآن با اطمینان گفت، بی صبرانه منتظر سومین قسمت سه بر خوانیم.
و دیگر اینکه متن بیضایی: من بسیار و بسیار و بسیار با اژدهاک احساس نزدیکی کردم و دلم برای خودمان سوخت. کاری که بیضایی خواسته بود، این که اسطوره های تنفر و پلیدی، آن قدر به ما نزدیکند که به جای اخ و تف رو برگرداندن باید به درون آنها نزدیک شد، شاید از درون بشود چیزی را تغییر داد.
بعد از دو ماه وقتی این بار از خواب بیدار شدم احساس کردم خستگی ام در رفته و می توانم به نظم زندگیم فکر کنم
چیز دقیقی یادم نیست، اما گویا خواب خوبی دیدم. احساس خوبی داشتم که خوابم برد و حالا از خواب بیدار شده ام.
یک شب تب دار تا صبح کشدار شد و گذشت. اما بعد از خواب امروز، حس کردم حتی بیماری هم وجود ندارد.
چرا وقتی از کسی دلگیرم، به خودم بیشتر سخت می گذرد؟
جامعهء مردسالار سنتی که ادعای مدرن بودن و حتی پست مدرن بودن دارد، هنوز هم دنبال آتو می گردد از دست زنها. هنوز هم به آنها به چشم یک زن نگاه می کند، نه یک انسان. از بین 9 نفر که هشت تای آنها مرد هستند و در جریان زندان ابوغریب متهم بودند و محاکمه شدند و مجرم شناخته شدند، فقط خبر دختر 22 سالهء بین آنها را پررنگ منعکس کردند. چون هنوز هم فکر می کنند زنها صلح طلب و احساساتی هستند و جنایت برای آنها بسیار بدتر از جنایت برای مردهاست.
با این اوصاف در ایرانِ در حال پیشرفت که هنوز هم سر جزئیات سنت درگیر است چه توقعی می شود از همشهری، همکار، همدرس، همداستان، همسر، دوست داشت؟
من به تو فرصت خطا و آزمون می دهم، بارها و بارها، چون تو انسانی با خطا، و تو از این راه به کمال می رسی، و من حتی در اوج عشق هم تو را بی نقص تصور نکردم و امکان نقد را از خودم نگرفتم ولی انگ بی غروری، بگذار راحت بگویم بی رگی، بی غیرتی می خورم. و تو به من فرصت اشتباه نمی دهی، چون من همان الههء مطلق ِ معصومم در ذهنت که اگر خطا کردم، از بهشتت رانده می شوم و تو به غرور حفظ شده ات افتخار می کنی. و به نقاد بودنت در نهایت بی احساسی می بالی.
این عکس را اتفاقی پیدا کردم. خیلی جالب است. به همین تلخی، به همین واقعی، به همین زیبایی، به همین خالی، به همین پری ، به همین ..... . من، ما ، پر از تناقضیم که گاهی زیبا به نظر می آید.